حکایتهای نامتعادل
«وبلغنی ممّن یوثق به أنّ والدی؛ کان إذا توجّه لزیارة الحسین علیهالسلام ورأی الحفاظ یقرؤون القرآن علی النحو المتعارف إمّا أن یرجع أو یسدّ أذنیه لئلا یسمعهم، فرارا من شبهة الغناء! وأین هذا من جعل الغناء فی القرآن جائزا أو مستحبا ولیس هذا دلیلاً بل فیه تأیید للغناء عرفا. وکان فی الصلاة یصلی فی مکان لا یمکن اقتداء أحد به مع تقدّسه وتنزّهه عمّا هو دون من یدعون إلی أنفسهم مع ما سمعته وما أحسن قول الشاعر:
هذی المکارم لا قعبان من لبن
شیبا بماء فصارا بعد أبوالا
… نسأل الله الهدایة لنا ولإخواننا المؤمنین وخاتمة الخیر. هذا ما اقتضاه الحال من هذه التعلیقة ولیس المقصود منها سوی النصیحة لمن یقبلها ویمیل إلی الحقّ ویترک ما سواه»(۱).
از فرد موثقی به من رسیده است که پدرم مرحوم شهید وقتی به زیارت امام حسین علیهالسلام مشرف شده بود در آن جا حافظان قرآن را میدید که بهطور متعارف قرآن میخواندند، از این رو یا برمیگشت و یا دست در گوشهای خویش مینمود که مبادا به خاطر شبهه غنا، صدای آنان را بشنود.
باید به ایشان عرض کنیم که این سخنان اساسی ندارد و نباید آن را به عالم بزرگی همچون شهید ثانی نسبت داد. البته نه تنها نسبت به ایشان، بلکه نسبت به بزرگانی چون حضرت عبدالعظیم حسنی نیز از این گونه
۱ـ همان، ص ۳۳.
(۱۹۲)
خرافهها شنیده میشود. در دوران کودکی شنیدم که در مورد حضرت عبدالعظیم میگفتند ایشان برای این که به یاد دنیا نیفتد، عبا را بر سر خویش میکشید تا مبادا سبزههای کنار خیابان را ببیند. ما از دوران طفولیت نسبت به این سخن مشکل داشتیم و با خود میاندیشیدیم مگر خدا سبزه و چمن را برای حیوانات خلق نموده است که باید چنین کرد!
به یاد دارم عالمی که سواد چندانی نداشت، ولی خود را چنان میگرفت و اطفار میریخت که گویا جرجیس پیامبر است، وقتی در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی بلندگو گذاشتند ـ در ابتدای ورود بلندگو ـ دیگر به زیارت آن حضرت نیامد؛ چرا که میگفت حرم آلوده به آلات لهو و لعب گردیده است. به ایشان گفتند آقای بروجردی نیز در قم در درس خارج خود از بلندگو استفاده مینماید و او گفت: من به کسی کاری ندارم.
همچنین به یاد دارم در مورد آقای بروجردی میگفتند ایشان بسیار زاهد است و از زهد خویش هیچ انگشتر به دست نمیکند! من از شنیدن این سخن به تعجب آمدم چرا که در مورد پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام و سایر امامان علیهمالسلام میدانستم که انگشتر به دست میکردند و گاه چند انگشتر داشتند، از این رو در همان دوران کودکی به قم آمدم تا با چشمان خویش دستان آقای بروجردی را ببینم. زمانی وارد قم شدم که در قم نفت یافت شده و نشت پیدا کرده بود، با چشمان خویش دیدم آقای بروجردی انگشتر به دست دارد و افزوده بر آن، سوار بر دلیجان و درشکه است و همچون سلطانی میآید و میرود.
(۱۹۳)
جناب شیخ علی نیز بر چنین خاطرات و داستانهایی تکیه میکند و آن را نشانگر زهد بسیار بالای مرحوم شهید و بیموالاتی برخی همچون سبزواری قرار میدهد. ما معتقدیم که این گونه سخنها همه خرافات و سالوس مآبانه است و عالمان بزرگ ما همچون مرحوم شهید اول و شهید ثانی، شیخ طوسی و شیخ مفید و شیخ کلینی همه از این گونه سالوس بازی و ریاکاریها به دور بودهاند.
جناب شیخ علی میگوید مرحوم شهید ثانی چنان مقدس بود که به هنگام نماز در جایی میایستاد تا کسی نتواند پشت سر او بایستد و به وی اقتدا نماید! به عکس افرادی وجود دارند که به خویش میخوانند تا دیگران را اطراف خود گرد آورند که وی به مرحوم سبزواری اشاره دارد. او از خداوند برای خویش و برادران ایمانی (مرحوم سبزواری) طلب هدایت میکند و این رساله را نصیحتی برای کسی که پذیرای آن باشد برمیشمرد و این گونه کتاب را به پایان میرساند. وی در پایان مینویسد:
«رأیت بعد ما کتبت هذه الرسالة رسالةً لمن جری البحث معه، نقل فیها أحادیث کثیرة تزید علی ما ذکرته، وتتّبع فیها الأحادیث الواردة الدالّة علی تحریم الغناء، مع الآیات القرآنیة الدالّة علی ذلک، وشدّد فیها الإنکار علی من یذهب إلی تحلیله. فالمأمول ممّن رأی هذه الرسالة أن ینظر فی رسالته لیری ما هو من العجب العجاب، ولا یغترّ بدعوی أنّ المجتهد قد یتغیر اجتهاد؛ فإنّ الناقد البصیر یجد هذا من غیر هذا القبیل. واللّه الهادی إلی سواء السبیل»(۱).
(۱۹۴)