۱۳۹۵-۰۵-۰۲

فصل ششم: درون‌پژوهی روایات غنا و موسیقی

اهمیت دستگاه شنوایی

۱۳۰ ـ روی محمّد بن سنان قال: حدّثنی المفضّل بن عمر قال(۱): کنت ذات بعد العصر جالسا فی الروضة بین القبر والمنبر، وأنا مفکر فی ما خصّ اللّه تعالی به سیدنا محمّدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ، من الشرف والفضائل، وما منحه وأعطاه وشرّفه وحباه ممّا یعرفه الجمهور من الأمّة وما جهلوه من فضله وعظیم منزلته، وخطیر مرتبته، فإنّی لکذلک إذ أقبل ابن أبی العوجاء، فجلس بحیث أسمع کلامه، فلمّا استقرّ به المجلس إذ من أصحابه قد جاء فجلس إلیه، فتکلّم ابن أبی العوجاء فقال: لقد

۱ـ مفضل بن عمر جعفی، التوحید، ص ۲۳.

(۲۰۳)

بلغ صاحب هذا القبر العزّ بکماله، وحاز الشرف بجمیع خصاله، ونال الحظوة فی کلّ أحواله، فقال له صاحبه: إنّه کان فیلسوفا ادّعی المرتبة العظمی، والمنزلة الکبری، وأتی علی ذلک بمعجزات بهرت العقول، وضلّت فیها الأحلام، وغاصت الألباب علی طلب علمها فی بحار الفکر، فرجعت خاسئات، وهی حسر، فلمّا استجاب لدعوته العقلاء والفصحاء والخطباء، دخل النّاس فی دینه أفواجا، فقرن اسمه باسم ناموسه فصار یهتف به علی رؤوس الصوامع، فی جمیع البلدان والمواضع، التی انتهت إلیها دعوته، وعلتها کلمته، وظهرت فیها حجّته برّا وبحرا، سهلاً وجبلاً، فی کلّ یوم ولیلة خمس مرّات مردّدا فی الأذان والإقامة، لیتجدّد فی کلّ ساعة ذکره، ولئلاّ یخمل أمره. فقال ابن أبی العوجاء: دع ذکر محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله فقد تحیر فیه عقلی، وضلّ فی أمره فکری، وحدّثنا فی الأصل الذی نمشی له. ثمّ ذکر ابتداء الأشیاء، وزعم ذلک بإهمال لا صنعة فیه ولا تقدیر، ولا صانع ولا مدبّر، بل الأشیاء تتکوّن من ذاتها بلا مدبّر، وعلی هذا کانت الدنیا لم ولا تزال!

قال المفضّل: فلم أملک نفسی غضبا وغیظا وحنقا، فقلت: یا عدوّ اللّه ألحدت فی دین اللّه، وأنکرت الباری جلّ قدسه الذی خلقک فی أحسن تقویم، وصوّرک فی أتمّ صورة، ونقلک فی أحوالک حتّی بلغ حیث انتهیت. فلو تفکرت فی نفسک وصدقک لطیف حسّک، لوجدت دلائل الربوبیة وآثار الصنعة فیک قائمة، وشواهده جلّ وتقدّس فی خلقک واضحة، وبراهینه لک لائحة، فقال: یا هذا، إن

(۲۰۴)

کنت من أهل الکلام کلّمناک، فإن ثبتت لک حجّة تبعناک، وإن لم تکن منهم فلا کلام لک، وإن کنت من أصحاب جعفر بن محمّد الصادق فما هکذا تخاطبنا، ولا بمثل دلیلک تجادل فینا، ولقد سمع من کلامنا أکثر ممّا سمعت، فما أفحش خطابنا، ولا تعدّی فی جوابنا، وأنّه الحلیم الرزین، العاقل الرصین، لا یعتریه خرق، ولا طیش ولا نزق، یسمع کلامنا، ویصغی إلینا ویتعرّف حجّتنا، حتّی إذا استفرغنا ما عندنا، وظننّنا (انّه) قطعناه، دحض حجّتنا بکلام یسیر، وخطاب قصیر، یلزمنا الحجّة، ویقطع العذر، ولا نستطیع لجوابه ردّا، فإنک من أصحابه فخاطبنا بمثل خطابه.

قال المفضّل: فخرجت من المسجد محزونا مفکرا فی ما بلی به الإسلام وأهله من کفر هذه العصابة وتعطیلها، فدخلت علی مولای علیه‌السلام فرآنی منکسرا، فقال: ما لک؟ فأخبرته بما سمعت من الدهریین، وبما رددت علیهما. فقال: یا مفضّل، لألقین علیک من حکمه الباری، وعلا وتقدّس اسمه فی خلق العالم، والسباع، والبهائم، والطیر، والهوام، وکلّ ذی روح من الأنعام والنبات، والشجرة المثمرة، وغیر ذات الثمر والحبوب، والبقول، المأکول من ذلک وغیر المأکول، ما یعتبر به المعتبرون، ویسکن إلی معرفته المؤمنون: ویتحیر فیه الملحدون فبکر علی غدا.

قال المفضّل: فانصرفت عنده فرحا مسرورا، وطالت علی تلک اللیلة انتظارا، وعدنی به، فلمّا أصبحت غدوت فاستؤذن لی فدخلت وقمت بین یدیه، فأمرنی بالجلوس، فجلست، ثمّ نهض إلی

(۲۰۵)

حجرة کان یخلو فیها، ونهضت بنهوضه، فقال: اتّبعنی، فتبعته، فدخل ودخلت خلفه، فجلس وجلست بین یدیه، فقال: یا مفضّل کأنّی بک وقد طالت علیک هذه اللیلة انتظارا لما وعدتک، فقلت: أجل یا مولای، فقال: یا مفضّل، إنّ اللّه تعالی کان ولا شیء قبله، وهو باق ونهایة له، فله الحمد علی ما ألهمنا، والشکر علی منحنا، فقد خصّنا من العلوم بأعلاها، ومن المعالی بأسناها، واصطفانا علی جمیع الخلق بعلمه، وجعلنا مهیمنین علیهم بحکمه، فقلت: یا مولای أتأذن لی أن أکتب ما تشرحه ـ وکنت أعددت معی ما أکتب فیه ـ فقال لی: إفعل مفضّل.

إنّ الشکاک جهلوا الأسباب والمعانی فی الخلقة، وقصرت أفهامهم عن تأمّل الصواب، والحکمة فیما ذرء الباری جلّ قدسه، وبرء من صنوف خلقه فی البرّ، والبحر، والسهل، والوعر، فخرجوا بقصر علومهم إلی الجحود، وبضعف بصائرهم إلی التکذیب والعنود، حتّی أنکروا خلق الأشیاء، وادّعوا تکونها بالإهمال، لا صنعة فیها ولا تقدیر ولا حکمة من مدبّر، ولا صانع تعالی اللّه عمّا یصفون، وقاتلهم أنّی یؤفکون، فهم فی ضلالهم وغیهم وتجبّرهم بمنزلة عمیان دخلوا دارا قد بنیت أتقن بناء وأحسنه، وفرشت بأحسن الفرش وأفخره، وأعدّ فیها ضروب الأطعمة والأشربة والملابس والمآرب التی یحتاج إلیها ولا یستغنی عنها، ووضع کلّ شیء من ذلک موضعه علی صواب من التقدیر، وحکمة من التدبیر، فجعلوا یتردّدون فیها یمینا وشمالاً، ویطوفون بیوتها إدبارا وإقبالاً،

(۲۰۶)

محجوبة أبصارهم عنها، لا یبصرون بنیة الدار، وما أعدّ فیها، وربّما عثر بعضهم بالشیء الذی وضع موضعه، وأعدّ للحاجة إلیه، وهو جاهل للمعنی، ولما أعدّ، ولماذا جعل کذلک؟ فتذمر وتسخط وذمّ الدار وبانیها. فهذه حال هذا الصنف فی إنکارهم ما أنکروا من أمر الخلقة وثبات الصنعة… .

أنظر الآن یا مفضّل إلی هذه الحواسّ التی خصّ بها الإنسان فی خلقه، وشرف بها علی غیره.

فکر مفضّل فی من عدم البصر من النّاس وما یناله من الخلل فی أموره، فإنّه لا یعرف موضع قدمه ولا یبصر ما بین یدیه، فلا یفرق بین الألوان وبین المنظر الحسن و القبیح، ولا یری حفرةً إن هجم علیها، ولا عدوّا، إن أهوی إلیه بسیف، ولا یکون له سبیل إلی أن یعمل شیئا من هذه الصناعات مثل الکتابة والتجارة والصیاغة، حتّی أنّه لولا نفاذ ذهنه لکان بمنزلة الحجر الملقی.

وکذلک من عدم السمع یختلّ فی أمور کثیرة، فإنّه یفقد روح المخاطبة والمحاورة، ویعدم لذّة الأصوات واللحون المشجیة (بالشجیة) المطربة، ویعظم المؤنة علی النّاس فی محاورته حتّی یتبرموا به، ولا یسمع شیئا من أخبار النّاس وأحادیثهم، حتّی یکون کالغائب وهو شاهد، أو کالمیت وهو حی. فأمّا من عدم العقل فإنّه یلحق بمنزلة البهائم، بل یجهل کثیرا ممّا یهتدی إلیه البهائم! أفلا تری کیف صارت الجوارح والعقل وسائر الخلال التی بها صلاح الإنسان، والتی لو فقد منها شیئا لعظم ما یناله فی ذلک من الخلل،

(۲۰۷)

یوافی خلقه علی التمام حتّی لا یفقد شیئا منها. فلم کان کذلک إلاّ لأنّه (انّه) خلق بعلم وتقدیر… .

أطل الفکر یا مفضّل فی الصوت والکلام وتهیأة آلاته فی الإنسان، فالحنجرة کالأنبوبة لخروج الصوت، واللسان والشفتان والأسنان لصیاغة الحروف والنغم. ألا تری أنّ من سقطت أسنانه لم یقم السین، ومن سقطت شفته لم یصحّح الفاء، ومن ثقل لسانه لم یفصح الراء، وأشبه شیء بذلک المزمار الأعظم، فالحنجرة تشبه قصبة المزمار، والرئة تشبه الزق الذی ینفخ فیه لتدخل الریح، والعضلات التی تقبض علی الرئة لیخرج الصوت کالأصابع التی تقبض علی الزق حتّی تجری الریح فی المزامیر والشفتان والأسنان التی تصوغ الصوت حروفا، ونغما کالأصابع تختلف فی فم المزمار فتصوغ صفیره ألحانا غیر أنّه وإن کان مخرج الصوت یشبه المزمار بالآلة والتعریف، فإنّ المزمار ـ فی الحقیقة ـ هو المشبه بمخرج الصوت.

قد أنبأتک بما فی الأعضاء من الغناء فی صنعة الکلام وإقامة الحروف، وفیها مع الذی ذکرت لک مآرب أخری. فالحنجرة لیسلک فیها هذا النسیم إلی الرئة، فتروح علی الفؤاد بالنفس الدائم المتتابع الذی لو حبس شیئا یسیرا لهلک الإنسان، وباللسان تذاق الطعوم، فیمیز بینها، ویعرف کلّ واحد منها حلوها من مرّها وحامضها من مرّها ومالحها من عذبها وطیبها من خبیثها، وفیه مع ذلک معونة علی إساغة الطعام والشراب والأسنان لمضغ الطعام حتّی یلین وتسهل إساغته، وهی مع ذلک کالسند للشفتین تمسکهما وتدعمهما من

(۲۰۸)

داخل الفم، واعتبر ذلک؛ فإنّک تری من سقطت أسنانه مسترخی الشفة ومضطربها، وبالشفتین یترشف الشراب، حتّی یکون الذی یصل إلی الجوف منه بقصد وقدر، لا یثج ثجّا، فیغصّ به الشارب، أو ینکأ فی الجوف، ثمّ همّی بعد ذلک کالباب المطبق علی الفم یفتحها الإنسان إذا شاء ویطبقها إذا شاء. وفیما وصفنا من هذا بیان. إن کلّ واحد من هذه الأعضاء یتصرّف، وینقسم إلی وجوه من المنافع کما تتصرّف الأداة الواحدة فی أعمال شتّی، وکالفأس تستعمل فی النجارة والحفر وغیرهما من الأعمال(۱).

ـ خداوند دو چشم را به انسان ارزانی داشته است که هم‌چون چراغی بر مناره است. بلندای آدمی چشم اوست و ارزش او به چشم وی است و کسی که بصر ندارد، با اختلال بسیاری در زندگی رو به‌رو می‌شود.

خداوند گوش و حس شنوایی را آفرید تا انواع صوت‌ها را دریابد؛ از صوت سنگ‌ها و شن‌ریزه‌ها گرفته تا صوت باران، برف، رعد و برق و تا صوت فرشتگان و صوت خداوند. خداوند با تأکید فراوان به حضرت موسی علیه‌السلام می‌فرماید: « إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ»(۲) تا موسی علیه‌السلام گمان نبرد وسوسه‌ای شیطانی را می‌شنود.

حضرت در ادامه می‌فرماید:

«فلو کانت الأصوات ولم یکن سمع یدرکها لم یکن فیها إرب»؛

۱. بحار الانوار، ج ۳، ص ۷۰.

۲ـ طه / ۱۴.

(۲۰۹)

اگر صوت‌ها موجود باشند، اما سمع و حس شنوایی نباشد که آن را فهم نماید، فایده‌ای نداشت.

دیگر حواس آدمی نیز این گونه است و اگر خاصیتی را در بر نداشت، خداوند آن را نمی‌آفرید.

«فکر یا مفضل»؛ حضرت پیش‌تر به مفضل فرمود: «أنظر» ولی اکنون به وی توصیه به اندیشه می‌نماید که اگر حس شنوایی نباشد، در بسیاری از امور، اختلال پیش می‌آمد و انسان فاقد روح تخاطب و محاوره می‌گشت. انسانی که نتواند با دیگران هم‌کلام گردد یا حتی نتواند با خود یا خدای خویش سخن گوید، به انواع آسیب‌های روانی دچار می‌شود. انسان به گفت‌وگو نیاز دارد تا با هم‌سخن شدن با چیزی، هرچند مرده‌ای باشد، درون خود را بیرون ریزد.

البته استفاده از واژه «سمع» و نه «أذن»، این لطیفه را به دست می‌دهد که سمع به گوش جسمی و حس شنوایی ظاهر اطلاق نمی‌شود و معنایی عام‌تر و گسترده‌تر از آن دارد. قلب و جان آدمی نیز دارای سمع است. خداوند نیز سمیع است. حضرت می‌فرماید:

«وکذلک من عدم السمع یختلّ فی أمور کثیرة، فإنّه یفقد روح المخاطبة، ویعدم لذّة الأصوات واللحون المشجیة (الشجیة) المطربة، ویعظم المؤنة علی النّاس فی محاورته حتّی یتبرموا به، ولا یسمع شیئا من أخبار النّاس وأحادیثهم، حتّی یکون کالغائب وهو شاهد، أو کالمیت وهو حی. فأمّا من عدم العقل فإنّه یلحق

(۲۱۰)

بمنزلة البهائم، بل یجهل کثیرا ممّا یهتدی إلیه البهائم! أفلا تری کیف صارت الجوارح والعقل وسائر الخلال التی بها صلاح الإنسان، والتی لو فقد منها شیئا لعظم ما یناله فی ذلک من الخلل، یوافی خلقه علی التمام حتّی لا یفقد شیئا منها. فلم کان کذلک إلاّ لأنّه خلق بعلم وتقدیر».

صوت زیبا و طرب‌انگیز

کسانی که می‌پندارند لذت بردن از صوت زیبا و طرب‌انگیز اشکال دارد، کجا هستند تا این فراز شریف برای آنان بازخوانی شود:

«چنان‌چه حس شنوایی نباشد، لذت صوت‌های دل‌انگیز و طربناک و حزن‌آور از بین می‌رود».

حضرت علیه‌السلام در این فراز «صوت» و «لحن» را با هم می‌آورد که تفاوت آن دو را می‌رساند و چنین نیست که هر صوتی لحن باشد. هم‌چنین استفاده از جمع مکسر در بیان «الأصوات» و «الألحان» شمول گسترده و تنوع بسیار آن را می‌رساند.

صوت طربناک صوتی است که نوعی غنج، دلال، تحریک، ترنم و صفا را با خود دارد. این ویژگی در صدای زن بیش‌تر دیده می‌شود که بحث از آن، در جلد ششم خواهد آمد.

آن که نمی‌شنود هم‌چون مرده و یا غایب است. گوش برای شنیدن است و با آن باید شنید و اصل اولی در این باب نیز این است که شنیدن هر صوتی؛ هرچند لذت‌آور و طربناک باشد، حرام نیست و « سَخَّرَ لَکمْ مَا فِی

(۲۱۱)

السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الاْءَرْضِ»(۱) بر آن نیز صدق می‌کند و قرآن کریم تشویق می‌نماید: « یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالاْءِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ فَانْفُذُوا لاَ تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطَانٍ»(۲)؛ ای جنیان و ای انسان‌ها، اگر می‌توانید از هر جای آسمان‌های چندگانه و زمین بیرون شوید، چنین کنید، البته، نمی‌توانید از آن بر شوید؛ مگر با تهیه توان و نیروی چیره و لازم.

این فراز تأییدی بر این اصل اولی است و باید برای حرمت هر گونه صوت و صدایی دلیل آورد.

نکته‌ای که باید به آن دقت ورزید و از امور بدیهی است این است که حضرت علیه‌السلام هیچ گاه به امور حرام ارزش نمی‌دهد و معصیتی را بزرگ نمی‌شمرد، از این رو، اگر آن حضرت علیه‌السلام طربناکی را نیکو می‌شمرند، این امر می‌رساند طرب‌آور بودن امری نمی‌تواند دلیل حرمت آن قرار گیرد. حضرت با عظمت و بزرگی از طربناکی صوت سخن می‌گویند و بر این اساس، تعریف فقیهان از غنای حرام و طربناکی را ملاک حرمت قرار دادن با این روایت و از فرهنگ امام صادق علیه‌السلام فرسنگ‌ها فاصله دارد. اگر امام علیه‌السلام برای نیک دانستن امری به طربناکی آن استدلال می‌کنند، باید طرب امر حلال و دارای ارزش باشد و با توجه به این فراز و فرازهای دیگر، حضرت نیز در مقام شمارش ارزش‌های آفرینش سمع است.

۱ـ لقمان / ۲۰.

۲ـ الرحمن / ۳۳.

(۲۱۲)

حضرت علیه‌السلام صوت غنایی را امری ارزشی می‌دانند، ولی غنایی هم‌چون غنای عباسی و اموی و غنایی که «یدخل علیها الرجال» را با خود دارد و محرمات الهی در آن نادیده گرفته می‌شود، امری ضد ارزشی و تخریب‌کننده دین است که این مورد را مقید می‌سازد و رابطه این دو، اطلاق و تقیید است، نه عام و خاص و با توجه به این نکته، این گزاره استثناناپذیر است و غنای حرام، استثنای از موارد حلال دانسته نمی‌شود.

دستگاه‌های غم‌انگیز و شاد

نکته ظریف دیگری که در کلام امام علیه‌السلام شایان ذکر است این است که حضرت علیه‌السلام نخست «شجیه» و دستگاه‌های غم آلود را یاد می‌کند و سپس از «المطربة» و دستگاه‌های طرب‌انگیز و لذت‌بخش سخن می‌گویند؛ در حالی که صدر کلام نیز با «لذت» آغاز شده است و این بدان معناست که صدر و ذیل این فراز، از لذت بحث می‌شود و حضرت این گزاره کلی را با شادی و طرب به پایان می‌رساند.

زندگی بر مدار توان صوت

حضرت تأکید می‌کنند که اگر آدمی خبرهای مردم را نشنود، شاهدی است غایب در میان آنان و یا چون مرده‌ای است که می‌جنبد. انسان انزوایی، زنده، پویا، فعال و اکتیو نیست و روح تخاطب ندارد و در واقع، هر کس به میزان تخاطبی که با دیگران دارد و به میزان توان صوت خویش، زنده است. مردم کسی را زنده می‌دانند که بتواند سخن گوید و میدان‌دار باشد. شریعت نیز اگر سخن‌گوی قوی نداشته باشد، منزوی

(۲۱۳)

می‌گردد و به‌تدریج نادیده انگاریده می‌شود؛ همان‌طور که اگر از صدای جبهه باطل دوری شود، باطل به محاق می‌رود.

,