۱۳۹۹-۰۹-۲۵

اهتمام به درس

در طول تمامی سال‌های تحصیلی، روزهای تعطیل را درس می‌خواندم و نیز درس می‌گفتم. من در این سال‌های اخیر روزهایی را که مربوط به شهادت حضرات ائمهٔ معصومین می‌شد، درس تفسیر سورهٔ حمد می‌گفتم و در پایان نیز روضهٔ کوتاهی برگزار می‌شد. روزهای پنج‌شنبه و جمعه نیز سه درس عرفانی اسماءالحسنی، مصباح‌الانس و منازل‌السائرین را داشتم. متأسفانه دستگاه‌های آموزشی خیلی راحت بر تعطیلی‌ها می‌افزایند و برای نمونه بین تعطیلی‌ها را تعطیل اعلام می‌کنند که نتیجه‌اش اتلاف وقت و ضایع شدن عمر است.

تعطیل کردن درس، رسم بسیار بدی است. انگار درس‌خواندن یک شغل دوم محسوب می‌شود. درس را تعطیل می‌کنند و به اموراتشان می‌پردازند. قدیم‌ها، طلبه‌ها شیوهٔ درس خواندنشان متفاوت بود و اهتمام بیش‌تری به درس‌خواندن داشتند. در سال اول آشنایی‌مان با مرحوم آقای الهی، یک روز قبل از عید نوروز مردد بودم و فرضم این بود که روز عید فردا به‌طور طبیعی، ایشان تعطیل می‌کنند، ایشان اما گفت درس را می‌خوانیم.

بزرگان برای ما حرمت داشتند و حرمتشان نزد ما و نزد همه محفوظ بود. ما به واقع به بزرگان و اساتیدمان عشق و ارادت داشتیم. بزرگی ایشان نزد ما مقبول و از سر ارادت بود و ما بزرگواری‌شان را تصدیق می‌کردیم. ما از فرط عشق و ارادت، برای بزرگ‌ترها و اساتیدمان، به‌واقع جان می‌دادیم و فدایی ایشان بودیم و این، کوچک‌ترین ابراز علاقهٔ ما به ایشان بود.

زمانی که به شهر مقدس قم وارد شدم، این شهر را عجیب و متفاوت یافتم. فضای مذهبی و علمی این شهر و معنویت حاکم بر آن برای من بسیار تازگی داشت. در ایام نوجوانی، در مدرسهٔ فیضیه، دو طلبه را دیدم که مشغول مباحثه با یک‌دیگر بودند. یکی از آن‌ها پالتو به تن داشت و دیگری لباس آخوندی. من مباحثهٔ آن‌ها را شنیدم و متوجه شدم آن که پالتو به تن دارد، انقلابی و شاگرد است و آن که لباس آخوندی به تن داشت، مخالف انقلاب و البته استاد است. آن شخص انقلابی، آخوند را مرتب سرزنش می‌کرد و می‌گفت: «تو درک درست و فهم بالایی از مسایل نداری». آن آخوند هم پاسخ می‌داد: «تو شاگرد من بوده‌ای و در کلاس من درس خوانده‌ای، چه‌طور مرا نفهم و نادان خطاب می‌کنی؟». آن شخص انقلابی جواب داد: «در همان زمان نیز تو از فهم بالایی برخوردار نبودی». من انگار هم‌چون اصحاب کهف بودم که از آرامگاهشان بیرون آمده‌اند. به قول معروف، شاخ درآورده بودم و با تعجب و شگفتی، این‌ها را نظاره می‌کردم که چگونه یک شاگرد، استادش را نفهم می‌داند و او را نادان خطاب می‌کند. من در آن زمان، بسیار آشفته و هیجان‌زده بودم. به قول معروف، موجی بودم. امروز اما آرام هستم و خلق و خویی نرم دارم. به سمت آن‌ها رفتم و از آن انقلابی پرسیدم: «آیا سخنی را که می‌گویی، باور داری؟». او گفت به حرفش اعتقاد دارد. گفتم: «تو که در کلاس درس این آقا شرکت می‌کردی، نادانی؛ زیرا وقتی انسان در کلاس درس شخصی شرکت می‌کند که از نادانی‌اش باخبر است، این نشان‌دهندهٔ نادانی خود اوست».

این واقعه برای سنین نوجوانی یعنی حدود هفده‌سالگی است که به قم آمده بودم، در فیضیه معالم، لمعه و منظومه درس می‌دادم. من در تهران، دعوای میان طلبه و استاد را ندیده بودم. مثل من، عالمان دینی و اساتیدمان را خیلی حرمت می‌کردیم و به آن‌ها عشق و ارادت داشتیم. استاد به آن شاگرد می‌گفت تو شاگرد منی، این‌قدر بی‌احترامی نکن. او گفت آخر تو نمی‌فهمی و درس را نفهمیده توضیح می‌دادی. من از این جسارت آن شاگرد خیلی عصبانی شدم. به او گفتم تو درس این آقا می‌روی و می‌دانی این آقا درس را نمی‌فهمد؛ پس تو چه‌قدر نفهم‌تر هستی که درس او را هم‌چنان می‌روی. او دیگر چیزی نگفت و رفت.

خودم من در شب زفافم نیز در کلاس درس شرکت کردم و درس را تعطیل نکردم. شرکت در کلاس‌های درس آقای شعرانی و آقای الهی تا ساعت ده و نیم شب طول می‌کشید. باید از میدان خراسان به خیابان شمس می‌رفتم و از آن‌جا به سمت شاه‌عبدالعظیم حرکت می‌کردم که دو ساعتِ تمام طول می‌کشید و دیروقت می‌شد. خبر عروسی و ازدواجم را نداده بودم. احساس شرم می‌کردم؛ زیرا اساتیدم را به مجلس عروسی دعوت نکرده بودم. من در شب عروسی، حدود ساعت یازده شب وارد مجلس شدم. بسیار دیروقت بود. به همین دلیل، اهالی خانه به سمت من حمله کردند و دعوا و مرافعه شروع شد. آن‌ها تصور می‌کردند من از جشن عروسی فرار کرده‌ام. گفتم در کلاس درس شرکت کرده بودم. آن‌ها عصبانی شدند و گفتند: «درس‌خواندن در چنین روزی چه ضرورتی دارد؟». گفتم: «من عروسی را به اساتیدم اطلاع ندادم، به همین دلیل در کلاس درس شرکت کردم».

امروز اما ماشاءالله، روزها همه تعطیلات اعلام می‌شود و کلاس‌ها تعطیل است و حتی اعتراض‌ها هم با تعطیل‌کردن انجام می‌شود؛ یعنی همان چیزی که دشمنان دین می‌خواهند. نتیجه‌اش این است که درسی که باید طی دو یا شش‌ماه منسجم و فشرده به پایان برسد، انجام آن مثلا ده سال طول می‌کشد. در این صورت، نتیجهٔ چند دهه درس خواندن ما، خواندن فقط ده پانزده جلد کتاب است. در واقع در این شرایط، خواندن کتاب‌های درسی حوزه، چند دهه زمان می‌برد و خاصیت و بازدهی آن را به شدت پایین می‌آورد. دلیلش این است که امروز درس خواندن، شغل دوم بعضی از علما محسوب می‌شود. به‌طور معمول، علما به‌جز درس‌خواندن، شغل دیگری هم دارند و به آن می‌پردازند. قدیم‌ها، درس خواندن، کار اول و آخر طلبه‌ها بود. آن‌ها شغل دیگری به‌جز درس‌خواندن نداشتند. اگر هم مشکل مالی داشتند، آن‌قدر که محتاج نان شبشان می‌شدند و گرسنه می‌ماندند، روزه می‌گرفتند.

ما طلبه‌ایم و سرباز امام و کارگر مردم می‌باشیم. طلبه نمی‌تواند هم‌چون دیگران ساعت‌ها بنشیند و با مهمان گپ بزند. من نیم‌ساعت می‌نشینم، اما بیش‌تر از آن را عذرخواهی می‌کنم؛ چرا که گرفتار هستم و کارگر مردم می‌باشم. باید روی لحظه لحظهٔ فرصت‌ها برنامه‌ریزی نمود و این عمر گران‌مایه را به‌راحتی به باد فنا نداد و روی آن سازماندهی کرد. ما در طول سال، حتی به یک تشییع جنازه نمی‌رویم. رفتن به یک مجلس، گاه ساعت‌ها وقت می‌برد و در همین ساعات می‌توان به دین خدا خدمت بیش‌تری نمود و به جای چند ساعت وقت گذاشتن، دو دقیقه در خانه روضه می‌خوانم و گریه می‌کنم.

یک تشییع جنازه نصف روز وقت می‌خواهد، ولی من یک فاتحه برای آن مرحوم می‌خوانم و آن چند ساعت را کار تحقیقی می‌نمایم. ما با وجود آن‌که غریب هستیم و کسی را نداریم و رفت و آمدمان در کم‌ترین حد است، اما به بستگان توصیه کرده‌ام آدرس ما را به کسی ندهند و اگر هم کسی از دنیا رفت و یا مجلس عروسی داشت، به ما نگویند تا خجالت آنان را نکشیم. مهمانی هم اگر برایمان برسد، به آن‌ها می‌گویم در حد نیم‌ساعت با شما هستم، شما بنشینید من به دنبال کارم می‌روم. رفتار ما باید به‌گونه‌ای باشد که به جامعه خط بدهیم.

ما مدتی به مسجد محل می‌رفتیم و نماز مغرب و عشا را می‌خواندیم و یک سخنرانی کوتاه داشتیم که حاصل آن کتاب «خصال سلامت و سعادت» و چند کتاب دیگر شده است. با این‌که مسجد نزدیک بود، اما بیش از دو ساعت وقت ما را می‌گرفت. من دیدم که کارگر مردم هستم و آدمی نیستم که برای نماز مغرب و عشا و یک سخنرانی، دو ساعت وقت بگذارم. خوب نیست که یک روحانی هم نماز جماعت بخواند، هم منبر برود و هم درس بدهد و خلاصه چند شغل را برای خود درست کند. بسیاری از شغل‌هایی که اهل علم و طلبه‌ها دارند، شغل اصلی آنان نیست و برای آنان تلف‌کردن عمر به حساب می‌آید. نه روضه‌خواندن شغل علماست و نه نماز جماعت خواندن و یا جاری کردن صیغهٔ عقد یا طلاق؛ چرا که بسیاری از غیر روحانیون از عهدهٔ این کارها بر می‌آیند و لازم نیست انسان عمری نان امام زمان را بخورد و چنین کارهایی را بکند.

, , , , ,