۱۳۹۹-۱۰-۱۸

امکانات طلبگی و تولید علم دینی

زمانی صاحب خودروی بنز دماغه‌دار، مدل صد و هفتاد بودم و رانندگی می‌کردم. در آن زمان، کتاب سیوطی را درس می‌خواندم. برای زیارت به حرم شاه‌عبدالعظیم می‌رفتم. کارگران شهرداری، اطراف ساختمان شهرداری را حفر کرده بودند تا لوله‌گذاری کنند. من در حین رانندگی، سیوطی را حفظ می‌کردم که ناگهان چرخ‌های ماشین در چاله‌هایی که کارگران حفر کرده بودند افتاد و نتوانستم خودرو را کنترل کنم. خوش‌بختانه آسیبی ندیدم. بعضی از شب‌ها که برای درس می‌رفتم، در راه، گرفتار سگ‌ها می‌شدم. ده تا بیست قلاده سگ محاصره‌ام می‌کردند. یک قلاده از سگ‌های هار کافی است تا انسان تکه‌پاره بشود. حال، وضعیت انسان در مقابل یک گله سگ مشخص است. سن کمی داشتم، اما دارای انرژی زیادی بودم و با دوچرخه، با سگ‌ها مقابله می‌کردم و با آن‌ها درگیر می‌شدم؛ یعنی دوچرخه‌ام را می‌گرفتم و میان خودم و سگ‌ها حایل می‌کردم و دوچرخه را به آن‌ها می‌زدم.

در گذشته،ما طلبه‌ها در کلاس درس استادانی شرکت می‌کردیم که از دانش و سواد کمی برخوردار بودند و ما متحمل زحمت و اذیت می‌شدیم، اما چاره‌ای نبود، زیرا تعداد استادان اندک بود. البته بعضی از اساتید از نظر علمی و عرفانی بسیار عالی بودند.

زمان گذشته را با شرایط امروز مقایسه می‌کنم و می‌بینم که از نظر برخورداری انسان‌ها از امکانات و رفاه، چه‌قدر متفاوت است. در حال حاضر، نعمتْ فراوان و امکانات زیاد است و انگار در این شرایط، قیمت و ارزش انسان کاهش پیدا کرده و انسان، حکم اشیا را یافته است.

بعضی از انسان‌ها، دریای بیکرانی از علم و معرفت هستند که هیچ‌کس قدر و ارزش آن‌ها را نمی‌داند. در واقع، نعمت وقتی فراوان می‌شود، از ارزش آن کاسته می‌شود. چنین منش و رفتاری باعث می‌شود رونق نعمت اندک بشود. انحطاط و گمراهی در جامعه به وجود می‌آید، مردم دچار مشکلات عدیده‌ای می‌شوند و عمر و وقت انسان‌ها بی‌خاصیت و بی‌بهره می‌شود.

گاهی وقت‌ها کار اصلی و سودمند برای من در یک لحظه خلاصه شده است که بسیار خالص و ناب بوده است و آن لحظه را با کارها و لحظات دیگر زندگی‌ام مخلوط نمی‌کنم. آن لحظه را درمی‌یابم و چگونگی باقی‌ماندهٔ کار، چندان اهمیتی ندارد.

امروزه انسان‌ها، درگیر کارهای متعدد و گوناگونی هستند و شلوغی و انباشت کارها در زندگی انسان‌ها وجود دارد و افراد به تراکم کار و تراکم ثروت و تراکم اطلاعات مبتلا هستند. این تراکم‌ها از شأن انسان می‌کاهد و انسان در بین هجوم شغل‌ها و صنایع و مدرنیته، محقر و کوچک شده است؛ آن‌قدر که همه چیز برای او مزاحمت و نگرانی ایجاد می‌کند. به همین دلیل است که کار از رونق می‌افتد و دیگر قیمت و ارزش چندانی ندارد و رغبتی برای انجام آن وجود ندارد. چنین شرایطی باعث می‌شود انسان‌ها رشد نکنند و استعدادشان شکوفا نشده و در بستر کار و فعالیت اجتماعی بالنده نشوند.

امروزه بعضی از طلبه‌ها امکانات فراوانی دارند، اما شور و شعف طلبگی در آن‌ها نمانده است و بال و پری برای پرواز در آسمان رشد و بالندگی ندارند. آنان خود را باور ندارند تا از نظر علمی برجسته و ممتاز شوند و توانایی مناظره و پیروزی بر رجال مدعی را داشته باشند. متأسفانه آنان از اعتماد به نفس کافی برخوردار نیستند و همان را باور دارند که موج‌سواران تبلیغ می‌کنند. در واقع، درون و جوهرهٔ وجودی آنان هنوز نضج نگرفته و نفسشان پرورش پیدا نکرده است. گاهی به قناری‌ها خوراک تخم‌مرغ می‌دهند تا بدنشان سفت و محکم بشود. اینان نیز به چنین خوراکی روحی نیاز دارند. وقتی وضعیت امروز آنان را با دوران کودکی خودم مقایسه می‌کنم، از این همه دلسردی و بی‌تفاوتی آن‌ها وحشت می‌کنم؛ بنابراین سکوت می‌کنم و در این مورد سخن نمی‌گویم.

هر کس مسیر و روند خاص خود را در زندگی دارد که باید آن را پی‌گیری کند. تزاحم در این عصر، بسیار زیاد است؛ مسایلی که مزاحم خود انسان و درس و بحث می‌شوند. این تزاحم باعث به هدر رفتن انرژی و بی‌حوصلگی انسان‌ها می‌شود. من اما آدمی مزاحم‌پذیر نیستم. هر روز، در کلاس درس شرکت می‌کنم. اگر غیبت کنم، به معنای این است که به‌طور حتم، اتفاقی رخ داده است. بعضی روزها احساس خستگی می‌کنم و از نظر جسمی ضعیف هستم، اما باز هم در کلاس درس شرکت می‌کنم. بعضی روزها تصمیم می‌گیرم در کلاس درس شرکت نکنم. بعد از پنج یا ده دقیقه آشفته می‌شوم و به سمت فیضیه راه می‌افتم.در گذشته و در دوران طلبگی‌ام، شب‌ها بیدار می‌ماندم و به کارهایم رسیدگی می‌کردم. مطالعات درسی را به صبح اول وقت اختصاص می‌دادم تا از روی اجبار، دروس را مطالعه کنم. گاهی وقت‌ها که امکان عمل به برنامه‌ریزی‌ها وجود نداشت، به خودم تلنگری می‌زدم و به نفسم غضب می‌کردم که مؤثر بود و بعد از آن، کارها به صورت اتوماتیک انجام می‌شد و پیش می‌رفت.

زمانی که کتاب لمعه را می‌خواندم، بسیار لذت می‌بردم و مشتاق مطالعه و کسب علم و دانش بودم؛ آن‌قدر که عاشق شدم. من یک عاشق بودم. شب‌ها بیدار می‌ماندم و به باغی که در اطراف خانه‌مان بود سرک می‌کشیدم. قبرستانی نیز در آن محوطه بود. به صفحات کتاب نگاه می‌کردم، اما چیزی جز سیاهی نمی‌دیدم. در اصل، من نابینا شده بودم؛ زیرا عاشق گردیده بودم و از فرط عشق و مستی، چشم‌هایم نمی‌دید. آفتاب، طلوع کرد و صبحگاهان آغاز شد. من طبق عادت همیشگی باید به کلاس درس می‌رفتم. کتاب را باز کردم و ناگهان آن عشق از وجودم پر کشید و رفت. متوجه شدم که بعضی عشق‌پژوهان، ما را دست انداخته‌اند و به کار گرفته‌اند که معنای عشق واقعی این است. من سن کمی داشتم و معنای واقعی عشق را نمی‌دانستم. این‌که عشق، انسان را نابینا می‌کند و آدمی به‌جز معشوق، چیزی را، نه می‌بیند و نه می‌شنود. من اما کتاب را باز کردم و عشق از نهادم بیرون رفت. عاقل شدم و پی‌گیر درس و بحثم شدم.

برادری دارم که حدود ده سال کم‌تر از خودم سن دارد. او کودک بود و من یک گونی پر از گردو را روی زمین خالی کردم. دویست و شصت عدد گردو را شکستم و در یک وعده تناول کردم. سپس از برادرم خواستم که ماست تهیه کند و یک کاسهٔ پر از ماست را که به اندازهٔ پنج سیر بود، سر کشیدم و در کلاس درس شرکت کردم. شخص دیگری نیز با ما همراه بود. او شصت گردو را شکست و خورد و به مدت یک هفته خانه‌نشین شد. تقریبا بیهوش شده بود و یک هفته در خواب مطلق بود. مادرش از من پرسید: «فرزندم عرق‌خوار نیست، دلیل بیماری‌اش چیست؟» گفتم: «اگر استراحت کند، بهبود پیدا می‌کند». او از خوردن گردوها مست و بیهوش شده بود. سُکر و مستی گردو از شراب انگور شدیدتر است. مادرش که اشرف‌خانم نام داشت، از مستی و بیهوشی او خیلی دل‌نگران و آشوب شده بود.

منظورم این است که مسأله یا مشکل خاصی، برای من مزاحمت ایجاد نمی‌کرد. مشکلات، بلایا، مرگ، خطرات، مبارزه و دعوا و اختلاف، هیچ گاه ذهن مرا به خود مشغول نکرده است و این مسایل را مزاحم خود، زندگی و کارم نمی‌دانم و همین امروز نیز با این همه بند و بست، تحقیقات خود را ادامه می‌دهم و به هدف پیراستن دین از پیرایه‌ها، در شبانه‌روز، بیست ساعت را می‌نویسم.

در همین مدت افزون بر ده‌ها جلد کتابی که نوشته‌ام، یک دیوانِ بیست و هفت جلدی شعر گفته‌ام. به هر روی، مسأله‌ای وجود ندارد که رقیب کار و نگارشم باشد و در اصل، چنین مسایلی در ذهن من وجود ندارد و به آن فکر نمی‌کنم. متأسفانه مشکلات به‌راحتی برای بعضی ایجاد مزاحمت و ترس می‌کند و برد و کیفیت افراد و کارها را کاهش می‌دهد. این نکتهٔ بسیار مهمی است.

در دوران طلبگی‌ام، کتاب را باز می‌کردم و می‌خواندم و می‌خواندم؛ بی‌آن‌که وقفه‌ای پیش بیاید یا احساس خستگی کنم. در کلاس درس شرکت می‌کردم و تدریس خود را داشتم؛ اما این کارها مؤونه و بازدهی مالی برای من نداشت و ندارد. این در حالی است که بسیاری از طرح‌ها و کارهای شخصی‌ام نیمه‌کاره مانده است. این در حالی است که توان آن را دارم که چندین درس در طول روز داشته باشم؛ اما از درس‌هایم هراسناکند و همین تحقیقات علمی را براندازی می‌خوانند؛ همین درس‌هایی که اگر تعامل سالم با آن داشته باشند، می‌تواند برازندهٔ آنان گردد و خیر آن به مردم و آیندگان برسد. همین‌طور است نوشته‌ها و تحقیقاتی که دارم. در واقع، من فقط به زمان احتیاج دارم. تراکم زیادی در کارها وجود دارد و من برای انجام آن‌ها زمان بیش‌تری می‌خواهم.

به هر روی، این برخوردها نه تنها مزاحم من نیست که مشکلات و ممانعت‌ها مرا صیقل می‌دهد و باعث پیشرفت و سرعت در انجام کارهایم می‌شود و فرسایش و کندکاری را از آن می‌گیرد و این بالاترین نعمتی است که این ممانعت‌ها و محرومیت‌ها دارد. البته این بند و بست‌ها سبب می‌شود استعدادهای فراوانی از طلاب به فعلیت نرسد و باید برای آن‌ها دریغا گفت که نمی‌توانند چنین سرمایه‌ای را تسخیر کنند.

متأسفانه، گرفتارهای زندگی و تأمین معاش طلاب، بسیار است و ادارهٔ امور همسر و فرزندان، آنان را درگیر کرده و مزاحم کار و درس آنان شده است. در این زمانه انگار همه چیز، از تکنولوژی و صنعت گرفته تا کار و مشغله‌های گوناگون و تا چنین حوادثی، مأموریت دارند برای طلبه‌ها و زندگی آنان مزاحمت ایجاد کنند.

همان‌طور که گفتم چیزی نمی‌تواند برای من و حکمی که دارم مزاحمت ایجاد کند. من مزاحم‌شکن هستم و مزاحمت‌ها را آگاهانه مدیریت می‌کنم تا سر سوزنی در کارم خلل وارد نشود، وگرنه اگر سر سوزنی مزاحمت ایجاد شود، غَضَب می‌کنم. من تحمل هر مشکل یا مسأله‌ای را در زندگی‌ام دارم، اما مزاحمت برای کار را تاب نمی‌آورم؛ زیرا حیات و زندگی اصلی من، کارم است. اگر کسی اقدام به قتل و خفه‌کردن من کند، به‌طور طبیعی از خودم دفاع می‌کنم؛ کاری که در مورد مزاحمان کار و درسم انجام می‌دهم.

من شغل یا حرفهٔ دیگری جز کارهای تحقیقی و درس و بحثم ندارم. به همین دلیل، ارزش و قدر آن را می‌دانم. در مدیریت این مزاحمت‌ها سعی می‌کنم آن را انرژی توسعه و رونق کارهایم قرار دهم تا به جای ریزش، به رویش منجر شود و به شدت و حدّت کارم افزوده گردد؛ همان‌طور که تاکنون کارهایم نه‌تنها دچار تزلزل، تخفیف و نقصان نشده است، بلکه برکت آن بسیار شده و توانسته در جامعه یک موج ایجاد کند. این مدیریت در فضایی انجام می‌شود که شرایط خاصی بر مراکز علمی حاکم است. طبق توصیهٔ امیرمؤمنان، باید کسانی را که در کار و وظیفه‌شان کوتاهی می‌کنند، مجازات کرد.

مسیر طلبگی من مزاحم‌پذیر نیست و جدی است؛ اما گویی بعضی متوجه چنین مسأله‌ای نیستند و کم‌تر این موضوع را درک می‌کنند. من تمام عمرم را صرف این کار کرده‌ام و مجاهدت فرهنگی را از همان کودکی داشته‌ام.

من از طفولیت با مسایلی مانند ذکردرمانی آشنا بودم و به قول معروف، نخوانده‌ملا بودم. وقتی وارد حوزهٔ علمیه شدم، رؤیاهای زیادی داشتم و قصد انجام کارهای زیادی را داشتم. جوان بودم و سرحال و عاشق. متأسفانه مزاحمت‌ها و ممانعت‌ها از همان آغاز شروع شد و با فضایی روبه‌رو شدم که انگیزه و اراده‌ام را بسیار تعدیل کرد، اما دست از کار و مجاهدت نکشیده و دلسرد نشده‌ام.

بارها در بحث‌ها به این نکته اشاره کرده‌ام که ما متأسفانه نسبت به بعضی از استادان، آن‌ها که عالمانی برجسته در عرفان و رؤیت بودند، از جهت کلامی جفا کردیم و بابت این کار، استغفار می‌کنم. آن زمان‌ها معتقد بودم که آن‌ها از شهامت کافی برای سخن‌گفتن برخوردار نیستند. دوست داشتم آن‌ها هرچه را هست، بیان کنند و از بیان چیزی بیم نداشته باشند. یادم هست عالمی کتابی را در قفسهٔ کتاب پنهان می‌کرد تا نام کتاب برای دیگران مشخص نشود. من از او می‌خواستم کتاب را به صورت عادی در قفسه بگذارد.

من خودم را از احرار می‌دانستم و خاک انقلاب را در چهره داشتم و خود را شجاع می‌دانستم. عالمان انقلابی، در جریان فتنه‌ها زخمی شدند و از کار و فعالیت کنار کشیدند یا به کلی به شهادت رسیدند. عالمانی که به آن‌ها انتقاد داشتم، در کهولت بودند و فعالیت انقلابی و فرهنگی می‌کردند و از پختگی لازم برخوردار بودند، اما من نوجوان و تند بودم. علم و معرفت نیز نعمتی بود که مفت به دستم رسیده بود و می‌خواستم ولخرجی کنم و علمم را در اختیار دیگران قرار بدهم. رفته‌رفته متوجه شدم که اگر وارد چنین وادی‌هایی بشوم، ممکن است به اتهام کفر، سر از مکان‌های نامعلوم در بیاورم و اوضاع، خطرناک شود. این‌جاها برای خود قدرت‌های پنهان و زیرزمینی دارد که لایهٔ آشکار آنان با لایهٔ باطنشان بسیار متفاوت است. در چنین فضایی انسان‌هایی که می‌خواهند زندگی آبرومندانه‌ای داشته باشند و متشخص و فانتزی زندگی کنند، از چنین مسایلی دوری می‌کنند و سکوت را برمی‌گزینند. من خطاب به استادانمان می‌گفتم: «ببخشید! شما از شجاعت برخوردار بودید، اما زمانه، کشش چنین روحیاتی را ندارد و شما معذور بودید».

ما بحث اسماء الحسنی را در شکلی بدیع چندین‌سال ادامه دادیم و آن را به صورت علمی پی‌گیری کردیم که این درس تک‌مضرابی از همان آثار گذشتگان و ناگفته‌های آنان است. کتاب دو جلدی «دانش ذکر» نیز از همان مأدبه گرفته شده است.

من طرح بیمارستان‌های عظیم معنوی را دارم و توان اجرایی ساختن آن را در خود می‌بینم، اما نه تنها حمایتی نمی‌بینم که ممانعت‌ها قفل محکم‌تری بر قفل قبلی می‌زند. البته خسارت آن را مردمی می‌بینند که راه درمان آنان در دست پزشکی رایج نیست و ریشهٔ امراض آنان باطنی است. راه درمان چنین بیماری‌هایی استفاده از داروهای شیمیایی یا گیاهی نیست و مسیر درمانی دیگر دارد. گاهی نیز دارو و دوا، طفیلی آن می‌باشد؛ ولی ما حتی مجوّز برای زندگی معمولی خود هم نداریم، تا چه رسد به آن‌که بخواهند به ما مجوّزی برای انجام چنین کارهایی بدهند؛ ضمن آن‌که به ما حتی مجوز نشر ورق‌های کتاب‌ها را هم نمی‌دهند، تا چه رسد به مجوّز داشتن یک ساختمانِ درمانی. این است که از انجام آن منصرف شده‌ایم.

ما حتی در آثار خود نیز احتیاط می‌کنیم و بیش‌تر به کلیات موضوع و مسیر راه اشاره می‌کنیم و در جزییات وارد نمی‌شویم و مداخله نمی‌کنیم. اگرچه ممکن است خیرخواهی ما باعث کمک به بسیاری شود، اما چرخ خودمان را به‌کلی پنچر می‌کنند. من با خودم عهد کرده‌ام که برای هیچ‌کس استفادهٔ موردی از توانایی‌هایم نشود ـ مگر اندکی ـ که دست‌کم، نگارش و تألیفاتمان از فتنه‌ها سلامت بماند.

قبل از انقلاب، دسته‌ای از رجال که اشخاصی بسیار مهم در سیاست و علم بودند، از شاگردان من بودند.

ما دین و تمام آموزه‌هایش را به صورت مباحثی علمی، فلسفی و روانشناسی عرضه می‌کردیم و آن‌ها، این مباحث را می‌پذیرفتند. آن سال‌ها، سال‌های خوب و خوشی بود. خداوند شاگردان و مصاحبانی را نصیبم کرده بود که مسایل مختلف را به خوبی درک می‌کردند و دستم باز بود و آزادی فکر و بیان بیش‌تری داشم و دچار هراس از تعصبات و اندیشه‌های خشک نمی‌شدم. انسان با این دانشمندان، در عرصهٔ علم، فکر و معرفت، صاحب قدرت می‌شود. شاگردان من از نظر علم و اندیشه، آدم‌هایی قوی و عالی‌مرتبه بودند. ضمن این‌که روش من در تدریس و ارایهٔ بحث، این بود که نظرات دیگران و مطالب کتاب‌ها را تکرار نمی‌کردم؛ زیرا آن‌ها به‌خوبی از زیر و بم چنین علوم و اطلاعاتی آگاهی داشتند و من مطالب بدیع و نوآورانه را بیان می‌کردم. مسایل دینی را ایزوله و تحلیل نموده و آن‌ها را تبیین می‌کردم.

متأسفانه بعضی از مسلمانان افکار خشک و متحجرانه‌ای در مورد دین اسلام دارند و این دین مبین را فقط مجموعه‌ای از آیات و روایات و قوانین و قواعد خشک می‌دانند. دین اسلام با تمام آموزه‌ها و اعتقاداتی که ارایه می‌کند، مطابق با زمینهٔ فطرت و طبیعت خفته و ناآگاه انسان است. متأسفانه عالم یا محققی دست به تحقیق عمیق و استخراج بی‌پیرایهٔ این گنج‌های معرفت نزده و بسیاری، توانایی تطبیق دین اسلام با فطرت انسانی را نداشته‌اند و عالمان، بیش‌تر کار صوری و لفظی می‌کنند و ظواهر دین را بیان می‌کنند. این بحث، بسیار مهم است. ما برای این‌که در برابر طبیعت، صاحب قدرت باشیم یا توانایی تصرف در آفرینش را داشته باشیم و در عالم طبیعت، به تمکین و تمکن دست پیدا کنیم تا بتوانیم به خوبی از آن بهره ببریم و نیز برای این‌که جزر و مد عالم وجود را بشناسیم و در برابر آن، توانایی تغییر موضع داشته باشیم و برای این‌که بتوانیم، ارکان عالم طبیعت را جابه‌جا کنیم، باید از سه امر نفسانی برخوردار باشیم: ناز، نماز و نیاز.

ما این بحث را در کتاب «دانش ذکر» آورده‌ایم. این سه امر از اموری بود که در مسایل اخیر (قضایای مربوط به سال ۹۳) بر ما خرده می‌گرفتند. اگر ما در یک بت‌خانه حضور داشتیم، تبیین این موضوعِ بسیار مهم، آسان‌تر بود؛ ولی شرح این موضوعات، در دخمهٔ متولیان دین خدا چندان آسان نیست. در بت‌خانه آزادی بیان وجود دارد و در این مکان، محدودیت گفتار و ناشنوایی گوش‌هایی که نمی‌خواهند بشنوند. اگر این مباحث عمیق طبیعی که سیستم علمی دارد در بت‌خانه‌ای توسط ما بیان بشود، انسان‌های آزاده را مدهوش می‌سازد؛ اما در خانهٔ متولیانِ صیانت از دین خدا، مشکلات و معضلات فکری و نفسانی به قوت خود باقی است؛ بنابراین نیاز است تا به این حرف‌ها، اتوی ویرایش و بازنگری زده بشود، وگرنه حکایت بند و بست و ناشنوایی، فرجام خودشیفتگی و جریان تحجر متعصب به ظاهر، هم‌چنان باقی است؛ همان ظاهری که حکایت آن را می‌آورم.

ظاهرگرایی و جمود بر ظاهر الفاظ متونی که بیش‌تر نقل معنا شده و فراوان مورد تحریف عمدی دشمنان اسلام، به‌ویژه یهودیان نفوذی بوده و دوری از عقلانیت و بریدگی از باطن‌گرایی، دین و شریعت را به پیرایه‌های فراوانی آلوده می‌سازد.

من برای بیان تفاوت ظاهرگرایی با حکمت‌گرایی، به نحوهٔ نگارش در زمان‌های قدیم و حال مثال می‌زنم: در قدیم، علما در نگارش کتاب‌ها و عبارت‌های خود، برای کلمات و حروف نقطه و اعراب نمی‌گذاشتند. به همین دلیل، در تشخیص و خواندن کلمات، دچار اشتباه و خطا می‌شدند. مثلا کلمهٔ بشر را پسر می‌خواندند یا به عکس. یکی از معلمان، شعر معروف شهریار را چنین می‌خواند: «نه پسر توانمش خواند». یعنی کلمهٔ بشر را پسر می‌خواند. من تصور می‌کنم شاید لکه‌ای بر نسخهٔ کتاب وی بوده که او حرف «با» را «پ» می‌خواند. ظاهرگرایی نیز چنین است و فاقد دو عنصر بسیار مهم «عقلانیت» و «معنویت و باطن‌گرایی» است. مثال اشتباه فاحش ظاهرگرایی در طبقهٔ عامه چنین است: در رساله‌ها آمده است که هنگام دفن میت، بهتر است چهار گوشهٔ تابوت را حمل کنند. این عبارت را بدون نقطه فرض کنید. یکی آن را چنین خوانده بود که «چهار کوسه، آن را حمل کنند». بعد برای حفر قبر آمده است که: «قبر چهار وجب، پَهن‌تر باشد»، اما این کلمه را «پِهِنِ تَر» خوانده بودند. این مثال هرچند برای مزاح است، اما عاقبت دردناک ظاهرگرایی صرف و دخالت ندادن دو عنصر عقلانیت و معنویت و در دست نداشتن بینش و مشرب شارع، در استنباط را نشان می‌دهد؛ یعنی پرپیرایه ساختن دین به احکامی که از خدا و شرع نیست.

تبلیغ ظاهرگرایی افراطی، تنها نابه و ناله را رونق می‌بخشد. بسیاری از افراد شب‌های قدر را احیا می‌گیرند و تا صبح، شب‌زنده‌داری می‌کنند. سال بعد دوباره همین مراسم را درست مانند سال‌های قبل و بدون این‌که پیشرفتی در آنان دیده شود، برپا می‌دارند. در حقیقت، هیچ‌یک از شب‌ها برای آنان تفاوتی ندارد و تأثیری ندارد که احیا بدارند یا کار دیگری کنند.

روزی در فرودگاه جده، به وضعیت حاجیانی که در حال بازگشت بودند دقت می‌کردم. کالاهای خریداری شده و جاسازی آن برای قاچاق را بیش‌تر می‌دیدم تا صفای معنوی زیارت حج را. یکی کتی روی کتی دیگر پوشیده بود تا جزو بار هواپیما محسوب نشود. دیگری بارش را در عقب هواپیما جاسازی کرده، در حالی که جایگاهش صندلی جلوی هواپیما بود. نشانه‌های آنان از سفر حج همین زاد و توشهٔ آنان بود. البته شریعت امتنان کرده و اشکال نکرده است و چنین اشخاصی را حاجی معرفی نموده است، ولی به تعبیر امام باقر علیه‌السلام «ما اکثر الضجیج واقلّ الحجیج!»(۱). اگر این تعبیر در کلام امام اشاره نشده بود، ما جرأتی برای بیان آن نداشتیم. آن ناله‌های شب قدر با این طواف‌های سرگردان، یکی است. متأسفانه ممکن است این سخن برای بعضی سنگین آید؛ همان‌طور که گوشی برای شنیدن سخنان من نیست و به آن عمل نمی‌کنند و من این موضوع را یکی از معجزات خود می‌دانم!

یادم هست که روزی در مسجد کوفه دو رکعت نماز خواندم و فوت کردم و گفتم که این دو رکعت متعلق به صد مقامِ آن است. نقل مکان‌های متعدد و این گوشه و آن گوشه نماز خواندن چه معنایی دارد؟ آیا منظور خستگی مؤمن است یا او را سر کار گذاشته‌اند؟ مسأله این است که شلوغ‌بازاری به راه افتاده است. خلاصه این‌که وقتم همچنان خالی بود و زیارتی انجام دادم.

تمدن در عرصهٔ دیانت، موضوعی دیگر است که درس‌های فعلی، رنگی از آن به خود ندیده است. بسیاری از مطالبی که ارایه می‌شود، خالی از تحقیق و دقت است و کاربرد ندارد و نمی‌شود به آن عمل کرد. در واقع، علم، آن است که کاربرد داشته باشد. دانشی که اجرایی نباشد، ارزنی نمی‌ارزد. این جمله‌ای است که خداوند در دل ما انداخته است: این‌که یک خیک علم به اندازهٔ یک موش مرده ارزش ندارد؛ زیرا موش مرده، خوراک گربه است و گرسنگی‌اش را رفع می‌کند؛ اما خیک علم، سودی ندارد. علم باید کاربردی و عملیاتی باشد. اگر مسلمان دو رکعت نماز را باصفا و با طمأنینه اقامه کند و عجله و شتاب را از خود دور سازد، بهتر است از صد نماز با عجله و بدون صفا. آن‌ها که نماز را هدیه می‌گیرند نیز از نمازی لذت می‌برند که طبیعی، سبک و باصفا باشد!

در آن شبستان، همان‌طور که گفتم، وقتم خالی بود. وضعیت غذا و خوراک در کشور عراق نامناسب بود. به صورت مخفیانه از مسجد خارج شدم و وارد مغازهٔ کبابی شدم. گفتم حاجی! می‌خواهم وعدهٔ ناهار را در مغازهٔ تو صرف کنم. تو خواستهٔ مرا برآورده کن و من عوضش را می‌دهم. آن عرب، خواسته‌ام را قبول کرد. از او خواستم مقداری گوشت تازه را چرخ کند و ظرف‌هایش را بشوید. او کبابی که به اندازهٔ پنج شش نفر بود، آماده کرد. من هم قوری‌اش را شست و شو کردم و چای درست کردم و بعد با هم چای نوشیدیم. گفتم ممکن است از دنیا برویم و دیدار دوباره میسر نشود. لحظاتی باصفا با هم بودیم. آن عرب از این رفتار من همهٔ وجودش را عشق گرفت و پول کباب را هم بخشید؛ آن هم در کشور عراق که پول ارزشمند است. سپس دوباره وارد مسجد کوفه شدم و دو رکعت نماز خواندم؛ اما این بار نه با گرسنگی. انسان وقتی چای و کباب بخورد، خوشحال و مست می‌شود و هنگامی که اقامهٔ نماز کند، تا معراج بالا می‌رود. نماز را به تمام مقامات هدیه کردم و عذرخواهی کردم که وسع من همین است و عبادت و نمازِ بیش‌تر را راضی نیستم. رفقا به تدریج آمدند در حالی که خسته و زار از نماز فراوان بودند.

چرا مؤمنِ مسلمان را خسته و نزار می‌کنید؟ این خلاف تمدن است.

به آن‌ها می‌گفتم از خواب که بیدار می‌شوید، راحت باشید و استراحت کنید و بابت عبادت به خودتان زحمت ندهید و به انجام واجبات بسنده کنید؛ اما کو گوش شنوا؟ باز باید از اعجاز خودم بگویم که کسی حرف‌های مرا نمی‌پذیرد و به من و نظراتم با تردید و تعجب نگاه می‌کند. می‌گفتم انگار پایتان شکسته است و توان حرکت ندارید؛ اما آنان شناختی از من نداشتند و به گفته‌هایم توجهی نشان نمی‌دادند.

به نظر من، در آزمایش مسایل گوناگون، قدرتی نهفته است. شما نباید تصور کنید که اذکار و اورادی که در دین و مأثورات وارد شده، بی‌اساس و بدون اثر است. همهٔ این‌ها دارای آثار است، اما به صورت معمول، حق این اعمال ادا نمی‌شود و شرایط اثربخشی آن رعایت نمی‌گردد.

عارفی را می‌شناختم، خداوند او را رحمت کند! البته این جمله پیچیده است و راه پر پیچ و خمی را در بر دارد. این موضوع، مربوط به دوران کودکی‌ام می‌شود. آن عارف، مربی ما بود و دعاهایش مستجاب می‌شد و کارهای مختلفی را انجام می‌داد. البته در زمینه‌های خاصی تبحر داشت و کارهایش مسایل عام را در بر نمی‌گرفت. او اذکار را به بوتهٔ آزمایش می‌برد و خاص و عام بودن آن را مشخص می‌کرد. گاهی برای سلوک، از چاشنی استفاده می‌کنند؛ مانند ورزشکاران که گاه دوپینگ می‌کنند. از انحرافات درویشی این است که برای انرژی‌بخشی و قدرت بخشیدن به استجماع، حشیش استفاده می‌کنند تا بتوانند حق را از آسمان‌ها به زمین آورند.

در کودکی، از این سوی تهران به آن سوی شهر، رفت و آمد می‌کردم، بلکه تمام ایران را جستجو و بازدید کردم. من کودکی یتیم بودم. یازده‌سالم بود که پدرم از دنیا رفت. این موضوع را از هفت‌سالگی می‌دانستم. در همان زمان، خودم را از نعمت پدر محروم می‌دیدم و خودم را یتیم فرض می‌کردم. من به مکان‌های مختلفی سرکشی می‌کردم و با افراد گوناگونی دیدار می‌کردم. یادم هست که یکی از دراویش به تابعان خود سفارش می‌کرد که از حشیش استفاده کنند تا دارای استجماع شوند. من هرگونه مادهٔ مخدر و سیگار را برای سلوک سم می‌دانم. حشیش نه تنها موجب پرواز کردن و رفتن به آسمان نمی‌شود، بلکه فرد را تخدیر می‌کند و او را به ورطهٔ خیالات و توهمات می‌اندازد. البته برخی نیز برای صعود به بالا و پرواز، به خواب نیاز دارند. من اگر امکانش باشد، تنها از قلیان، آن هم برای تفریح و بسیار کم استفاده می‌کنم. البته دود آن را استعمال نمی‌کنم و صدای قل‌قل آب آن را دوست دارم. در جوانی شخصی مرا از استعمال قلیان نهی کرد و گفت باعث سقوط انسان از آسمان می‌شود. در پاسخ گفتم من مشکلی با پرواز کردن ندارم و مشکل من، مربوط به پایین آمدن و سقوط می‌شود. او حرفم را با قیافه و ظاهرم امتحان می‌کرد که با مدل موهایم تناسبی نداشت. مدل مو در زمانِ ثریا، همسر محمدرضا شاه به شکل فُکل بود و با تغییر ملکه، مدل موها به کرنل و فرحی تغییر یافت. من از مدل کرنلی استفاده می‌کردم که زیبا بود. شب‌ها موهایم را با روسری یا دستمالی می‌بستم تا به خود شکل بگیرد؛ آن زمان، وسیله‌ای برای شکل دادن به موها نبود. هم‌چنین لباس‌هایم را اتو می‌کردم و به شیک بودن آن اهمیت می‌دادم یا لباس‌ها را زیر تشک و متکا قرار می‌دادم تا صاف و مرتب شود. در گذشته به مکان‌های مختلفی سرکشی می‌کردم و اتو کردن لباس‌ها و شیک بودن ضرورت داشت.

روزی به جمعی وارد شدم که برای استجماع، هنگام ناهار، آبگوشت می‌خوردند. من با ناهارشان، یعنی آبگوشت موافق بودم که البته موجب استجماع می‌شود. خوراک آبگوشتی که آن‌ها می‌خوردند، بسیار لذیذ و خوب بود و مثل آبگوشت‌های امروزی که در زودپز تهیه می‌شود، نبود. در گذشته گوشت به مدت ده ساعت در آب پخته می‌شد تا گوشت منبسط بشود. گوشت‌های امروزی که در زودپز پخته می‌شود، باعث انقباض می‌شود. ذهن را قفل و عضلات را منقبض و عمر انسان را کوتاه می‌کند. با این حال، افراد جامعه به صورت غالبی، گوشت را در زودپز پخت می‌کنند؛ زیرا صبر و حوصله‌ای برای طبخ ده ساعتهٔ گوشت را ندارند. این موضوع در مورد حوزه‌های علمیه و علمی بودن آن نیز مطرح است. اگر گروهی به عنوان نمونهٔ آزمایشی انتخاب بشوند و به مدت چند ماه از گوشتی که با انواع مختلف طبخ شده، استفاده کنند، سپس این گروه از نظر روان‌شناسی بررسی بشوند، خواهیم دید که مصرف خوراک در روح و روان انسان مؤثر است. ضمن این‌که روان‌شناسی علمی نیز تأیید می‌شود؛ اما اگر بدون دیزی و دیگ و امتحان و تجربه سخن بگوییم، در این صورت ممکن است نظر ما صحیح یا نادرست باشد. درست مانند میخ ملا.

ممکن است استفاده از آرام‌پز در طبخ غذا، بهتر از استفاده از دیزی باشد. مسلم است که موضوعات گوناگون، با یک‌دیگر تفاوت دارند و درستی و نادرستی آن باید ثابت بشود.

متأسفانه نظریه‌پردازی در بعضی از لایه‌های مراکز علمی، حکم میخ ملا در وسط زمین را دارد که اصراری بر اثبات درستی یا نادرستی آن وجود ندارد. به هر روی، خوراک‌هایی که به وسیلهٔ زودپز طبخ می‌شوند، مناسب خوردن نیست و عمر را کوتاه و اعصاب را ضعیف و گاه باعث فلج عضلات می‌شود. متخصصان علوم تغذیه، برای نظراتشان دلیل علمی ارایه می‌دهند و آن را در آزمایشگاه‌ها تست می‌کنند. ما هم برای نظراتمان دلیل داریم. اما این دلایل مانند میخ ملاست. بنابراین نیاز است تا این نظریات، ثابت بشود.

ما یکی از بهترین منابع در زمینهٔ این علوم روانی و باطنی می‌باشیم؛ اما الحمد للّه کسی استفاده‌ای که از ما نمی‌کند، هیچ، بلکه حتی آزادی یک فرد عادی و معمولی را نیز به ما نمی‌دهند تا خودمان باشیم. در واقع، نظریات ما نیاز به ارایهٔ سند دارد و باید در آزمایشگاه علمی ثابت شود. این موضوع برای من اهمیت زیادی دارد و آن را بارها تکرار کرده‌ام که حوزه‌های علمیه باید از آزمایشگاه‌های علمی در تمام زمینه‌ها برخوردار باشند. نظردادن بدون ارایهٔ دلیل و برهان، مفید و سودمند نیست. متأسفانه ما به دلیل عدم برخورداری از امکانات، آزمایشگاه و آزادی، بدون سند و مدرک سخن می‌گوییم و نظر می‌دهیم. ممکن است موضوعی برای من روشن باشد، اما دیگران برای درک آن نیاز به توضیح و برهان دارند. بعضی از دعاها و اذکار، حکم دوپینگ در ورزش را دارند. در بعضی از کتاب‌های دعا توصیه شده است که دعا را با آب زعفران بنویسند یا بخور بدهند یا مثلا فلان دعا را در گوش خرگوش بگذارند که بعضی از این توصیه‌ها بی‌اساس است. ضمن این‌که در مورد درستی یا نادرستی آن‌ها، باید تحقیق شود. همان‌طور که گفتم، این قبیل مسایل در حال حاضر حکم میخ ملا را دارد که بر زمین کوبیده شده و ادعا می‌شود این‌جا وسط زمین است.

گاهی در مورد افراد شایعاتی منتشر می‌شود. مثل این‌که فلانی صاحب طی‌الارض است. برای این‌گونه امور نه دلیلی داریم که آن را تأیید کنیم و نه برای تکذیب آن می‌توان سندی ارایه داد؛ یعنی نه قابل اثبات است و نه نفی، و از همین خاصیت برای بزرگ‌کردن انسان‌های حقیر استفاده می‌کنند. یا نقل می‌کنند که فلان شخص، کافر شده است یا فلانی کار خاصی انجام داده است. وقتی سخنی گفته می‌شود، شک متولد می‌گردد و گاه برای شکستن کسی، ایجاد همین مقدار تَرَک کافی است؛ همان‌طور که برای بزرگ کردن بعضی نیز همین ترفند جواب می‌دهد.

بسیاری از شایعات و گاه مسلّمات یک جامعه، مستند و علمی نیستند. خدا کند روزی حوزه‌های علمیه این حقیقت را دریابند و بر اساس آن، کار کنند. علومی که ما به جامعه ارایه می‌دهیم، باید دارای سند علمی باشد؛ در غیر این صورت، مطالبی که ارایه می‌شود، نام علم به خود نمی‌گیرد. هم‌چنین اگر شخصی نظریه‌ای غیرمعمول ارایه کرد، نباید بر او هجوم برد و او را سرزنش کرد، بلکه باید از او دلیل و سند خواست. ممکن است او از مطلبی آگاه باشد که ما از آن بی‌خبر باشیم.

بارها گفته‌ام باید بانک اطلاعاتی در حوزه‌های علمیه تاسیس بشود و تمام ادعاها و دعاوی علمی در آن جمع‌آوری شده و از مدعیان، درخواست دلیل و برهان بشود و نیز این بانک بتواند مدعیان را به نقد و نظر دیدگاه‌ها دعوت کند. این بانک جامع، پروندهٔ علمی عالمان نوآور و نظریه‌پرداز و صاحب ادعا را برای همهٔ متخصصان می‌گشاید و دیگر کسی نمی‌تواند بدون دلیل و برهان، ادعایی داشته باشد. در این صورت، موقعیت علمی عالمان حقیقی از آنان که موج‌سواری می‌کنند، مشخص می‌شود و حرف‌ها و نظریات، مانند میخ ملا بدون دلیل نمی‌گردد و شکل علمی به خود می‌گیرد.

, , , ,