![](http://nasimeeshgh.com/wp-content/uploads/2020/06/86712161035812912432331521292096510510253.jpg)
همهٔ هستی و پدیدههای آن، ولایت است. ولایت، ریشه در محبوبیت دارد. حبحق و عشق ذات است که این معرکه را بهپا کرده است. ناسوت، معرکهٔ یک عشق است، نه دعوا بر جهنم و بهشت. چنین چیزهایی در میانهٔ راه پیدا شده است. فاعلیت حقتعالی به عشق ذات است. صبح به صبح باید به خدا سلام داشت و این سلام از فصل نوری و از ولایت است. زندگی نیز چیزی جز عشق نیست. کسی که عشق ندارد، به طمع آلوده میشود. کسی که به طمع آلوده است، زالویی بیش نیست.
در محلهٔ ما (نفرآبادِ شهرری) قدیمها کسی بود که زالو میفروخت. او پیرمردی بود که قد بلندی داشت و یک کلاه سیاه دورهدار سرش میگذاشت. چهرهٔ او کمی سیاه بود و حالت فالگیرها را داشت. زالوهای خود را در کیسهای با خود داشت. در کوچهها راه میرفت و فریاد میزد: «زالویی». کسانی که خونشان کثیف بود، با استفاده از زالوها خون میگرفتند. زالوها آنقدر از او خون میخوردند که باد میکردند و مانند پفک میافتادند.
عشق، بی طمع است و جگر عاشق را پاره پاره میکند؛ اما امروزه عشقها هوسهای زالویی هستند. عشق بیطمع، تنها در اولیای خداست و آنها هستند که اگر کسی را دوست بدارند، او را در هر حالتی که باشد، دوست دارند و سواره و پیاده و زیبا و زشتِ او برای آنها یکسان است.
چه کسی میتواند دنبال عشق بیطمع باشد؟ خداوند، عشق بیطمع دارد. او خلق خود را دوست دارد، اما نه برای اینکه نیازمند آنهاست. عشق بیطمع، غایت و هدف ندارد و به غرضی آلوده نیست و فعلْ خود، غایت خودش میباشد.
در عشق بیطمع اگر به فرض محال، خداوند گدایی گوشهنشین شود، باز عاشق برای او غزل محبت ساز میکند و حرمت و بزرگیاش را حفظ مینماید و سر به زانویش میگذارد و «سبّوح قدّوس» میگوید.
در عشق بیطمع، محبت حاکم است، نه کفر و ایمان. عشق بیطمع به دوری، جدایی و فراق ـ به معنای بریدن از هم ـ مبتلا نمیشود. عشق، بُرش ندارد. من با اینکه در هفتآسمان، یک ستاره ندارم، اما رفقای باصفا و عاشقی دارم که بدون توقعی با من ماندند و در فضایی که اجازه نمیدهند فردِ آزادی نفس بکشد، معجزهوار به من وفادار ماندهاند.
کسی که عشق بیطمع دارد، نفْسِ ساکن، آرام و مطمئنی خواهد داشت و چنین کسی به مغیبات راه مییابد. کسی که صاحب نفس آرام و سبک و مطمئن و زنده است، پیش از اینکه اتفاق مهمی در جایی بیفتد، آن را متوجه میشود، زیرا صاحب نفس آگاه است.
نفس آرام، طمعی در خود ندارد و با اینکه آتش میباشد، خاموش است. ماجراجوییها و جولانها برای نفس ناآرامی است که رضا نمیشود. چنین نفسی نمیتواند صفا و صمیمیت در خود داشته باشد و جایی رام نمیگردد و مدام در شیطنت و هوا و هوس است.
عشق بیطمع برای مقداد بوده که میگویند حتی از سلمان بالاتر بوده است. او وقتی میبیند که امیرمؤمنان به ظاهر کوتاه میآید و ذوالفقار را در نیام نگاه میدارد، او نیز چنین میکند و اشکال و نقدی را به میان نمیآورد. او، هم قدرت همراهی در کارهای غرورآفرین را داشته و هم همراهی در کارهایی که باید خود را برای انجام آن میشکسته است. عظمت مقداد در باب ولایت بهسبب قدرت عشق و علاقهای بوده که نسبت به امیرمؤمنان داشته است.
کسی که نمیتواند به خاطر معشوق خود، از یک خانه یا خودرو یا یک موقعیت دنیوی دست بکشد و دل به یکی از مظاهر ناسوتی میبندد، دلبستگیاش برای دیگران چهقدر ارزش دارد؟! عاشق، خود را میشناسد. کسی عاشق میشود که کم آورده باشد و معشوق برای وی هزار سر و گردن بالاتر باشد. کامیابی نیز بدون عشق فراهم نمیشود. کامیابی بدون زمینهٔ عدالت و ایمان و قناعت و بدون محبت الهی حاصل نمیشود. کس که عاشق باشد و در عشق مستغرق گردد، به معشوق ـ هرچه باشد ـ رضاست. کامیابی با ایمان و عشق است که ماندگار میشود و بدون آن، گذرا، مقطعی، محدود، ظاهری، صوری و مانند یک مُسکن است. دل باید صفا و ایمان بگیرد تا ریزش و کمبود و حسرت نداشته باشد و دچار عقده نگردد. کسی که عشق ندارد، حسرت، کمبود و عقده دارد و زیر آوار همین کمبودها و عقدهها خفه و نابود میشود.
کسی که به عشق میرسد، از عشق، انرژی و نشاط و نیز اطمینان میگیرد. عشق همانند علم و معرفت، اطمینان و مستی میآورد و هیچگاه فرد را به ناراحتی و پشیمانی نمیرساند.
عشق بیطمع را پیامبر عشق، حضرت اباعبداللّه الحسین علیهالسلام دارد که میفرماید: «یاسیوف خذینی!» حرارت این
عشق چنان تجلیای دارد که شمشیرهای آخته، التیام
آن میشود و خنکای دل میگردد و حسین علیهالسلام را سبُک میگرداند. آن تجلی، آتشِ آتش است؛ یعنی عشق پاک و خالص و صافی
است. همین عشق است که میفرماید «أَفِرّ منک
إلیک»: از تو به تو راه میجویم».
عشق پاک، آتشناک است و دل از آن گُر میگیرد؛
آتشی که لهیب سوزان جهنم در برابر آن، خنکا
دارد و عاشق مییابد که : «مَا عَبَدْتُک خَوْفا مِنْ نَارِک»(۱). کسی که حرارت آتش عشق پاک و
بیطمع و خالص را چشیده
است، دیگر از حرارت آتش جهنم باکی
ندارد.
من در نوشتهها و درسهای خود، زندگی اولیای مقرّب محبوبی را ترسیم کردهام. خصوصیت اولیای محبوبی این است که طمع و خواسته و انتظار و توقع و نیز شک و شرطی ندارند. محبوبان، اگر دعا میکنند، از باب شرط ادب است. خداوند امر به دعا نموده است و آنان به درگاه خداوند دعا میکنند. آنان خواسته و خواهشِ خاصی ندارند. زبان حال محبوبان این است: «خدایا! ما به تقدیر تو راضی هستیم و تو هر کاری میکنی نکوست». اما آدمها دستشان باز است و توانایی انجام کارهای بیهوده را دارند. گویی آنان از آزادی بیشتری برخوردار هستند. خداوند کارهایش را بر اساس حکمت و عدالت و عصمت و طهارت و مرحمت و لطف انجام میدهد و بندگان بر اساس خواستههایی که دارند. برای نمونه، محبان، هدفشان تأمین خواستههایشان است و در طمع به امور معنوی و ربوبی زندگی میکنند.
عشق بیطمع و پاک، برای خداوند است. آفرینش نتیجهٔ عشق پاک خداست. خداوند، عاشق خود است؛ عشقی که کمالی است و هیچ جهت فقدانی ندارد و عین وصول است؛ زیرا عشق، حفظِ داشته است؛ نه
۱. بحار الانوار، ج ۴۱، ص ۱۴. خدایا تو را از ترس آتش و به طمع بهشت عبادت نکردم، بلکه تو را شایستهٔ عبادت یافتم، پس پرستش و بندگیات کردم.
تلاش برای وصول به نداشتهها، که شوق نام دارد. خداوند پریرویی
است که خود را پنهان نمیدارد.
تمامی پدیدهها نتیجهٔ عشق ذاتی خداوند به ذات خویش
است. خلقت، ظهور عشق است؛ ظهوری که نه ابتدا دارد، نه پایان.
خداوند فاعل به عشق است.