۱۳۹۹-۱۲-۰۳

شکوفه های حدیث

عنوان صفحه پیش‌گفتار··· ۷۵ احادیث حدیث ۱ : اخلاص توحید··· ۷۷ حدیث ۲ : ایمان غیبت··· ۷۷ حدیث ۳ : ایمان نادیده··· ۷۷ حدیث ۴ : غربت اسلام··· ۷۸ حدیث ۵ : اسلام ظاهری ۷۸ حدیث ۶ : کشتی نجات··· ۷۸ حدیث ۷ : صلوات گویا··· ۷۸ حدیث ۸ : حوض و شفاعت··· ۷۹ حدیث […]

۱۳۹۹-۰۸-۲۸

زیارت امام رضا علیه‌السلام

در حرم حضرت امام رضا علیه‌السلام هر زایری همه چیز حرم را منتسب به حضرت و از ایشان می‌داند. در این حرم، حتی اگر کسی منبر برود، به شخص سخنران توجه نمی‌شود و زایر در فضایی است که سخن منبری را سخن حضرت می‌داند و گویی امام‌رضا علیه‌السلام با او سخن می‌گوید و به صورت پیوسته آن حضرت را در ذهن و در دل خود دارد. به هر حال این فضا و خانه متعلق به آن حضرت است.

۱۳۹۹-۰۸-۰۷

شمال

از لحاظ فلسفی، برای آن‌که فرهنگ مناسب چیزی شکل بگیرد و در جامعه نهادینه شود ـ اعم از آن‌که علم باشد یا صنعت ـ نیازمند گذر تدریجی طبیعی و نسبیت برای غلبهٔ حیث خوبی‌های آن بر بدی‌های آن می‌باشد. جامعهٔ ایران از زمان محمدرضا و هم‌چنین بعد از انقلاب، دارای یک جهش صنعتی، آن‌هم صنعت‌های وارداتی شد. من در شمال کشور نزدیک یکی از کارخانه‌های لبنیات بودم که یک کامیون حمل شیر، برای خالی کردن شیر آمد.

۱۳۹۹-۰۸-۰۵

کهک قم

گاه کثرت کارهای فکری یا ملاحظهٔ حال برخی از مراجعان، مرا خیلی خسته می‌سازد. روزی حاج‌آقایی گفت: «شما چند ماه است هر روز بدون تعطیلی درس داشته‌اید. حال که امروز درس به مناسبتی سیاسی تعطیل شده است، می‌خواهم شما را بیرون ببرم تا ناهار میهمان من باشید». از قم بیرون رفتیم و در یکی از روستاهای کهک، باغی بود که در آن چند تخت گذاشته بودند. ا قیافهٔ لات‌ها آمدند و کنار ما نشستند.ما ناهار را خوردیم. من گاهی بیکار که می‌شوم

۱۳۹۹-۰۶-۱۴

دانشگاه جامعه

طلبه که بودم به اشارهٔ یکی از اساتید معنوی خویش باید همه‌جا را می‌دیدم تا به اصطلاح، موضوع‌شناس می‌گشتم. موضوع‌شناسی، یکی از ارکان مهم حکمت‌گرایی و تربیت معنوی و الهی است. اساتید، ما را سفرای الهی می‌خواستند و به این عناوین تربیت می‌کردند. می‌گفتند به مکان‌های عمومی سرکشی کنید تا ناآگاه نباشید. این اساتید به واقع عالم‌پرور بودند. بعضی، گویی از دهات و روستا وارد حوزه شده‌اند. در حوزه لنگر می‌اندازند

۱۳۹۹-۰۶-۱۰

مسیر آزاد کودکی؛ موضوع زیر یخ

در زمان قدیم، مکان‌هایی به نام رخت‌شوی‌خانه بود. شبی زمستانی، قصد رفتن به آن‌جا را داشتم. زمین، از شدت سرمای مخصوص آن زمان‌ها یخ زده بود. می‌خواستم بدون این‌که کسی متوجه شود، داخل آب سرد رختشوی‌خانه بروم. یخ را شکستم و به داخل آب رفتم. ناگهان، زیر یخ‌های ضخیم گرفتار شدم و نمی‌توانستم بالا بیایم. یکی از موقعیت‌هایی که من شهادتین را گفتم، همین‌جا بود. ده تا سی‌بار، تا گفتن اشهد پیش رفتم.

۱۳۹۹-۰۶-۰۶

باجگیری لات‌ها؛ موضوع‌شناسی سیاسی

ر تهران، پهلوانی بود که بیش از پانصد نوچه داشت و به قول معروف، قدرقدرت و ذی‌شوکتی یکه‌تاز به شمار می‌رفت که حتی حکومتی‌ها به او باج می‌دادند. در آن زمان، ادارهٔ محله‌ها و قانون آن به دست گردن‌کلفت‌ها بود. مثلا رئیس شهربانی، نوچهٔ گردن‌کلفت و زورگوی محله بود و برنامه‌هایش را با او هماهنگ می‌کرد. در همسایگی ما نیز حسین‌آقایی زندگی می‌کرد که بزرگ لات‌ها و قلدر شهر محسوب می‌شد. قمارخانه‌ها در تصرف او بود و تلکهٔ قمار به دست او می‌رسید.

۱۳۹۹-۰۵-۲۸

دروازه غار؛ نقطهٔ شروع موضوع‌شناسی

یکی از مکان‌های عجیب و شگفت تهران که در کودکی آن را دیده‌ام، «دروازه غار» است. معتقدم انسان در این مکان، گم می‌شود و حیران. حالی که از بابت حیرانی، هنگام ورود به عوالم غیبی به انسان دست می‌دهد، در این‌جا نیز قابل تجربه است. وقتی این مکان را دیدم، انگار یکی از عوالم غیب را مشاهده می‌کردم که از رؤیت عرش و فرش و قلم نیز اهمیت بیش‌تری داشت.کودک که بودم، به مسجد زیاد رفت و آمد داشتم. کلید مسجد را برای نگه‌داری، به من سپرده بودند.

۱۳۹۹-۰۵-۲۲

کلان‌شهر تهران

در کودکی، بیش‌تر نقاط شهر تهران را مانند کف دستم می‌شناختم. امروزه اما تسلط چندانی بر شهر تهران ندارم. تهران کلاشهری شده است با اسامی جدید خیابان‌ها و مسیرهایی که بسیار تغییر کرده است.شهر تهران در گذشته روستایی در کنار شهرری بوده و در واقع ییلاق ری بوده است. به تدریج گسترده شده و امروز تبدیل به یک کلان‌شهر شده است. اگر قدم در شهر تهران بگذارید، خود را در شمال شهر می‌یابید.خود را در شمال شهر می‌یابید.

۱۳۹۹-۰۵-۱۷

تاریخ تولد، همسر

همسری داشتم که به سبب بیماری و هجوم اراذل و اوباش وابسته به چیرگان، به شهادت رسید. این واقعه برای سال ۶۸ است؛ همان‌طور که مخالف ریاست جمهوری آقای بنی‌صدر و نیز مخالف قائم‌مقامی آقای منتظری هم بودم. تنگ غروب جمعه‌شبی بود که همسایه‌ای زنگ خانهٔ ما را زد و گفت: «حاج‌آقا! پسر شما، مهدی شیشهٔ ما را شکسته است». آن موقع بسیار بچه بود. آن‌ها می‌خواستند این‌گونه مرا به بیرون بکشانند و دعوای خود را راه بیندازند.

۱۳۹۹-۰۵-۱۴

عبادت مادر و اهمیت تسبیح

مادرم در این اواخر که بیش از نود سال سن داشت، گاهی بیمار می‌شد و از بیماری‌اش شکایت می‌کرد. به او گفتم: «مادر! فقط ذکر سبحان‌اللّه را بگو و ذکر دیگری را دنبال نکن و نیز از این بیماری گله و شکایت نکن؛ زیرا وقتت به شکایت می‌گذرد و دیگر سودی هم ندارد».مادرم فراغت زیادی داشت و شغلی جز عبادت و ذکرگفتن نداشت. سخن و ذکری بالاتر و بهتر از تسبیح خداوند نیست.در قرآن کریم آمده است فرشتگان برای زمینیان استغفار می‌کنند

۱۳۹۹-۰۵-۱۱

ستاره‌ای بی‌نشان

مادرم انسان بسیار بزرگواری بود. روی سنگ قبرش عبارت «عارفهٔ دلسوخته» و «ستارهٔ بی‌نشان» را حک کردند. این عبارات، اشاره‌ای کوتاه و مختصر به مقام باطنی او دارد و بسیار سنگین است. او بزرگ‌تر از همهٔ این عبارات بود. او تندیسی بی‌نشان در عالم معنویت و عرفان بود. او تمام محتوای علم عرفان را در بر داشت. مادرم در نود و پنج سالگی درگذشت. او برای من کعبه‌ای بود و تا زنده بود، سعی می‌کردم مانند پروانه‌ای به دور او باشم.

۱۳۹۹-۰۵-۰۷

«أنا من حسین»

عشق، ماجرای محبوبان است و حتی آن را در محبان نمی‌توان سراغ گرفت. محبان هماره سرگرم زحمت و در غرقاب ریاضت‌اند، و این عشق است که در محبوبان است. زجر و سوز و غم برای محبوبان است که بسیار شیرین است. آنان خدا را به وجد می‌آورند و آن‌قدر از بلاها استقبال می‌کنند که هر […]

۱۳۹۹-۰۵-۰۶

خانوادهٔ مقتدر و مظلوم

پدرم در اصل اهل مشهد مقدس بود. او بعدها به گلپایگان مهاجرت نمود و در گوگه آن‌جا ساکن شد. مادرم از سعیدآباد گلپایگان می‌باشد. از پدرم شنیدم در زمان قحطی بزرگ، که مردم لب به حرام نمی‌زدند و از فرط گرسنگی می‌مردند، پدربزرگ من وضع مالی مناسب و خوبی داشته است. او در خانه دارای چیل پر از گندم و امکانات دیگر بوده است. در آن قحطی، پدرم در آن چیل‌ها را به روی مردم باز می‌کند

۱۳۹۹-۰۵-۰۲

دوئل اقتدار معنوی

پیش از انقلاب، پیر بزرگ دراویش ایران را دیدم؛ یعنی کسی که سلطان دراویش بود. من به فرزند یکی از مریدان او گفتم: «کارهای آنان سالوس و تعزیهٔ عرفان است». او نپذیرفت و گفت: «یک بار پیش آنان برویم، ببینید آیا تحملش را دارید؟ البته اگر زور و قدرت آنان بر شما برتری نداشته باشد، شما را اذیت خواهند نمود». به وی گفتم: «از زور و قدرت آنان نباید ترسید که اگر آنان پیر دارند، ما هم امام صادق علیه‌السلام داریم».

۱۳۹۹-۰۴-۲۸

تعبیر خواب

سال‌ها پیش از انقلاب، خواب دیدم قرآن بزرگی با اسلحه‌ای بلند و سفید از جنس نقره داشتم. طول این اسلحه به دو متر می‌رسید. می‌خواستم آن‌ها را در جایی بگذارم تا محفوظ باشد. به یکی از عالمان وارسته گفتم می‌شود این‌ها را به امانت در خانهٔ شما بگذارم. او گفت خانهٔ ما موریانه دارد. من آن‌ها را به حرم حضرت معصومه بردم، خواستم آن‌ها در جایی که قرآن‌ها و مفاتیح‌ها را می‌گذاشتند،

۱۳۹۹-۰۴-۲۵

مغیبات و علوم غریبه

در زمان طاغوت برای آموزش علوم غریبه به شایستگان آن، ترس و واهمه‌ای نداشتم؛ اما امروزه چیرگانی مسند کار را به دست گرفته‌اند که به دلیل جهل نسبت به علوم، با آن دشمنی می‌کنند و تا از عالِمی چیزی می‌بینند، او را به‌راحتی متهم می‌کنند.من به کسانی که می‌خواستند این کار را فرا بگیرند، در ابتدا توصیه می‌کردم سَحَرها یا صبح زود به حرم حضرت معصومه بروند و بر حوض صحن طلا تمرکز کنند.

۱۳۹۹-۰۴-۲۲

انصاف جواهرفروش نیشابوری

در یکی از سفرهایی که به مشهد داشتم، شب‌هنگام به نیشابور رسیدیم و چون خسته بودیم، شب را در این شهر ماندیم. نیشابور فیروزه‌های بسیار خوبی دارد. پیرمردی جواهرفروش را دیدم که از دیگر بازاریان مُسن‌تر و در کار فیروزه خبره بود. به داخل مغازهٔ او رفتم و بعد از احوال‌پرسی گفتم: «حاجی! هرچه فیروزهٔ درجه یک داری بیاور». او حدود صد فیروزه را آورد. آن‌ها را به دقت نگاه کردم و فیروزه‌ها را در چند دسته درجه‌بندی کردم و توضیح دادم که چگونه می‌توان از روی صدا و دیگر نشانه‌ها کیفیت فیروزه را به دست آورد.

۱۳۹۹-۰۴-۲۰

المدعی

برخی بدخواهان وقتی می‌خواهند از من نام ببرند، به من می‌گویند او «المدعی» است. یکی از شطح‌ها و هذیان‌های من این است که دوست دارم خداوند تمامی پیغمبران خود را یک‌جا جمع کند و منبری ساده برای من درست کند تا بروم برای آنان سخن بگویم و از عقیدهٔ خودم برای آنان بگویم. آیا می‌توانم برای آنان سخنانی را بگویم که آن‌ها مثل آن را جایی نشنیده باشند؟ اگر توهّم چنین ادعایی روا باشد، روز قیامت پوست مرا می‌کنند و می‌گویند طبق همین ادعایت عمل کن.

۱۳۹۹-۰۴-۱۵

ذبح نوافل

در زمان کودکی، مسجد برای من مانند انگشتری‌ام بود. یعنی خودم را مالک مسجد می‌دانستم. شب‌ها کلید مسجد را به صورت پنهانی بر می‌داشتم و وارد مسجد می‌شدم. انگار مسجدی بی‌چراغ و تاریک، اتاق شخصی‌ام بود و نسبت به آن حساسیت و علاقه داشتم. امروز اما سالیانی است که شاید یکی دو بار وارد مسجد شده‌ام. واقعیت این است که از رفتن به مسجد، ترس دارم. برای من نماز شب، از اهمیت زیادی برخوردار بود.