گلین خانم
نخستین معلم من خانم بزرگوار و پیرزن رشیده و باکمالی بهنام «گلین خانم» بود که مکتبخانه داشت. گلین به معنای عروس است. من در آن دوران به اقتضای زمان کودکی و عدم آشنایی به زبان آذری، ایشان را گلیم خانم میخواندم. این بانوی بزرگوار به حسب اتفاق همسایه ما بود. من تنها شاگرد آن خانم بزرگوار نبودم و دستهای از دختر بچهها و پسرهای کوچک نیز در محضر ایشان بودند.
روزهای خوبی در مکتب گلینخانم و بعد از آن در مدرسه ابتدایی داشتم. در منزل ما درخت توت بزرگی بود که از آن بالا میرفتم و سپس از روی دیوار به خانه گلین خانم میآمدم. منزل ایشان دیوار به دیوار منزل ما بود.
گلین خانم بیش از هفتاد و پنج سال داشت. ایشان معلم مکتبخانه بود و نزدیک پنجاه شاگرد داشت که به آنان قرآن کریم را به سبک قدیم و با روش سنتی ـ مثل الف دو زبر دو زیر، دو پیش ـ درس میداد. او نهتنها قرآن کریم را آموزش میداد، بلکه تخلق به اخلاق شایسته را نیز در جان شاگردان میریخت. مهربانی، ترنم اخلاق و پاکی و تهجد ایشان با گیسوانی سفید، چهره پیامبری را به ذهن میآورد. یکی از عوامل تاثیرگذار بر من، بعد از شخصیت مادرم که بانویی بسیار پرهیزگار و اهل تهجد و عبادت است، این بانو بود. بعدها نیز در دفاع از حقوق زنان چندین جلد کتاب نوشتم و همچنین برای دفاع از چنین انسانهایی به تمام معنا وارسته که در انسانیت هیچ کاستی ندارند و سرچشمه حیات و زندگی هستند حرمت بسیاری قایل هستم. دیدن مادرم و گلین خانم زن شایسته سومی که در آینده از آن یاد خواهم کرد به عنوان بانوی معنوی در کودکی سبب شد شخصیت زنان برایم شیرین باشد و نسبت به آنان احساس منفی و بدی نداشته باشم. باید گفت به زنان همواره ظلم شده و شخصیت آنان ـ که میتوانند انسانهایی متعالی و رو به کمال باشند ـ تحقیر شده و در اجحاف به آنان، خودی و بیگانه، به عمد یا به سهو کم نگذاشتهاند. در دفاع از زنان شعار بسیار است، ولی در عمل چیزی جز ظلم و ستم دیده نمیشود. ما نام چهار مجلّد زن را «زن؛ مظلوم همیشه تاریخ» گذاشتهایم.
بعد از پدر و مادر، نخستین استادم، پیرزنی وارسته است که متانتی همچون اولیای الهی و صلابتی چون جوانمردان داشت. این زن را؛ اگرچه در نخستین سالهای کودکی و در دوران طفولیت و پیش از دوران مدرسه به خود دیدهام، چنان به بزرگی و خوانایی در من نقش زد که گویی روزگارانی در محضر وی بودهام.
حلیمه خاتون، زن وارستهای بود که به بچهها قرآن میآموخت و امت خود را که تنها بچهها بودند همچون رسولی به طور شایسته رهبری میکرد. وی آموزش و تهذیب را با هم در کام امت خویش مینهاد و صفا و صداقت را چون طبیعت در جان آنها میریخت و حلاوت و شیرینی تربیت را با کمی تلخی تنبیه به جان صافی کودکان مینوشاند. بعد از پدر، زیرکی، متانت و وقار را در این زن دیدم و شیرینی صفات نیکوی وی هنوز نیز در کام من موجود است و آرزوی زیارتش را در رویا و حضور یا قیامت دارم و به شفاعتش امیدوارم.
از سه سالگی به طور مشخص، بلکه پیش از آن تا زمان مدرسه که نزدیک به چهار سال میشود، پیچیدهترین دوره عمر خود را گذراندهام که در این دوران، بیزبان و پنهان، بهدور از قواعد و علوم آنچه تا امروز در خود مشاهده کردهام یک جا و بیصدا با تلاطم و غوغا در دل معصومانه و کوچک خود به صورت باز و تفصیلی و بسته و به اجمال مشاهده نمودم؛ چنانکه گویی آهنگی از آسمان و طیفی از ندا فریادم میزند: آرام باش و هیچ مگو، ببین و کور باش.
چنین حال و هوایی با تمام شیرینی چنان دردناک و خسته کننده بود که امروز نیز از خستگی آن فارغ نگردیدهام.
پرسشها، دیدنیها، خیالها و صداهای دور و نزدیک لحظهای مرا آرام نمیگذاشت و قرار را از من ربوده بود و با تمام طوفان و تلاطم، گویی کتمان و صبوری را وظیفه خود میدانستم و از هرگونه اظهار یا پرس وجو از این و آن حتی اهل خانه، دریغ و خوف داشتم. اگر بخواهم هر یک از آن خاطرهها را به زبان آورم، ماجرایی بس دراز و جدا دارد که هرگز فرصت آن پیش نمیآید و دلی نیز آماده شنیدنش نمیباشد؛ چنانکه تاکنون چنین دلی را نیافتهام و هیهات که بیابم!