۱۳۹۵-۰۵-۳۱

آيت الله محمدرضا نکونام / Grand Ayatollah Mohammad Reza Nekounam: خاطرات کودکی و نوجوانی

 

پرسشهایی از خود

من دور را بهتر از نزدیک می‌بینم و اگر نزدیک را بنگرم، اذیت می‌شوم. همین‌طور کارهای بزرگ را بسیار خوب و دقیق انجام می‌دهم، اما در کارهای کوچک می‌مانم و نمی‌توانم خود را به کارهای خرد و جزیی مشغول دارم.

اگر بپرسند: «چه کتابی خوب است؟» می‌گویم: کتابی که انسان آن را بفهمد و گفته‌های خود را به انسان نشان دهد.

اگر بپرسند: «کار چیست؟» می‌گویم: کار، نوعی بی‌کاری است؛ هرچند بی‌کاری نیز نوعی کار است. کار و بی‌کاری، هر دو رنج و زحمتی بر دوش مردم بینواست.

اگر بپرسند: «چه درسی خوب است؟» می‌گویم درس محبت؛ هرچند دانش‌آموز کمی دارد.

اگر بپرسند: «چه درسی بدترین درس است؟» می‌گویم: درسی که تنها گفتار باشد و گفتار و گفتار.

اگر بپرسند: «چه می‌کردی اگر کاره‌ای بودی؟» در پاسخ می‌گفتم: هیچ کاری نمی‌کردم، همان‌طور که دیگران نیز که کاره‌ای بودند، هیچ کاری نکردند؛ هرچند ادعا فراوان داشتند و دارند. گواه بر این سخنم، موجودی دنیاست.

اگر بگویید: خیلی کارها در دنیا شده است، در پاسخ می‌گویم: عمر دنیا و سرمایه هستی را در کنار این موجودی بگذارید تا روشن شود نتیجه آن چیست.

اگر بپرسند: «هدف چیست؟» می‌گویم نزد بسیاری شکم و شهوت و نزد بسیاری نیز هدف، هواست که در طبقه فوقانی بدن قرار دارد. هدف گروهی دیگر نیز چیزهای دیگر است که کم‌تر کسی به دنبال آن می‌رود.

اگر بپرسند: آن چیزهای دیگر کجای آدمی را اشغال می‌کند و در چه جایی از بدن قرار دارد؟ می‌گویم آن چیزهای دیگر، در جایی از بدن قرار ندارد. بدن است که می‌خواهد خود را به آن جاها برساند؛ چرا که موضوع آن امور، جا و مکان نیست. آن‌ها بی‌نیاز از موضوع هستند. در بی‌بدن منزل دارند و در شهرستان، بی‌بدن سیر می‌کنند؛ البته کسانی که این چنین موقعیتی را داشته باشند و قادر به چنین کاری باشند.

اگر بپرسند: «دوست دارید چه کاره شوید؟» می‌گویم هیچ؛ زیرا هرچه خواستم بشوم، شدم و همین که خود را از چنگال گرگ‌های دنیوی رها نمایم، کافی است.

اگر بپرسند: «چه شده‌اید؟» می‌گویم خودم شده‌ام، نه دیگران. بسیاری هستند که از ترس و طمع می‌گویند خودمان هستیم و می‌دانند که خودشان نیستند و خودی خود را به دیگران و دیگر چیزها واگذاشته‌اند.

اگر بپرسند: «ترس چیست؟» می‌گویم از اهل آن بپرسید.

اگر بپرسند: «شجاع کیست؟» می‌گویم: متاسفم!

اگر بپرسند: «تو کیستی؟» می‌گویم: من منم، همان‌طور که تو شمایید؛ هرچند شاید تو شما نباشید، من در هر صورت منم.

اگر بپرسند: «آینده چیست؟» می‌گویم: نیست.

اگر بپرسند: «گذشته چیست؟» می‌گویم: گذشته که گذشته است.

اگر بپرسند: «پس حال چیست؟» می‌گویم: همان آینده و گذشته است.

اگر بپرسند: «چه گلی زیباست؟» می‌گویم: آن گلی که به خار فخر نفروشد.

اگر بپرسند: «خار چیست؟» می‌گویم: خار هم خود گلی است که باغبان آن، حق تعالی است.

اگر بپرسند: «حق تعالی چیست؟» می‌گویم: چه نیست؟!

اگر بپرسند: «خدایی هست یا نیست؟» می‌گویم: هیچ کس بی‌خدا نیست؛ هرچند هیچ یک از این خدایان، خدا نیست و از ناخدا نیز کم‌تر است.

اگر بپرسند: «موجودات، بعد از دنیا به کجا می‌روند؟» می‌گویم: به سوی خودی خودشان می‌روند و این رفتن تا ابد ادامه دارد و هیچ وقفه و سکونی در کار نیست؛ با آن‌که در چهره ابد است.

اگر بپرسند: «عدالت چیست و کجاست؟» می‌گویم: اگر فهمیدید کجاست، می‌فهمید چیست و چنان‌چه فهمیدید چیست می‌دانید که در میان ما نیست. مردم دنیا تنها به لفظ آن مسرور و سرخوش‌اند؛ اگرچه به نسبیت، با عدالت بیگانه نیستند.

اگر بپرسند: «چه چیزهایی هست و چه چیزهایی خوب بود که باشد و چه چیزهایی نیست و چه چیزهایی خوب بود که نباشد؟» می‌گویم: نباید به ترکیب دنیا دست زد. همین‌طور که هست، خوب است؛ هرچند خیلی هم خوب نیست؛ زیرا هرچه به ترکیب دنیا دست بزنید، خرابی آن بیش‌تر می‌شود و این آش را هرچه کم‌تر هم بزنید، بهتر جا می‌افتد. دلیل هم این است: آن‌هایی که به گوشه‌ای از دنیا دست زده‌اند، از نخست تا به امروز، جز اندکی، همگی ناموفق بوده‌اند، بلکه موقعیت‌های موجود را نیز به آب داده‌اند و به قول معروف: «آمدند ابروی وی را درست کنند، چشم او را کور کردند» و «آمدند زنده‌اش کنند، مرده‌ترش کردند، و هر وقت هم که خشک شد، با دَم وجود ترش کردند.»

اگر بپرسند: «ایمان چیست؟» می‌گویم: چیزی که کم پیدا می‌شود؛ هرچند سر و صدا و سخن از آن بسیار است.

اگر بپرسند: «عرفان چیست؟» می‌گویم: دل‌سوخته‌ای که مُرد و از ترس دم نزد.

اگر بپرسند: «آزادی چیست؟» می‌گویم: از قفس بپرسید؛ حیوان نیز این معنا را از قفس آموخته است.

اگر بپرسند: «قانون چیست؟» می‌گویم آن چیزی که پنج حرف است و چهار نقطه دارد و یک الف بیش‌تر ندارد. اگر بپرسند: «واو و نونش چیست؟» می‌گویم واوش که به حکم نحو، حرف ابتداست و نون آن نیز که همان نون است که نان خوانده می‌شود!

اگر بپرسند: «چه شمشیری برنده‌تر است؟» می‌گویم: سخن.

اگر بپرسند: «بی‌ارزش‌ترین چیزها چیست؟» باز هم می‌گویم: سخن.

اگر بپرسند: «انسان در دنیا چه کاری کند خوب است؟» می‌گویم: باید ببیند دیگران با او چه می‌کنند. تنها خودش کاره‌ای نیست.

اگر بپرسند: «چه چیزی آدمی را نرم می‌کند؟» می‌گویم: محبت؛ البته اگر پیدا شود. محبت هر موجودی را نرم و گرم می‌کند؛ بدون آن‌که خودش بخواهد؛ هرچند آن محبت خالص نباشد و با اغراض مختلف توام گردد.

اگر بپرسند: «آدم کیست؟» می‌گویم: ندیده‌ام.

اگر بپرسند: «این مردم کیستند؟» می‌گویم: از خودشان بپرسید!

اگر بپرسند: «چه مردمی بهترین مردم‌اند؟» می‌گویم: مردمی که متعصب نباشند و آزاد فکر کنند و دست دوستی در چنگال زور و ستیز نیندازند.

, , , ,