قرائت و تجوید و انس با قرآن کریم
من در کودکی، استاد کمنظیر تجوید بودم و در تهران کسی در این حد تجوید را تدریس نمیکرد و نزدیک به پنجاه شاگرد داشتم که میانگین سنی آنان از چهل به بالا بود. اهل علم نزد من قرآن نمیخواندند؛ چرا که تجوید و قرائت آنان ضعیف بود. این درسها سالیان متمادی در تهران به صورت جلسات سیار هفتگی برگزار میشد. من تنها استاد آنجا برای جمعیتی حدود چهل ـ پنجاه نفر بودم که در قرائت و سبک و انواع آن مهارت خاص داشتم و چون دانش موسیقی را نیز میشناختم اهمیت خود را پیدا میکرد. زمانی چند استاد قاری از مصر برای آزمون قرائت و تجوید به ایران آمده بودند. من و ده نفر دیگر ـ از جمله مرحوم بهاری و ذبیحی ـ نیز از ایران بودیم که از میان ما پنج نفر قبول شدند و من، بهاری و ذبیحی از قبول شدگان بودیم. من نسبت به آنها خیلی جوان بودم و میدیدم در کنار قاریانی قرار گرفتهام که بعضی سورهها و آیات را صدها بار خواندهاند؛ مثل مرحوم ذبیحی که «ربنا» را صدها بار اجرا کرده بود و ربنای او مشهور بود. در آن محفل پیشنهاد دادم کسی قرآن کریم را از حفظ نخواند، بلکه قسمتهایی به حسب اتفاق باز شود و قرائت شود تا کسی بر اساس تمرین و حفظ و با تکیه بر ذهنیتهای سابق خود قرائت نکند و از محفوظات کمک نگیرد؛ در واقع میخواستم شیوه قرائت قاریان بالبداهه باشد تا همه مثل هم شوند و از من ـ که نوجوانی بودم ـ تا آنان که اساتید قرائت و صدا در طول سالیان بسیار بودند، در یک سطح قرار گیریم؛ در آنجا کسی همچون مرحوم ذبیحی بیش از سن و سال من قرائت داشت و «ربنا» را در «حجاز» میخواند. در آن جلسه من با اساتیدی بودم که برخی از آنان نزدیک به پنجاه سال از من بزرگتر بودند و هماینک همه آنان از دنیا رفتهاند. آنان تقاضای مرا پذیرفتند. ذبیحی به من بسیار حرمت میگذاشت و خیال میکرد من فقط قاری هستم و نمیدانست طلبهام، از این رو مرا نصیحت و سفارش میکرد که: «چنین باید باشید و جامعه ما چنان است و…». احساس میکردم وی از سر صدق سخن میگوید و تنها قصد نصیحت دارد. من در قرائت و تجوید مدعی بودم؛ چرا که موسیقی و فلسفه را میدانستم و از این دو دانش در قرائت و تجوید استفاده میکردم و پیش از ورود به قرائت، فلسفه ابنسینا را بهدرستی میشناختم. من گاه به شاگردان تجوید خود آگاهی میدادم که در اینجا ماندنی نیستم و قدر بحثها را بدانید که اگر در تهران نباشم، دیگر جایگزینی پیدا نمیکنید. همینطور هم شد. در میان شاگردان، افراد برجستهای بودند که بهراحتی حاضر بودند در بازار به من حجره کسب و کار و امکانات زندگی بدهند، ولی میگفتم من اهل بازار نیستم و از هیچ یک از آنان انتظار و استفادهای نداشتم.
در تجوید از مرحوم آقای باسطی بزرگ که از زهاد، اوتاد و عالمان برجسته و بسیار وارسته بود استفاده بردم و مدتی شاگرد ایشان بودم. البته، بعدها در این زمینه از اساتید مطرح پیش افتادم.
در قرائت نیز همین گونه بود. استاد قرائت من قرآن کریم را بسیار تلاوت کرده بود و در تندخوانی مهارت خاصی داشت. من با تمرین توانستم در هر یازده ساعت یک ختم قرآن داشته باشم. در ابتدا که در تندخوانی با ایشان همراه میشدم، آنقدر به من فشار میآمد که فکم درد میگرفت. ایشان به شوخی میگفت: «یک برگ در میان قرآن را ورق بزن و قسمتهایی را رها کن»، ولی کار به جایی رسید که قرائت من از ایشان هم تندتر شد. برای نمونه، در مجالس قرائت و ختم قرآن کریم در ماه رمضان از من دعوت میکردند و پیش از افطار نزدیک به پنجاه حزب را در زمانی اندک میخواندم؛ بهطوری که همه تعجب میکردند و قرآن خواندن مرا تماشا میکردند و باور نمیکردند که بشود آیات به طور کامل خوانده شود.
در زمینه قرائت قرآن کریم داماد بزرگ ما استاد من بود که خداوند ایشان را رحمت کند و کسی را نمیشناسم که در حد ایشان قرآن خوانده باشد. ایشان در تندخوانی استاد من بودند؛ برای حرمت ایشان در شبهای احیا ـ که من جلسه را اداره میکردم ـ میگفتم: برقها را خاموش کنید و هر کس که میتواند در تاریکی و از حفظ دعا بخواند، پیش بیاید و تنها ایشان میتوانست این کار انجام دهد، چون همه ادعیه مربوط به شبهای احیا ـ از جمله جوشن صغیر و کبیر ـ را حفظ بودن. وی بسیار وارسته و در قرائت کامل است اما در تجوید در این حد نیست. به هر حال، من در تجوید و بلکه هر دانشی که میخواستم فرا بگیرم اینگونه عمل میکردم و چنان اهتمام و کوشش و زحمتی نشان میدادم که کسی جلودار نمیشد.
در کتاب حضور حاضر و غایب در این رابطه چنین آوردهام:
پنجشنبه شبی در گورستان سیر میکردم و طبق معمول، قبرستان نیز شلوغ بود و همانطور که مرسوم است قرآنخوانهای چیرهدستی در این شب در قبرستانها یافت میشوند که به تندی قرآن میخوانند. بعضی از آنها همه قرآن را به تندی و بدون غلط میخواندند و دستهای هم بعضی سورهها را به تندی میخواندند و گویی این هم فنی است و اهلی دارد.
شخصی که آشنایم بود به من رو کرد و فرمود: «اگر کسی قرآن را خوب بخواند، همینان هستند و هر وقت توانستی قرآن را بدون غلط و به این تندی بخوانی، قرآنخوان هستی». این سخن، گویی چون الماس در من نقش خطی کشید و از همان لحظه در فکر تحصیل این امر شدم و همانطور که گفتم خداوند متعال نیز اسباب کار را فراهم میکرد. یکی از بستگان و آشنایان را میشناختم که هرگز ندیدهام کسی به این تندی قرآن بخواند، گویی نوار ضبط صوتی است که با حالت تند قرآن میخواند. خود را به او رسانیدم و در نزدش ریاضت این کار را دنبال کردم. با آن که در اوایل بسیار سخت بود و ایشان آن قدر تند میخواند که من دهان و فکم به هم میافتاد، ولی کمکم به جایی رسیدم که قرآن مجید را به تندی میخواندم؛ به گونهای که در طول یازده ساعت و نیم یک ختم قرآن قرائت میکردم و هنگامی که ورق زده میشد باید در ضمن قرائت خود را آماده ورق زدن مینمودم و چنان در این کار تمرین کردم که قرآن در لسانم همچون وسیلهای بود که در حالت رانندگی، چنان سرعتی داشته باشد که چرخهایش با زمین مماس نباشد و از روی موج، هوا، باران و آب حرکت میکند. این امر چنان سروری را در دلم ایجاد مینمود که عروج آسمانی آن را در زمین و کنج خانه و مسجد دنبال میکردم.
ایشان برایم مربی بسیار خوبی بود و با آن که سواد عادی داشت، بسیاری از سورههای قرآن کریم و از دعاهای مفاتیح و زاد المعاد مرحوم مجلسی را از حفظ قرائت مینمود و دعای جوشن صغیر را که دعایی بس سخت و پیچیده است به آسانی و تندی میخواند و بسیاری از آن را از حفظ میخواند.
بعد از چندی که در تجوید قرآن کریم و درسهای طلبگی از ایشان پیشی گرفته بودم، خود مسوول اداره قرائت قرآن جمعی بودم و شاگردان خوبی در این جهت داشتم؛ بهطوری که همه یا بسیاری از آنها کمبود محسوسی در این زمینه نداشتند و با هم رقابت میکردند و بیشتر در شبهای احیا قدرتنمایی میکردند و در خواندن دعا از هم سبقت میگرفتند.
شبی از شبهای قدر که ایشان نیز در آن مجلس شرکت کرده بود زمان قرائت دعای جوشن صغیر شد. هر کس داعیه داشت که این دعا را درستتر میخواند. گفتم: چراغها را خاموش کنید و این دعا را بخوانید. چراغها را خاموش کردند و کسی اجازه خواندن دعا را به خود نداد و من به ایشان عرض کردم: شما بفرمایید و دعا را بخوانید. ایشان هم شروع کرد و از حفظ و در تاریکی مجلس دعا را تا جایی که خسته شد خواند و برای این که به وی کمک کنند، چراغ را روشن کردند و بقیه دعا از روی مفاتیح قرائت شد و آن شب معلوم شد که ایشان بحق لایق استادی در این جهت هستند. از ایشان یاد کردم تا اندکی از حق استادی وی را ادا نمایم.
با آن که در آن روزها بچه بودم، سری پرشور داشتم و خود را به آب و آتش میزدم تا راه به جایی برم. یک سر به درس و کلاس و یک پا به راه و بیراه، که هر یک را به نوعی پیش پای خود میدیدم و بیآن که بخواهم خود را در هر یک میانداختم که توضیح بیشتر آن شاید در توانم نباشد و آن قدر میتوان بگویم که جهات و طرق متعددی را به آسانی دنبال مینمودم، بیآن که نمود ظاهری داشته باشد.
آن روزها به تجوید قرآن بسیار دل بسته بودم و چنان خود را درگیر قواعد آن ساخته بودم که گویی هر یک از قواعد تجوید همچون آیات الهی لزوم و حتمیت دارد و در این مسیر نیز چیزی نوشته بودم و آن را به شاگردانی که داشتم تعلیم میدادم و به آنها با اطمینان از این امور سخن سر میدادم؛ اگرچه بعدها تمام این امور را جز اندکی زاید دیدم و یکباره از همه آن دست کشیدم و نمودهای دیگری مرا به خود مشغول ساخت. با آن که معارف قرآن کریم، درس و کلاس را دنبال مینمودم پایی به دیگر مراکز معنوی و مذهبی باز کرده و قدمهای اولین را بر خود هموار میساختم و بخشی از یافتهها و پیرایههای موجود را باز شناختم.
مد «ولا الضالین» مرا به یاد دورانی میبرد که به تعلیم علم تجوید مشغول بودم. در کودکی، پس از علوم موهوبی، اولین علمی را که بسیار خوب و عالی یاد گرفتم، علم تجوید بود. فراگیری آن برای کودکی چون من سخت بود. به طور مثال، در «ولا الضالین» چهار مد وجود دارد؛ دو مد برای «ضا» و دو مد برای «لین» که برای ادای صحیح آن باید از بین نواجد و ثنایا، دور قمری زد، تا قرائت آن صحیح باشد. با وجود این همه پیچیدگی که برای قرائت است، این علم در حوزه به صورت تقریبی رو به فراموشی گذاشته یا چندان اهمیتی به آن داده نمیشود.
در گذشته که: «قُلْ سِیرُوا فِی الاْءَرْضِ»(۱) توسط عالمان سفارش میشد، ما نیز از استادان خویش دستور چنین کاری را داشتیم. در یکی از سفرها با فرد قد بلند و سیاه چهرهای آشنا شدم که شغل « زالواندازی» داشت. او زالوها را در کیسهای میگذاشت و با آنان به جاهای مختلف میرفت و بافریاد «زاااالّــوی زاااالّــو»، برای خود مشتری جمع مینمود. او با گذاردن زالو بر بدن دیگران و خونخوری آنان، خون افراد را تصفیه مینمود.
در هر حال، کسی بهتر از من نمیتوانست «ضالین» را ادا نماید؛ چرا که من استاد بسیار ماهری در این زمینه داشتم. اگر به این علم وارد شویم و سخت بگیریم، درخواهیم یافت که بسیاری در قرائت خود دچار مشکل میباشند.
به نظر ما این قرائتها برای نماز لازم نیست و تنها اشتباهی که معنا را تغییر دهد، دارای اشکال است. بنابراین، حتی اگر عربها نیز دچار اشتباهات قرائتی شوند، تا جایی که تغییر دهنده معنا نباشد، اشکال ندارد و اگر کسی «ولا الضالین» را از نواجد به ثنایای اعلا و اسفل نیاورد، ایرادی ندارد. نباید اینقدر به مردم سخت گرفت و کار را بر آنان دشوار نمود تا به وسواس بیفتند و از نماز خواندن سیر شوند.
کسی که سلام علیک میگوید، معنای درود در ذهن اوست. امروزه سام علیک نیز این چنین است و معنای شمشیر و مرگ را به ذهن کسی نمیآورد. همانطور که سلام علیک این قدر مدّ و شدّ نمیخواهد و لازم نیست در این موارد، سخت گرفته شود. موارد دیگر نیز این چنین میباشد و لازم نیست چنان به مردم یا خود سخت گرفت که تنها بر سر لفظ ماند و از معنا و حقیقت غافل شد.
بنده در کودکی قرآن کریم را بهتمامی حفظ بودم اما سواد قرائت و تشخیص واژههای آن را نداشتم. ما بچه که بودیم قرآنی داشتیم که خط آن خیلی ریز بود. هنوز مدرسه نمیرفتم. در صفحات اولی کتابهای درسی صفحهای بود که با خط ریز از شاهنشاه نوشته بودند. ما فکر میکردیم این نوشتهها قرآن است. آن را برمیداشتیم و به نوشتههای آن نگاه میکردیم و قرآن را با قرائت میخواندیم. من از سه سالگی تمامی قرآن کریم را حفظ بودم اما بعدها آن را پیگیر نشدم.
برای من چیزی بهتر از گفتن از قرآن کریم نیست. بسیار دوست دارم از قرآن کریم بگویم. قرآن کریم با دیگر کتابها تفاوت اساسی دارد. دیگر کتابها مثل باب علمی و تک لایه میماند اما قرآن کریم کتاب علم است و نه علمی و کتابی پر لایه است. همچنین دیگر کتابها را میشود آموزشی نمود و برخی از آنها آموزشی است اما قرآن کریم کتابی آموزشی نیست و برای همین است که در حوزهها متروک است و کتاب درسی نیست؛ به این معنا که کتاب قربی است و کسی ممکن است حتی دهها سال روی آن زحمت بکشد و راه به جایی نبرد اما یکی هم میتواند خود را به این کتاب نزدیک نماید و با آن انس بگیرد و باب علم آن برای وی مفتوح گردد.
قرآن کریم کتابی قربی است و معلوم نیست چهقدر به آدمی راه بدهد و او را بپذیرد و توفیقی نیست که با درس و بحث حاصل شود. مقایسهٔ قرآن کریم با دیگر کتابها مثل مقایسهٔ خداوند با آدمهاست. همچنین قرآن کریم یک کتاب تنها علمی نیست و عمل را باید با آن همراه ساخت و زرنگی و نیرنگبازی را از خود برداشت و صفا، خلوص و سادگی را جانشین آن نمود. البته قرآن کریم برای همه بیان دارد و کتابی همگانی است که میفرماید: «وَلَقَدْ یسَّرْنَا الْقُرْآَنَ لِلذِّکرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکرٍ» (قمر / ۱۷) و نیز: «إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآَنا عَرَبِیا لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ» (قمر / ۱۷)؛ اما همین کتاب در عین حال کتابی تخصصی است که برای «من خوطب به» قابل فهم است که از این لایه به عنوان «لَدَینَا» تعبیر میشود: «وَإِنَّهُ فِی اُمِّ الْکتَابِ لَدَینَا لَعَلِی حَکیمٌ» (زخرف / ۴). کسی میتواند به لایهٔ دوم قرآن کریم راه یابد که بتواند با این کتاب آسمانی انس بگیرد و مخاطب آن واقع شود و قرآن کریم با او همکلام گردد. قرآن کریم هم کتاب هدایت است و هم میتواند شان گمراهکنندگی داشته باشد. قرآن کتاب نور است که یکی در پرتو آن قرار میگیرد و بر یکی سایهٔ تاریک میاندازد. چنین نیست که آدمی بتواند فقط از قرآن کریم استفادهٔ خیر نماید و با توجه به اعمال خود گاهی از آن به شرّ مبتلا میشود. قرب به قرآن کریم باید به اندازه باشد. قرآن کریم مثل دارو گیاهی نیست که ضرر استفاده از آن اندک باشد بلکه اگر کسی نتواند به درستی از آن بهره ببرد به شدّت از این کتاب آسیب میبیند. قرآن کریم حمّاله الوجوه است و میتواند هر زمینهای اعم از خیر و شر را در آدمی ایجاد کند. قرآن کریم موجودی زنده و آگاه است که: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآَنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَهٌ لِلْمُوْمِنِینَ وَلاَ یزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَارا» (اسراء / ۸۲). ما پیش از این برای برگزاری کلاس تفسیر به ملاحظهٔ این امور بوده است که کمتر به سراغ آن میرفتیم و قرآن کریم را یک کتاب مدرسی و عادی نمیدانستیم و این خوف را داشتیم که اگر به مبادی آن توجه نشود و زمینههای قرب به آن احراز نگردد نه تنها ممکن است نتیجهای ندهد بلکه ممکن است سبب خسارت شود. این کتاب هم سهل است و هم ممتنع؛ یعنی همه گویی آن را میفهمند و همه هم انگار آن را نمیدانند. البته انعکاس و تشعشعی که در نفس دارد و ملکوتی که برای آدمی ایجاد میکند مسایلی است که باید آن را به تجربه دید و بیان آن فرصت، زمان و مکان خود را دارد. همانطور که خداوند را نباید با کسی مقایسه نمود، قرآن کریم را نیز نباید با هیچ کتاب دیگری مقایسه نمود و مشی آموزشی آن کتابها در تعلیم این کتاب تاثیری ندارد؛ چرا که گفتیم کتابی قربی و انسی است. رفقا هماینک میگویند درس تفسیری برای ما داشته باش اما وقتی به آنان میگویم هر یک کتابی تفسیری را ببینید، به آن توجهی نمیکنند و ما در این فضا نمیتوانیم کاری بکنیم. قرآن کریم خیلی دل به دست نمیدهد و باید زحمت کشید. البته ما همواره گفتهایم حوزههای علمیه در زمینهٔ قرآن کریم و نیز در زمینهٔ دانشهای نوپدید مانند فلسفهٔ اخلاق، کلام جدید و نیز فلسفهٔ غرب و عرفانهای نوظهور مشکل دارد. البته ضیق وقت، کثرت کار، عدم تناسب یا عدم وصول، اجازه نمیدهد ما به این امور برسیم. ما فلسفهٔ اخلاق گذاشتیم اما برخی نامنظم میآمدند و حرفها را به صورت کامل گوش نمیدادند یا به خواب میرفتند و ما مجبور شدیم آن را تعطیل نماییم. درس تفسیر قرآن کریم را نیز در صورتی میتوانیم شروع نماییم که حضور دوستان منضبط و نیز فعال باشد. قرآن کریم یک کتاب عملیاتی است؛ یعنی با قرآن کریم میتوان در هر زمینه و در هر دانشی بهره برد. از این کتاب حتی در جنگ و دفاع نظامی نیز میتوان استفاده نمود. از این کتاب میتوان اقتصاد یک خانواده یا یک مملکت را رونق داد اما ما موجوداتی غیر عملیاتی هستیم که نمیتوانیم حتی راس ساعت سه در کلاس حاضر شویم. ما استخارهٔ قرآن کریم را بیان نمودیم اما از تفال با قرآن کریم و از طلسمات آن چیزی نگفتیم. این کتاب با عملیات سازگار است و مهمترین عامل در فهم آن نیز قرب خالصانه و باصفا به آن است. قربی که نیرنگ و حیله و سیاست بازی در آن نباشد وگرنه کسی که حیله به بندگان خدا را از خود دور نمیدارد هرچه بیشتر به عبادت رو بیاورد و یا قرائت قرآن کریم داشته باشد بیشتر پریشان میشود و طهارت باطن شرط نخست ورود به قرآن کریم است. بعد از آن مسالهٔ حلال درمانی و لقمه است و کسی که لقمهٔ پاکی نداشته باشد نمیتواند با این کتاب انس برقرار نماید. قران کریم حیات دارد و به انسان نظر میافکند. البته این کتاب میتواند تمامی مشکلات بشر را رفع نماید و بهویژه درمان هر مشکل روانی را میتوان از قرآن کریم خواست، اما کار بر روی این کتاب باید عملیاتی باشد و مانند بچههای جنگ که در جبههها بودند همت بالا و شوق گسترده داشت و آن را مانند بحثهای دیگر عادی ندانست و منظم در کلاس حضور داشت. حضور شما هم باید پارتیزانی باشد نه با سستی و اهمال و هر یک از ما نیز یک تفسیر را ملاحظه نماید تا ما هم بتوانیم مسایل عمومی و عادی را کنار بگذاریم و بیشتر مسایلی را بگوییم که در هیچ تفسیری دیده نمیشود. البته در این بحث اشتقاق و مقاربات لغات برای ما خیلی مهم است که ما از آن در کتابی ویژه سخن گفتهایم. این مطلب را از آن رو به درازا آوردم که تخصص نخست خود را بعد از خداشناسی، شناخت قرآن کریم میدانم و از کودکی با قرآن کریم انس داشتهام.