شب زندهداری
از همان بچگی با مادر، دو خواهر و برادر کوچکم تمام ماههای رجب، شعبان و رمضان را روزه میگرفتیم. ماه رمضان در واقع برای ما سه ماه بود.
از کودکی تا حال، تنها یک چهارم از شبهای عمرم را خوابیده و بقیه آن را بیدار بودهام و در شب همان مقداری را هم که میخوابم، خواب پیوسته ندارم و بیش از چند بار بیدار میشوم. در این جهت دو کتاب کوچک در مورد نحوه تنظیم خواب و بیداری از دیدگاه قرآن کریم و نقش شب در دسترسی به غیب نگاشتهام و تفسیر دقیقی از آیه شریفه: «قُمِ اللَّیلَ إِلاَّ قَلِیلاً» آوردهام. چون آیه شریفه میفرماید: «همه شب را بیدار باش، مگر مقداری از آن را» و بیداری شب را اصل قرار میدهد. از کودکی، شبها برایم همچون روز بوده است و روزها بهتر میتوانم بخوابم تا شبها. در سن هفده ـ هجده سالگی ضرورت خواب را برای خودم انکار میکردم و تمام شبها را بیدار بودم و تا دو ماه را تنها با نیم یا سه ربع ساعت خواب میگذراندم، اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که انکار خواب برای آدمی ممکن نیست، مگر آنکه انسان بیمار شود و نخوابیدن به صورت یک بیماری برای فردی پیش آید و نه بهگونه ارادی و اختیاری باشد. من در ارادی کردن خواب خود خیلی تمرین میکردم و گاه میشد در ده دقیقه، چند بار میخوابیدم و بیدار میشدم و یک بار در نزد افرادی نُه بار به خواب رفتم و بیدار شدم. علامت خواب رفتن هم خور خور از بینی میباشد و با صورتهای مشخص، مقدار خواب خود را کنترل میکردم. هماینک میزان خوابم در اراده و اختیارم میباشد. هیچ گاه چرت نزدهام و خواب، مرا از خود نگرفته است و هیچ گاه خواب نماندهام؛ شاید تنها یکی دو بار پیش آمد که آن هم با صدای مرحوم پدرم که مرا صدا میزد: «محمد!» از خواب بیدار شدم. خیلی دلم میخواهد خواب بمانم و دوباره صدای ملکوتی پدرم را بشنوم! چون به صورت خیلی شیرین صدایم میکرد: «محمد!». همیشه بهراحتی پنج دقیقه میخوابم و این مقدار خواب برایم کفایت میکند و اگر دو ـ سه ساعت پیوسته بخوابم، حالت انکسار و سنگینی به من دست میدهد. همواره در بیست و چهار ساعت شبانهروز فرصت زیادی برای کارهای متفاوت داشتهام و وقت کافی و مناسب برای تدریس، نوشتن، تحقیق و همچنین در پیش از انقلاب برای تبلیغ داشتهام و حتی در تعطیلی پنجشنبه و جمعه و نیز در اعیاد و وفیات و در تعطیلات تابستان و ماه مبارک رمضان و دهه محرم و صفر نیز درس داشتهام.
به هر روی سخنم این است : شب و تاریکی که چهرههایی گویا از خلوت و تنهاییام میباشد، حقیقت عمر مفیدم را در خود جای داده است.
شب و تاریکی در من چنان قدرتنمایی کرده که گویی همه حقیقت را در شب یافتم و تاریکی را بهتر از روشنایی میشناسم و از شب بهتر از روز و روشنایی بهره بردهام.
میتوانم بگویم که یاد ندارم شبی را به تمامی خفته باشم، ولی فراوانی از عمرم را تمام شب در بیداری به سر بردهام و اندکی از عمرم در شب، خواب و بیداری را با هم داشتهام.
لذتی که از شب و تاریکی میبرم، هرگز از روز نبردهام و شیرینی و سروری که شب و تاریکی برایم داشته، هرگز روز و روشنایی نداشته است.
شبها برایم چون روز است و هنگامی که روز میشود گویی شب فرا رسیده و آفتاب که گسترده میگردد گویی دنیا و روز را همچون خمیر مانده و ترشیدهای احساس میکنم که برای پخت چندان گوارا نمیباشد.
شبها برایم جلوهنمایی ویژهای دارد که روز از آن بیبهره است و تاریکی دلم را بیشتر از روز روشن میدارد.
اگر بخواهم به حقیقت شب و تاریکی و رابطه خود با آن سخن سر دهم، هرگز بیان و توان آن ممکن نمیباشد و تنها ذکر و عنوان آن برای حکایت از همراهانم کافی میباشد.