* رویایی حیرتانگیز *
در زمان طفولیت، شبی در خواب دیدم شخصی اسلحه بر روی پیشانیام، درست جای سجدهگاهم گذاشته است و فشار میدهد و میخواهد شلیک کند و مرا بکشد، دستش را بر روی ماشه اسلحه گذاشته بود و من نیز هر لحظه امکان آتش را انتظار میکشیدم. در آن حالت به طور مداوم «علی علی علی علی» میگفتم؛ بیآن که وقفهای در گفتن این ذکر حاصل شود؛ بهطوری که هنگام تنفس نیز بهگونهای نفس عوض میکردم که ذکر منقطع نگردد تا هر زمان که کشته میشوم با ذکر «علی علی» از دنیا روم. با آن که خردسالی بیش نبودم؛ ولی هرگز هراسی از مرگ نداشم و تنها هراسم در آن لحظات این بود که هنگام شلیک و خالی شدن تیر، من در حال ذکر نباشم و چنان به نفس نفس افتاده بودم که وقتی از خواب پریدم و بیدار شدم، آن حالت اضطراب و نفس نفس زدن را در خود دیدم و تا دیر زمانی به حیرت آن ذکر و حال مرگ فرو رفته بودم.