۱۳۹۹-۰۶-۲۸

با اهل حق کرمانشاه

من دو مورد از عجایب دنیا را با چشم خود دیده‌ام: یکی هنداونه‌ای بسیار بزرگ بود. زمانی در بوته‌زارهای اطراف شهر مشهد، هنداونه‌ای را دیدم که ارتفاعش بیش از یک متر بود. اگر پنجاه نفر مشغول خوردن این هندوانه می‌شدند، باز هم تمام نمی‌شد و از آن باقی می‌ماند. تقریبا چهل سال پیش، چنین هندوانهٔ عظیمی را دیدم. اما قبل از آن را به یاد نمی‌آورم که چنین مورد عجیبی را مشاهده کرده باشم. هندوانه‌ای در این اندازه بزرگ، برایم عجب بود.

۱۳۹۹-۰۶-۲۴

پیرمرد هندوانه‌فروش

خداوند، صفت آقایی و بزرگی دارد. من نیز از گداصفتی حتی در امور معنوی و کمالات باطنی بیزار هستم. یا تمام نعمت باید نصیبمان بشود یا هیچ! حد وسطی هم وجود ندارد و چنین نیستم که تکه‌تکه از چیزی بهره‌مند شوم؛ یعنی یا باید صددرصد باشد یا هیچ. چنین معنایی همیشه و در هر زمانی درون من وجود داشته است. من حال و حوصله‌ای برای جمع‌آوری نعمت‌های خرده‌ریز ندارم و اگر نعمت است، باید تمام و کمال نصیبم بشود.

۱۳۹۹-۰۶-۲۲

کردهای سنندج

شبی به عده‌ای از آخوندها که مأمورانی نیز در میان آن‌ها بودند، برخورد کردم. آن‌ها شب‌ها برای بحث و بررسی گرد هم می‌آمدند. آن‌ها از من خواستند زمانی را برای تفریح و مسافرت با هم در نظر بگیرم تا خستگی از من دور بشود. من پیشنهاد آنان را پذیرفتم و با چند نفری از آن‌ها قصد سفر کردم. شب‌هنگام به کرج رسیدیم و وارد باغی سرسبز شدیم. در آن باغ، آدم‌های مشکوکی رفت و آمد می‌کردند و ساختمان‌هایی بزرگ در آن وجود داشت.

۱۳۹۹-۰۶-۲۰

کاشان و ریسندگی میلیونرها

کارگاه ریسندگی و بافندگی. به‌به از این کار! در کارگاه ریسندگی، انبوه الیاف و پنبه‌ها را تبدیل به نخ می‌کنند و بعد نخ‌ها تبدیل به قالی می‌شود. پس این شغل، هنر هم محسوب می‌شود. کارگران، ماسوره‌ها را به کار می‌اندازند و ماسوره‌ها می‌چرخند و کار خودبه‌خود انجام می‌شود. در زمان قدیم، کلاف نخ را به وسیلهٔ دست می‌چرخاندند. نخ‌ها را مدام شل و سفت می‌کردند که البته نتیجهٔ کار چندان خوب نبود و کلاف نامیزان می‌شد.

۱۳۹۹-۰۶-۱۷

حرم‌های قلابی و حرامی‌های مزوّر

در کودکی، محل زندگی ما شهرری بود که کوه بی‌بی شهربانو در آن است. من در آن منطقه رشد پیدا کردم و زیاد به این زیارتگاه رفت و آمد می‌کردم. بعضی از افراد عقیده داشتند که امام حسین علیه‌السلام هر شب جمعه به این کوه سر می‌زند تا شهربانو را دیدار کند. متولی امامزاده هر هفته لنگ و قطیفه‌ای را به همین باور شستشو می‌کرد. ورود مردان نیز به ضریح مقدس شهربانو ممنوع بود. بعضی می‌گفتند: «اگر مردی به حرم رفت و آمد کند

۱۳۹۹-۰۶-۱۴

دانشگاه جامعه

طلبه که بودم به اشارهٔ یکی از اساتید معنوی خویش باید همه‌جا را می‌دیدم تا به اصطلاح، موضوع‌شناس می‌گشتم. موضوع‌شناسی، یکی از ارکان مهم حکمت‌گرایی و تربیت معنوی و الهی است. اساتید، ما را سفرای الهی می‌خواستند و به این عناوین تربیت می‌کردند. می‌گفتند به مکان‌های عمومی سرکشی کنید تا ناآگاه نباشید. این اساتید به واقع عالم‌پرور بودند. بعضی، گویی از دهات و روستا وارد حوزه شده‌اند. در حوزه لنگر می‌اندازند

۱۳۹۹-۰۶-۱۱

مسیر آزاد کودکی؛ موضوع خودشناسی

کودک بودم و تازه در شهر تهران سر و کلّهٔ ماشین دودی پیدا شده بود. ماشین دودی مسافت بین شوش تا شهرری را طی می‌کرد. عده‌ای می‌پریدند و ماشین دودی را می‌گرفتند و عده‌ای روی آن راه می‌رفتند. بعضی‌ها ناشی بودند و در پرش موفق نبودند و بر زمین می‌افتادند. گاهی بچه‌ها با چسبیدن به عقب درشکه‌ها سواری می‌گرفتند. این کار نیاز به مهارت داشت و لازم بود شخص، ارادهٔ خودش را با قطار یا درشکه تنظیم و چفت کند

۱۳۹۹-۰۶-۱۰

مسیر آزاد کودکی؛ موضوع زیر یخ

در زمان قدیم، مکان‌هایی به نام رخت‌شوی‌خانه بود. شبی زمستانی، قصد رفتن به آن‌جا را داشتم. زمین، از شدت سرمای مخصوص آن زمان‌ها یخ زده بود. می‌خواستم بدون این‌که کسی متوجه شود، داخل آب سرد رختشوی‌خانه بروم. یخ را شکستم و به داخل آب رفتم. ناگهان، زیر یخ‌های ضخیم گرفتار شدم و نمی‌توانستم بالا بیایم. یکی از موقعیت‌هایی که من شهادتین را گفتم، همین‌جا بود. ده تا سی‌بار، تا گفتن اشهد پیش رفتم.

۱۳۹۹-۰۶-۰۶

باجگیری لات‌ها؛ موضوع‌شناسی سیاسی

ر تهران، پهلوانی بود که بیش از پانصد نوچه داشت و به قول معروف، قدرقدرت و ذی‌شوکتی یکه‌تاز به شمار می‌رفت که حتی حکومتی‌ها به او باج می‌دادند. در آن زمان، ادارهٔ محله‌ها و قانون آن به دست گردن‌کلفت‌ها بود. مثلا رئیس شهربانی، نوچهٔ گردن‌کلفت و زورگوی محله بود و برنامه‌هایش را با او هماهنگ می‌کرد. در همسایگی ما نیز حسین‌آقایی زندگی می‌کرد که بزرگ لات‌ها و قلدر شهر محسوب می‌شد. قمارخانه‌ها در تصرف او بود و تلکهٔ قمار به دست او می‌رسید.

۱۳۹۹-۰۵-۲۸

دروازه غار؛ نقطهٔ شروع موضوع‌شناسی

یکی از مکان‌های عجیب و شگفت تهران که در کودکی آن را دیده‌ام، «دروازه غار» است. معتقدم انسان در این مکان، گم می‌شود و حیران. حالی که از بابت حیرانی، هنگام ورود به عوالم غیبی به انسان دست می‌دهد، در این‌جا نیز قابل تجربه است. وقتی این مکان را دیدم، انگار یکی از عوالم غیب را مشاهده می‌کردم که از رؤیت عرش و فرش و قلم نیز اهمیت بیش‌تری داشت.کودک که بودم، به مسجد زیاد رفت و آمد داشتم. کلید مسجد را برای نگه‌داری، به من سپرده بودند.

۱۳۹۹-۰۵-۲۵

تهران؛ لابراتوار موضوع‌شناسی

در گذشته رسم این بود که طلبه‌ها دو جلد اصول کافی را حفظ می‌کردند که «الکافی کافٍ لشیعتنا». زمانی که در تهران درس می‌خواندم، فاصلهٔ محل درس با خانهٔ ما زیاد بود و من هر روز، این مسیر را با اتوبوس می‌رفتم. تهران تازه دارای اتوبوس شده بود. در اتوبوس و در این فرصت زمانی، من دو کار را انجام می‌دادم: یکی این‌که تمرین‌های جامعه‌شناسی را که از یکی از اساتید خود یاد گرفته بودم، در اتوبوس و با مردم انجام می‌دادم. استادم می‌گفت: برو طبقهٔ بالای اتوبوس بنشین

۱۳۹۹-۰۵-۲۲

کلان‌شهر تهران

در کودکی، بیش‌تر نقاط شهر تهران را مانند کف دستم می‌شناختم. امروزه اما تسلط چندانی بر شهر تهران ندارم. تهران کلاشهری شده است با اسامی جدید خیابان‌ها و مسیرهایی که بسیار تغییر کرده است.شهر تهران در گذشته روستایی در کنار شهرری بوده و در واقع ییلاق ری بوده است. به تدریج گسترده شده و امروز تبدیل به یک کلان‌شهر شده است. اگر قدم در شهر تهران بگذارید، خود را در شمال شهر می‌یابید.خود را در شمال شهر می‌یابید.

۱۳۹۹-۰۵-۱۷

تاریخ تولد، همسر

همسری داشتم که به سبب بیماری و هجوم اراذل و اوباش وابسته به چیرگان، به شهادت رسید. این واقعه برای سال ۶۸ است؛ همان‌طور که مخالف ریاست جمهوری آقای بنی‌صدر و نیز مخالف قائم‌مقامی آقای منتظری هم بودم. تنگ غروب جمعه‌شبی بود که همسایه‌ای زنگ خانهٔ ما را زد و گفت: «حاج‌آقا! پسر شما، مهدی شیشهٔ ما را شکسته است». آن موقع بسیار بچه بود. آن‌ها می‌خواستند این‌گونه مرا به بیرون بکشانند و دعوای خود را راه بیندازند.

۱۳۹۹-۰۵-۱۴

عبادت مادر و اهمیت تسبیح

مادرم در این اواخر که بیش از نود سال سن داشت، گاهی بیمار می‌شد و از بیماری‌اش شکایت می‌کرد. به او گفتم: «مادر! فقط ذکر سبحان‌اللّه را بگو و ذکر دیگری را دنبال نکن و نیز از این بیماری گله و شکایت نکن؛ زیرا وقتت به شکایت می‌گذرد و دیگر سودی هم ندارد».مادرم فراغت زیادی داشت و شغلی جز عبادت و ذکرگفتن نداشت. سخن و ذکری بالاتر و بهتر از تسبیح خداوند نیست.در قرآن کریم آمده است فرشتگان برای زمینیان استغفار می‌کنند

۱۳۹۹-۰۵-۱۱

ستاره‌ای بی‌نشان

مادرم انسان بسیار بزرگواری بود. روی سنگ قبرش عبارت «عارفهٔ دلسوخته» و «ستارهٔ بی‌نشان» را حک کردند. این عبارات، اشاره‌ای کوتاه و مختصر به مقام باطنی او دارد و بسیار سنگین است. او بزرگ‌تر از همهٔ این عبارات بود. او تندیسی بی‌نشان در عالم معنویت و عرفان بود. او تمام محتوای علم عرفان را در بر داشت. مادرم در نود و پنج سالگی درگذشت. او برای من کعبه‌ای بود و تا زنده بود، سعی می‌کردم مانند پروانه‌ای به دور او باشم.

۱۳۹۹-۰۵-۰۹

درایت پدر

از پدرم خاطرات فراوانی دارم. خداوند تمام گذشتگان را رحمت کند. وقتی می‌خواستم به مدرسه و کلاس اول بروم، پدرم به من گفت: «شلوار مدرسه‌ات باید کشی باشد». من دوست داشتم شلوار کمربندی بپوشم و از این‌که باید حرف پدر را می‌پذیرفتم و با شلوار کشی به مدرسه می‌رفتم، ناراحت بودم. بعد از این‌که مدرسه رفتم، بچه‌هایی را می‌دیدم که تازه کت و شلوار تن نموده بودند و کمربند داشتند، اما وقتی به دستشویی می‌رفتند،

۱۳۹۹-۰۵-۰۶

خانوادهٔ مقتدر و مظلوم

پدرم در اصل اهل مشهد مقدس بود. او بعدها به گلپایگان مهاجرت نمود و در گوگه آن‌جا ساکن شد. مادرم از سعیدآباد گلپایگان می‌باشد. از پدرم شنیدم در زمان قحطی بزرگ، که مردم لب به حرام نمی‌زدند و از فرط گرسنگی می‌مردند، پدربزرگ من وضع مالی مناسب و خوبی داشته است. او در خانه دارای چیل پر از گندم و امکانات دیگر بوده است. در آن قحطی، پدرم در آن چیل‌ها را به روی مردم باز می‌کند

۱۳۹۹-۰۵-۰۲

دوئل اقتدار معنوی

پیش از انقلاب، پیر بزرگ دراویش ایران را دیدم؛ یعنی کسی که سلطان دراویش بود. من به فرزند یکی از مریدان او گفتم: «کارهای آنان سالوس و تعزیهٔ عرفان است». او نپذیرفت و گفت: «یک بار پیش آنان برویم، ببینید آیا تحملش را دارید؟ البته اگر زور و قدرت آنان بر شما برتری نداشته باشد، شما را اذیت خواهند نمود». به وی گفتم: «از زور و قدرت آنان نباید ترسید که اگر آنان پیر دارند، ما هم امام صادق علیه‌السلام داریم».

۱۳۹۹-۰۴-۲۸

تعبیر خواب

سال‌ها پیش از انقلاب، خواب دیدم قرآن بزرگی با اسلحه‌ای بلند و سفید از جنس نقره داشتم. طول این اسلحه به دو متر می‌رسید. می‌خواستم آن‌ها را در جایی بگذارم تا محفوظ باشد. به یکی از عالمان وارسته گفتم می‌شود این‌ها را به امانت در خانهٔ شما بگذارم. او گفت خانهٔ ما موریانه دارد. من آن‌ها را به حرم حضرت معصومه بردم، خواستم آن‌ها در جایی که قرآن‌ها و مفاتیح‌ها را می‌گذاشتند،

۱۳۹۹-۰۴-۲۵

مغیبات و علوم غریبه

در زمان طاغوت برای آموزش علوم غریبه به شایستگان آن، ترس و واهمه‌ای نداشتم؛ اما امروزه چیرگانی مسند کار را به دست گرفته‌اند که به دلیل جهل نسبت به علوم، با آن دشمنی می‌کنند و تا از عالِمی چیزی می‌بینند، او را به‌راحتی متهم می‌کنند.من به کسانی که می‌خواستند این کار را فرا بگیرند، در ابتدا توصیه می‌کردم سَحَرها یا صبح زود به حرم حضرت معصومه بروند و بر حوض صحن طلا تمرکز کنند.