۱۳۹۵-۰۳-۰۹

آيين خردورزى

روایت « ۴ »

عقل و جهل و لشگریان آن

«عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علی بن حدید، عن سماعة بن مهران قال: کنت عند أبی عبد اللّه علیه‌السلام وعنده جماعة من موالیه فجری ذکر العقل والجهل فقال أبوعبداللّه علیه‌السلام : إعرفوا العقل وجنده والجهل وجنده تهتدوا، قال سماعة: فقلت: جعلت فداک لا نعرف إلاّ ما عرفتنا، فقال أبوعبداللّه علیه‌السلام : إن اللّه عزّ وجلّ خلق العقل وهو أوّل خلق من الروحانیین عن یمین العرش من نوره فقال له: أدبر فأدبر، ثمّ قال له: أقبل فأقبل، فقال اللّه تبارک وتعالی: خلقتک خلقا عظیما، وکرمتک علی جمیع خلقی، قال: ثمّ خلق الجهل من البحر الأجاج ظلمانیا فقال له: أدبر فأدبر، ثمّ قال له: أقبل فلم یقبل، فقال له: أستکبرت فلعنه، ثمّ جعل للعقل خمسة وسبعین جندا، فلمّا رأی الجهل ما أکرم اللّه به العقل وما أعطاه أضمر له العداوة، فقال الجهل: یا ربّ هذا خلق مثلی خلقته وکرّمته

(۴۵)


وقویته، وأنا ضدّه، ولا قوّة لی به، فأعطنی من الجند مثل ما أعطیته، فقال: نعم، فإن عصیت بعد ذلک أخرجتک وجندک من رحمتی، قال: قد رضیت، فأعطاه خمسة وسبعین جندا فکان ممّا أعطی العقل من الخمسة والسبعین الجند: الخیر، وهو وزیر العقل، وجعل ضدّه الشرّ، وهو وزیر الجهل، والایمان، وضدّه الکفر، والتصدیق وضدّه الجحود، والرجاء، وضدّه القنوط، والعدل، وضدّه الجور، والرضا، وضدّه السخط، والشکر، وضدّه الکفران، والطمع، وضدّه الیأس، والتوکل، وضدّه الحرص، والرأفة، وضدّها القسوة، والرحمة، وضدّها الغضب، والعلم، وضدّه الجهل، والفهم، وضدّه الحمق، والعفّة، وضدّها التهتّک، والزهد، وضدّه الرغبة، والرفق(۱)، وضدّه الخرق، والرهبة، وضدّها الجرأة، والتواضع، وضدّه الکبر، والتؤدّة(۲)، وضدّها التسرّع، والحلم وضدّها السفه، والصمت(۳)، وضدّه الهذر،


۱. الرفق هو حسن الصنیعة والملائمة وضدّه الخرق.

۲. التؤدّة هی: بضم التاء وفتح الهمزة وسکونها: الرزانة والتأنّی؛ أی: عدم المبادرة إلی الأمور بلا تفکر، فإنّها توجب الوقوع فی المهالک.

۳. الصمت هو السکوت عمّا لا یحتاج إلیه، وضدّه الهذر بالتحریک؛ وهو التکلّم بما لا ینبغی.

(۴۶)


والاستسلام(۱)، وضدّه الاستکبار، والتسلیم، وضدّه الشک، والصبر، وضدّه الجزع، والصفح، وضدّه الانتقام، والغنی، وضدّه الفقر، والتذکر، وضدّه السهو، والحفظ، وضدّه النسیان، والتعطّف، وضدّه القطیعة، والقنوع، وضدّه الحرص، والمؤاساة وضدّها المنع، والمودّة، وضدّها العداوة، والوفاء، وضدّه الغدر، والطاعة، وضدّها المعصیة، والخضوع، وضدّه التطاول(۲) والسلامة وضدها البلاء، والحب وضده البغض، والصدق وضده الکذب، والحقّ، وضدّه الباطل، والأمانة، وضدّها الخیانة، والإخلاص، وضدّه الشوب، والشهامة، وضدّها البلادة، والفهم، وضدّه الغباوة، والمعرفة، وضدّها الإنکار، والمداراة، وضدّها المکاشفة، وسلامة الغیب، وضدّها المماکرة، والکتمان، وضدّه الإفشاء، والصلاة، وضدّها، الإضاعة، والصوم، وضدّه الإفطار، والجهاد، وضدّه النکول، والحجّ، وضدّه نبذ المیثاق، وصون الحدیث، وضدّه النمیمة، وبر الوالدین، وضدّه العقوق، والحقیقة، وضدّها الریاء، والمعروف، وضدّه المنکر،


۱. الاستسلام؛ هو الطاعة والانقیاد لکلّ ما هو حقّ والإذعان للحقّ من غیر تزلزل واضطراب.

۲. التطاول؛ التکبّر والترفّع.

(۴۷)


والستر، وضدّه التبرّج(۱)، والتقیة، وضدّها الإذاعة، والإنصاف، وضدّه الحمیة، والتهیئة(۲)، وضدّها البغی، والنظافة، وضدّها القذر، والحیاء، وضدّها الجلع(۳)، والقصد، وضدّه العدوان، والراحة، وضدّها التعب، والسهولة، وضدّها الصعوبة، والبرکة، وضدّها المحق(۴)، والعافیة، وضدّها البلاء، والقوام(۵)، وضدّه المکاثرة(۶)، والحکمة، وضدّها الهواء، والوقار، وضدّه الخفّة، والسعادة، وضدّها الشقاوة، والتوبة، وضدّها الإصرار، والاستغفار، وضدّه الاغترار، والمحافظة، وضدّها التهاون، والدعاء، وضدّه الاستنکاف، والنشاط، وضدّه الکسل، والفرح، وضدّه الحزن، والألفة، وضدّها الفرقة، والسخاء، وضدّه البخل.

فلا تجتمع هذه الخصال کلّها من أجناد العقل إلاّ فی نبی أو وصی نبی، أو مؤمن قد امتحن اللّه قلبه للإیمان،


۱. التبرّج: اظهار الزینة.

۲. التهیئة: الموافقة والمصالحة بین الجماعة وإمامهم.

۳. الجلع: هو قلّة الحیاء.

۴. المحق؛ هو النقص والمحو والابطال.

۵. القوام بفتح القاف کسحاب؛ العدل وما یعاش به.

۶. المکاثرة؛ المغالبة فی الکثرة؛ أی: تحصیل متاع الدنیا زائدا علی قدر الحاجة للمباهاة والمغالبة.

(۴۸)


وأمّا سائر ذلک من موالینا فإنّ أحدهم لا یخلو من أن یکون فیه بعض هذه الجنود حتّی یستکمل، وینقی من جنود الجهل فعند ذلک یکون فی الدرجة العلیا مع الأنبیاء والأوصیاء، وإنّما یدرک ذلک بمعرفة العقل وجنوده، وبمجانبة الجهل وجنوده، وفّقنا اللّه وإیاکم لطاعته ومرضاته»(۱).

ـ سماعه گوید: من در محضر مبارک امام صادق علیه‌السلام بودم و گروهی از دوستان آن حضرت علیه‌السلام نیز در آن‌جا حضور داشتند که از عقل و جهل سخن به میان آمد. امام علیه‌السلام فرمود: عقل و لشگریان آن را بشناسید و نادانی و سربازان آن را بدانید تا راهنمایی شوید. سماعه گوید به آن حضرت علیه‌السلام عرض کردم: فدایتان شوم، ما چیزی جز آن‌چه شما به ما آموخته‌اید نمی‌دانیم. امام علیه‌السلام فرمود: همانا خداوند عقل را آفرید، و عقل نخستین آفریدهٔ الهی از روحانیان است که در سمت راست عرش از نور الهی خلق شد ….


۱. الکافی، ج ۱، ص ۲۰ ـ ۲۳. لا یخفی أنّ المذکور فی الحدیث ثمانیة وسبعون جندا، ولکنّه قد تکرّر ذکر بعض الجنود.

(۴۹)


خداوند برای عقل هفتاد و پنج سرباز قرار داده است… و به جهل نیز هفتاد و پنج سرباز داده است.

سپس امام علیه‌السلام هر یک از لشگریان عقل و جهل را نام بردند و در پایان فرمودند: این خصال اخلاقی از لشگریان عقل به صورت مجموعی در کسی جمع نمی‌شود مگر آن که پیامبر یا جانشین پیامبر یا مؤمنی باشد که خداوند دل او را برای ایمان آزموده است، اما دیگر موالیان ما هر یک دارای یکی از این ویژگی‌ها می‌باشند و نمی‌شود کسی از موالیان از آن خالی باشد تا آن که کامل گردد و لشگریان جهل از او پاک شود، پس در آن صورت است که در مرتبهٔ والایی با پیامبران و اوصیای الهی قرار می‌گیرد و همانا این مرتبه با شناخت عقل و لشگریان آن و با دوری از جهل و لشگریان آن به دست می‌آید. خداوند ما و شما را برای پیروی از خود و از آن‌چه خوشنودی او در آن است موفق و پیروز دارد.

بیان: امام صادق علیه‌السلام در این روایت لشگریان عقل را با لشگریان جهل مقایسه می‌نمایند و هر یک را به تفصیل معرفی می‌نمایند و خصال اخلاقی که تحت

(۵۰)


فرماندهی عقل یا جهل است را به مخاطب می‌شناسانند. این روایت نیز در واقع عقل را به معنایی که در روایات پیشین گذشت می‌گیرد و اموری را از لشگریان عقل می‌شمرد که انسان را به خداوند نزدیک می‌سازد. درایت، اندیشه، معرفت، محبت، صفا و صمیمیت از نشانه‌های فرد عاقل است، و کسی که بد اخلاق، عبوس، تند، فاقد محبت، نامهربان، زورگو، ظالم و مشرک است در واقع جاهل می‌باشد.

انسان باید در خود و در کشور جان خود کنکاش داشته باشد. امام علیه‌السلام نیز چنین تصویری از عقل ارایه می‌دهند. کشوری با ایالت‌ها و استان‌های متفاوت که امکانات، نیروها و توانمندی‌های بسیاری دارد و باید با جست‌وجو در وجود خود دید چه مقدار از این نیروها در وجود آدمی قرار دارد. همان‌طور که کشورهای عقب مانده آمار درستی از امکانات و مشکلات خود به‌طور دقیق ندارند ممکن است انسانی نیز چنین باشد و توانایی‌ها و مشکلات درونی خود را نشناسد و آمار دقیقی از آن نداشته باشد. کسی که امکانات خود را نشناسد از ترسیم برنامه‌ای دقیق و

(۵۱)


صحیح برای خود ناتوان می‌شود و برنامه‌ریزی وی مطابق با خارج نمی‌گردد و در دستیابی به پیشرفت و سامان مملکت خود ناتوان می‌گردد.

با توجه به این روایت تمامی دوستی‌ها و دشمنی‌ها در وجود خود انسان است و شناخت چنین چیزی سبب وحشت و دهشت آدمی می‌گردد. نیروهای فراوانی در انسان است که برخی برای خود بسان مملکت و برخی بسان استان و بعضی نیز همانند شهرستان یا روستایی است. متأسفانه ما حتی از جسم خود نیز آگاهی چندانی نداریم تا چه رسد به روح خود، نه عقل خود را آگاهیم و نه نفس و جسم خود را می‌شناسیم!

در کلیه دو میلیون و پانصد هزار سوپاپ و غربال وجود دارد تا سنگ و شنی از آن رد نشود و آدمی به سنگ کلیه دچار نگردد. عروق و اعصاب هر یک از اعضای بدن نیز حیرت‌آور است! معده حکم آسیاب را دارد و غذایی که انسان می‌خورد در آن آسیاب خرد می‌شود تا بتواند به عروق و موی‌رگ‌ها وارد شود. معده هزاران دندان دارد؛ به این معنا که ترشحاتی دارد

(۵۲)


که بیش از دندان خرد کنندهٔ غذاست و غذا را بمباران می‌کند و اگر این ترشحات به موقع و یا به اندازه نباشد انسان با مشکلات معدوی و ترشی دچار می‌شود. این‌ها همه از قوای جسمی است. قوای نفسانی و عقلانی انسان عظیم‌تر و شگرف‌تر از امور جسمانی است. مادر این جا به اقتضای این نوشتار توضیح مختصری می‌آوریم.

شعور و شور دو مرکز نفسی انسان است. شور در صورتی که تحت فرمان عقل باشد ارزشمند می‌شود و چنان‌چه تابع نفس قرار گیرد، اماره به بدی می‌شود و عقل را نیز اسیر خود می‌گرداند. مرحوم قاضی در تبیین نزاع قوای آدمی می‌فرماید: اگر کسی سوار اسبی شود و سگ و گوسفندانی نیز با او باشد و در این هنگام شیری بر او حمله کند، باید بتواند در همین لحظه هم اسب را رام سازد و هم سگی که همراه اوست و هم مواظب گوسفندان باشد. نباید بگذارد اسب چموشی کند و شیر بر او حمله‌ور شود و سگ نفس بر او پارس نماید و گوسفندان نیز نباید رها شوند. باید دانست این قوا با هم و در کنار هم و بسته به هم هستند و چنین

(۵۳)


نیست که بتوان یکی را رها کرد. قوای درونی انسان این گونه به هم پیچیده است. متأسفانه ما راحت می‌خوابیم و مملکت جان خود را در امن و امان می‌دانیم غافل از این که نفس با او چه می‌کند؟! نفس دارای قوا و مراتبی است. نفس مُزینه نفسی است که همه چیز را برای آدم خوب و زیبا و خوشایند نشان می‌دهد و همواره کرده‌های نفس را برای او حق جلوه می‌دهد و آدم را چنان حق به جانب می‌سازد که او حق را با خود می‌داند به گونه‌ای که به نام حق‌مداری حتی حاضر است در برابر پیامبران و اولیای الهی موضع بگیرد. چنین آدمی هیچ بدی را در خود نمی‌بیند و خود را از همه بهتر می‌شمرد و از عالَم و آدم طلب‌کار می‌گردد و هیچ گاه خود را بده‌کار کسی نمی‌داند. او از خودراضی است و خود را از همه بهتر می‌داند. این نفس دیگران را در اشتباه می‌بیند و هیچ گاه به باور وی خطور نمی‌کند که در اشتباه است و هرچه به او بگویند، آن را نمی‌پذیرد.

او جاهلی است که به هیچ وجه گوش شنوا ندارد و هیچ دلیلی را نمی‌پذیرد و فقط در عالم خود سیر

(۵۴)


می‌کند.

اما نفس اماره به بدی‌ها با شدت تمام امر می‌کند و بوالهوسی را توصیه و خوشی دیدن از هر چیزی هرچند گناه باشد را القا می‌کند.

نفس ملهمه که «وجدان» نیز نام دارد در برخی به صورت نسبی و با تفاوت مرتبه وجود دارد.

چهارمی نفس مطمئنه است که در وجود اولیای خدا و برخی از مؤمنان و کسانی که در مدار عقل قرار دارند ظهور می‌کند. آنان کسانی هستند که به اطمینان می‌رسند.کسانی که در این مرتبه قرار ندارند وجود کم و ناچیزی دارند و نفس مزینه دست از سر آنان بر نمی‌دارد و آنان را از خودراضی می‌سازد؛ به‌گونه‌ای که کاری جزیی را برای آنان شق القمر جلوه می‌دهد و نفس اماره نیز پیوسته به آنان دستور می‌دهد.

اهمیت روایت حاضر با شناخت این مراتب است که آشکار می‌شود. مملکت وجود آدمی بسیار گسترده است و هر آن‌چه در عالم خارج وجود دارد در آدمی به گونه‌ای تعبیه شده است. فیلسوفان، دنیای خارج را عالم اکبر و انسان را عالم اصغر می‌دانند. البته این تعبیر

(۵۵)


به کمیت انسان ناظر است و کیفیت او را در نظر نگرفته است و از این لحاظ تعبیری اشتباه می‌باشد. این عالم در برابر انسان عالم اصغر و انسان در قیاس با آن عالم اکبر است و این تعبیر کیفیت او را اعتبار نموده است. «عالم اکبر» یعنی انسان. درون آدمی عالم و جهانی بزرگ قرار دارد که چیزی از آفریده‌ها به بزرگی آن نیست و از فرشتگان و جنیان نیز برتر است. چگونه است که موجود و آفریده‌ای به این بزرگی از خود غافل می‌شود و در خود گم می‌گردد؛ به‌گونه‌ای که هیچ خبری از خود ندارد و اگر درد به سراغ او نیاید حتی از اعضای بدن خود هم‌چون دست و پایی که با اوست غافل می‌شود و توجهی به آن ندارد. خداوند ان‌شاء الله به انسان معرفتی دهد که از خود باخبر شود و دوستان و دشمنان خود را بشناسد. البته، نخستین شرط راه‌یابی و آگاهی از آن این است که انسان گوشی شنوا و قدرت استماع داشته باشد. افراد از خودراضی و متکبر هستند که حرفی را نمی‌شنوند، بر این اساس هیچ گاه قضاوت درستی از وقایع ندارند. کسی که قدرت استماع ندارد جاهلی است که در جهل مرکب قرار دارد و هدایت

(۵۶)


کردن چنین شخصی بسیار مشکل است. از صفات پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله که در قرآن کریم از آن نام برده شده این است که آن حضرت «اُذُن» می‌باشد. عاقل این گونه است و مغزی دارد محکم که قدرت گیرندگی آن بسیار سخت است.

(۵۷)