روایت « ۳ »
کردار خرمندان
«أبوعبداللّه الأشعری، عن بعض أصحابنا، رفعه عن هشام بن الحکم قال: قال لی أبوالحسن موسی بن جعفر علیهماالسلام : یا هشام، ما بعث اللّه أنبیاءه ورسله إلی عباده إلاّ لیعقلوا عن اللّه، فأحسنهم استجابةً أحسنهم معرفةً، وأعلمهم بأمر اللّه أحسنهم عقلاً، وأکملهم عقلاً أرفعهم درجةً فی الدنیا والآخرة.
یا هشام، إنّ للّه علی النّاس حجّتین: حجّة ظاهرة وحجّة باطنة، فأمّا الظاهرة فالرسل والأنبیاء والأئمّة علیهمالسلام ، وأمّا الباطنة فالعقول.
یا هشام، قلیل العمل من العالم مقبول مضاعف، وکثیر العمل من أهل الهوی والجهل مردود.
یا هشام، إنّ العاقل رضی بالدون من الدنیا مع الحکمة، ولم یرض بالدون من الحکمة مع الدنیا، فلذلک ربحت تجارتهم.
(۲۹)
یا هشام، إنّ العاقل نظر إلی الدّنیا وإلی أهلها فعلم أنّها لا تنال إلاّ بالمشقّة، ونظر إلی الآخرة فعلم أنّها لا تنال إلاّ بالمشقّة، فطلب بالمشقّة أبقاهما.
ـ امام کاظم علیهالسلام خطاب به هشام میفرماید: ای هشام، خداوند پیامبران و رسولان خود را به سوی بندگانش برنیانگیخت مگر آن که تعقل بر خداوند داشته باشند. پس نیکوترین پاسخ به آن نیکوترین معرفت و شناخت است و داناترین آنان به امر خداوند نیکوترین آنان از لحاظ عقل است و کاملترین آنان در عقل برترین آنان در مرتبت در دنیا و آخرت است.
ای هشام، همانا برای خداوند بر مردم دو حجت و دلیل است: حجتی آشکار و حجتی ناپیدا، اما دلیل آشکار او رسولان و پیامبران و حضرات ائمه علیهمالسلام میباشند، و اما دلیل باطنی عقلهاست.
ای هشام، عملی اندک از عالم پذیرفته شده و مضاعف است، و عملی بسیار از اهل هوا و نادانی مردود است.
ای هشام، همانا عاقل به دنیایی اندک اما همراه با حکمت رضایت میدهد، و به حکمتی ناچیز به همراه
(۳۰)
دنیاداری راضی نمیگردد، از این رو در تجارت خود سود میبرد.
ای هشام، همانا عاقل به دنیا و اهل آن تأمل میکند و پی میبرد که جز با سختی به دست نمیآید، و به آخرت نگاه میکند و میداند جز به سختی به دست نمیآید، پس با سختی چیزی را میطلبد که ماندگارتر است.
بیان: روایت حاضر که بخشی از آن در این جا نقل شده و ما تمامی آن را در کتاب «المسکة» آوردهایم، روایتی جامع در شناخت عقل و عاقل میباشد و محتوایی بسیار عالی دارد که متأسفانه معانی مکنون آن باز نشده است و این نوشتار نیز محدودیت خود را دارد و باید در نوشتهای مستقل به آن پرداخت.
در اصول کافی، عالیترین مضامین در رابطه با عقل وجود دارد. مرحوم کلینی نیز با زیرکی خاصی که در فهم روایات داشته، آن را نخستین کتاب در اصول کافی قرار داده است. در این کتاب هم عقل معنا شده و هم مصادیق و ویژگیهای آن آمده است.
اما روایت هشام در این میان جامعترین این
(۳۱)
روایات است که توضیح و تبیین آن کتابی مستقل را میطلبد. امام کاظم علیهالسلام در این روایت نیز سی و یک بار «یا هشام» میگویند که هم نزدیکی و قرب هشام به امام علیهالسلام را میرساند و هم این که امام علیهالسلام در شرایط خاصی بودهاند که تنها به این یار خود انس ویژه داشتهاند و فشار حاصل از آن شرایط را با انس با وی و بردن نام او که برای امام علیهالسلام شیرین بوده است کاهش میدادهاند. البته، این بدان معنا نیز هست که در بیان این مطالب لحاظ مخاطب میشده و مشکلات آنان در فهم این مطالب را در نظر میگرفتهاند. برای نمونه، در قرآن کریم در پاسخ به این که روح چیست پاسخ روشنی داده نمیشود: «وَیسْأَلُونَک عَنِ الرُّوحِ، قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی، وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً»(۱)؛ عقل از مراتب روح بلکه در اصطلاح علمی برتر از آن است؛ چرا که همه روح به معنای نفس دارند، ولی بسیاری از مردم عقلی ندارند. روح و عقل اصطلاحات متفاوتی دارند که در جای خود باید بررسیده شود. این چنین پاسخهایی برای آن است که شنونده درک درست و
۱. اسراء / ۸۵.
(۳۲)
روشنی از مطلب ندارد و قدرت فهم وی نیز از قامت این معنا کوتاه است.
عقل در این روایت در برابر جهل قرار گرفته و به معنای دانایی آمده است. پیش از این گفتیم عقل چیزی است که انسان را به قرب الهی و بهشت معبود میرساند و جهل چیزی است که انسان را از خداوند دور میدارد. بر این اساس، در برابر عاقلان دو گروه قرار دارند: یکی افراد دیوانهای که هیچ تکلیفی ندارند و دیگر افراد نادان و ناآگاه و شیطان صفت. کسی که نسبت به کاری که انجام میدهد قصد خیر یا قرب به خدا و ملاحظهٔ حق را ندارد و به صورت عمدی اذیت و آزاری به کسی را قصد میکند به شیطنت گرفتار آمده است. البته کسی که قصد عمد ندارد با تذکری تأثیر میپذیرد و سوء قصد نداشتن او بدین گونه آشکار میشود.
در این روایت، عقلی که قرب الهی را موجب میشود دلیل و حجت خداوند دانسته شده و در رتبهٔ پیامبران معصوم علیهمالسلام قرار گرفته است. پیامبران حجت ظاهری هستند که از جانب خداوند به سوی ما
(۳۳)
میآیند و عقل حجت باطنی است که خداوند انسان را به واسطهٔ آن بازخواست میکند. این عقل است که کلام و سخنان پیامبران الهی و حضرات ائمهٔ هدی را در مییابد؛ سخنانی که راه شناخت فرزانگان از مقام و موقعیت هر پیامبر و ولی خداوند است. این عقل است که سفیران خداوند را به مقایسه میگذارد و گفتههای آنان را با عقل خود تمییز میدهد و آن را تحلیل میکند و میپذیرد یا رد میکند. در واقع انبیای الهی برای تصحیح عقل بشر مبعوث شدهاند و عقل بشر برای امضای آن است.
آنچه از روایات انبیا و کتابهای آسمانی رسیده با عقل است که به فهم میآید و انسان بدون ممیزی این سخنان به پذیرش یا رد آن اقدام نمیکند. گفتههای پیامبران و اولیای الهی و کتابهای آسمانی برای انسان عاقل است که سودمند میباشد وگرنه کسی که عقل ندارد از قرآن کریم و روایات نه تنها تأثیری نمیپذیرد بلکه ممکن است با سوء فهمی که به سبب کاستی در عقل خود دارد به مخالفت و عناد با آنان دچار شود و با محروم شدن از سعادت اخروی، به نقمت و عذاب
(۳۴)
گرفتار آید. با توجه به این معنا، در واقع روایت میفرماید: خداوند در روز قیامت بر علیه ما دو حجت و دو دلیل دارد: یکی پیامبران و اولیای الهی که روز قیامت از انسان بازخواست میشود که با آنان و با دین الهی چه کردهای و انسان نسبت به موضعی که در این رابطه داشته است باید پاسخگو باشد و دیگر آن که با عقل خود چه کردهای؟ آیا در شکوفایی آن کار کردهای یا آن را به تعطیل کشیدهای؟
در ادامهٔ این روایت آمده است:
«یا هشام، قلیل العمل من العالم مقبول مضاعف، وکثیر العمل من أهل الهوی والجهل مردود».
ـ ای هشام، عملی اندک از عالم پذیرفته شده و مضاعف است، و عملی بسیار از اهل هوا و نادانی مردود است.
عمل باید با درایت همراه باشد تا پذیرفته گردد. عمل بدون دانش و حکمت نظری علیل و ناقص است. البته باید دانست حکمت نظری با دانایی بر رشتههای تخصصی متفاوت است. ممکن است کسی کاسب و کارگر یا رعیت باشد و عالم و حکیم باشد. گاهی هم
(۳۵)
ممکن است دکترا یا مجتهدی عالم و حکیم نباشد. عالم و صاحب درایت کسی است که روشنایی، نور و صفا در باطن او جلوهگر شده است. از چنین کسی عمل اندک هم مقبول است و هم مضاعف و دوچندان. یعنی یک رکعت نماز او دست کم دو رکعت به حساب آورده میشود. اما فرد ناآگاه و اهل هوی عمل فراوانی دارد و اعمال وی چهرهٔ دینی هم دارد ولی از او پذیرفته نمیشود. عاقل در این تعبیر در برابر اهل هوی و نادانی قرار گرفته است. این همان تعریف از عقل است که در روایت پیشین گذشت و از آن به چیزی که قرب الهی میآورد تعبیر آورده شد. اهل هوی به معنای اهل گناه و معصیت نیست، بلکه کسی است که وقتی به مسجد میرود، میخواهد در جایی بنشیند که تکیه دهد و با آبی وضو گیرد که از خنکای آن لذت برد و به مکه میرود تا صفای عبادت را بچشد و از شکوه کعبه و نورپردازی آن به وجد آید. البته چنین خوشایندی بهطور عادی اشکال ندارد ولی عاقل چنین هواهایی ندارد و به دنبال آن نیست که عبادت برای او خوشمزگی داشته باشد و عبادتی
(۳۶)
ملس را نمیخواهد.
در برابرِ عاقل، کسی است که حتی کار خیر را بر اساس هوس و خودمحوری انجام میدهد و نفس و خوشایندی خود را محور و مدار قرار میدهد و اگر هوس او نباشد نماز و دیگر تکالیف عبادی خود را انجام نمیدهد. کسانی که تلخی (تریاک) مصرف میکنند، باید چایی غلیظی بعد از آن بخورند یا کسانی که مشروب میخورند، پسته یا آب نباتی کنار آن میخورند، نماز و عبادت این گروه نیز چنین است و باید نماز را با کمی ملسی مخلوط کنند تا بتوانند آن را بگزارند. کسی که وقتی بیکار میشود به سراغ نماز و مسجد یا محلهای زیارتی میرود و وقتی کاری دنیایی پیش میآید از آن کم میگذارد عبادتی جاهلانه انجام میدهد؛ چرا که او برای دل خود کار میکند و نه برای خداوند متعال و این دو تفاوت بسیار زیادی دارد.
گاهی کسی از سر بیخوابی به نماز شب میایستد و گاهی خواب چشمان کسی را گرفته و با میل به خواب، چنان انرژی و توانی برای عبادت میگذارد که
(۳۷)
برای نماز شب بر میخیزد و این دو با هم تفاوت بسیار دارد. عاقلان و اولیای خدا برای دل خود کاری نمیکنند و اگر به دل خود باشد دست به کاری نمیزنند. حضرت ابراهیم علیهالسلام میفرماید عشق، عشق مولاست: «قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکی وَمَحْیای وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»(۱)؛ لحظه لحظهٔ زندگی من برای اوست و چیزی از آنِ من و برای خوشایند من نیست. این عشق است که ارزش کارها را تغییر میدهد. یکی با عشق بر میخیزد و یکی بیکاری و بیخوابی است که او را به عبادت سوق میدهد. عبادتی که با جهل و ناآگاهی همراه است مردود میشود، همانگونه که عبادتی که با هوس آمیخته است مردود میباشد و تنها عبادتی که به حسب تکلیف و وظیفه و از سر عشق به خداوند انجام میگیرد پذیرفته است. چنین عاقلی میگوید: خدایا، اگر کار در دست من باشد، چیزی نمیخواهم. نماز هم نمیخواهم، ولی چون تو میگویی آن را میخوانم.
کسی که مسجد میسازد تا خود را نشان دهد و نظر
۱. انعام / ۱۶۲.
(۳۸)
مردم را به خود جلب نماید هم اهل هواست و هم به شرک مبتلاست و کسی که برای خدا میسازد و برای خدا به مردم خدمت میکند عاقل است. عاقل کسی است که نه برای خود کار میکند و نه برای مردم و فقط برای خداوند است که سختی کار را بر خود تحمیل مینماید. البته، کاری که برای خدا باشد هم برای شخص مفید است و هم برای مردم. قرآن کریم میفرماید: «وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیعْبُدُوا اللَّهَ». اولیای خدا برای غیر خدا کار نمیکنند. آنان برای خدا کار میکنند و چون خداوند گفته است به مردم خدمت نمایی برای مردم نیز کار میکنند. ممکن است کار برای مردم باشد ولی قصد برای مردم نیست و برای خداست. اگر کسی برای خود یا مردم کار کند «خدمت» است و چنانچه کار را برای خدا میآورد، «عبادت» است. خانمهایی که در خانه کار میکنند و جارو و شست و شو دارند و غذا طبخ میکنند، اگر برای خدا کار کنند زن عاقلی هستند و میزان فهم آنان بالاست اما اگر برای زندگی کار میکنند «آبروداری» است و چنانچه برای شوهر کار میکنند، «وفاداری» به شوهر و «جوانمردی» است
(۳۹)
و در صورتی که برای خدا کار میکنند؛ هرچند کار شوهر را انجام میدهد «بندگی» و «عبادت» است.
اگر زن غذا را با قصد قربت درست کند مثل بانویی است که در سجاده نماز میگزارد ولی اگر قصد قربت نباشد؛ هرچند در سجاده ساعتها در سجده باشد یا برای احترام به شوهر، برای زندگی خود، و برای حفظ شخصیت خود باشد عبادت نیست، اگرچه در صورتی که کارهای خانه را انجام دهد و قصد قربت ننماید دستکم خدمت نموده است. سلام به شوهر و بوسهٔ پر مهر به او در صورتی که با قصد قربت باشد همانند عبادات است.
روایت میفرماید: عاقل برای غیر خدا کار نمیکند؛ یعنی برای خود، برای مردم یا برای خدمت یا آبروداری کار نمیکند، بلکه کار او برای خداست و در این صورت تمامی آن را به ضمیمهٔ «عزت» و «سرافرازی» با خود دارد.
آبی که در رودخانه پیش میرود تا به دریا برسد نمیخواهد درختان و گیاهان را سیراب سازد بلکه تنها میخواهد به دریا رود. آب در پی دریاست و نه به
(۴۰)
دنبال سیراب کردن زمین، اگرچه در عمل، زمین نیز از آن سیراب میشود. عاقل نیز فقط خدا را میخواهد و کار غیر خدایی نمیکند و خدمت او به مردم نیز تنها برای خداست همانگونه که عبادت او فقط برای خداست. امام کاظم علیهالسلام در یکی از این فرازها میفرماید: یا هشام، هم به دست آوردن دنیا مشقت دارد و هم کسب آخرت.
«یا هشام، إنّ العاقل نظر إلی الدّنیا وإلی أهلها فعلم أنّها لا تنال إلاّ بالمشقّة، ونظر إلی الآخرة فعلم أنّها لا تنال إلاّ بالمشقّة، فطلب بالمشقّة أبقاهما».
ـ ای هشام، همانا عاقل به دنیا و اهل آن تأمل میکند و پی میبرد که جز با سختی به دست نمیآید، و به آخرت نگاه میکند و جز به سختی به دست نمیآید، پس با سختی چیزی را میطلبد که ماندگارتر است.
انسان باید مشقت و سختی بکشد، از این رو چرا دنیا را بهسختی به دست آورد. دنیایی گذرا که چند صباحی بیش نیست و در قیاس با عمر ابدی آخرت بسیار ناچیز است. عاقلانه آن است که آخرت را به
(۴۱)
دست آورد که دنیا را نیز در ضمن خود دارد؛ همانگونه که آب در پی دریا میرود و در ضمن آن است که درختان را نیز سیراب میکند. تفاوت عبادت و امر عبادی با غیر عبادت نیز در همین است که عبادت تنها برای خدا انجام میشود. کسی که به فقیر و نیازمندی کمک میکند و قرب الهی را با این کار در نظر دارد کار وی عبادت است و اگر برای آن است تا فقیری را خوشحال نماید و کمکی به او کرده باشد کار وی خدمت است؛ همانطور که فرد غیر مسلمانی میتواند چنین هدف و نیتی داشته باشد و برای صفای مردم کار و کمکی نماید. کار برای بهشت، برای دنیا، برای عدالت، برای تقوا و خوب بودن مهم نیست و این کار برای خداست که بسیار سنگین است. گویی از خدا دم زدن به طوری که چیز دیگری در آن نباشد شدنی نیست اما باید برای دستیابی به آن تمرین کرد و زحمت کشید.
انسان میتواند به مقامی برسد که بگوید من برای هیچ کس جز خدا وقت ندارم، البته وقتی کاری برای خدا بود برای همه است. مؤمن وقتی برای خدا کار
(۴۲)
میکند خدمت به مردم نیز در آن است. چیزی از دنیای عاقل و مؤمن کاسته نمیشود ولی غیر مؤمن چیزی از آخرت به دست نمیآورد.
کسی که برای خدا کار میکند پاداش آن را نیز میگیرد؛ برخلاف کسی که به انگیزهٔ خیر و برای غیر خدا کار میکند. او تنها اجر دارد؛ همانگونه که حیوانات نیز در بارکشی و شیردهی و در کار خود اجر میبرند. ثواب چیزی بالاتر از اجر و مزد است و در واقع، اجر و مزد، مزدوری است، ولی ثواب لحاظ عنایی، ارفاقی و الهی دارد. کار خوب از انسان بد نیز اجر دارد، ولی ثواب ندارد. ثواب تنها برای کسانی است که عاقل میباشند و فقط برای خداوند کار میکنند.
خداوند به انسان توفیق دهد و صفایی به او عنایت کند که وقتی درس، عمل، عبادت، کار و خدمتی دارد و یا هزینهٔ همسر و فرزند خود را تأمین میکند یا زن در خانه به شوهر و فرزندان خود خدمت میکند بگوید: خدایا، چون تو گفتی کار کن و با بندگان که عیال من هستند مهربان و عطوف باشید، چنین میکنم
(۴۳)
وگرنه من جز تو نمیشناسم. وقتی کار برای خدا باشد عشق و محبت او به دیگران و به همسر و فرزند نیز بیشتر میشود. عشق به خدا چیزی جز خدا را در دل باقی نمیگذارد و جز خدا را در قصد نمیآورد. این کار عقل است. اولیای الهی جز برای خدا کار نمیکنند و طمع و چشمداشتی نیز در کار خود ندارند.
(۴۴)