منبع: بدايات
جامعهٔ روحانیت، زبان دین دانسته میشود. مشروعیت این جامعه، به قدرت فهم مرادِ شارع و ترجمانی آن است. کشف مراد شارع و انشای آن در قالب حکم یا گزارهٔ علمی، نیازمند استناد درست است تا روحانی بداند آنچه میگوید «دین» است و از غیر دین نمیگوید. گفتیم تفاوت عالمان شیعی با دیگر عالمان و دانشمندان در همین نکته نهفته است که عالم شیعی نمیتواند از خود چیزی بگوید؛ بلکه باید نظری را بگوید که ترجمانِ مراد شارع است؛ اما دیگر عالمان، خود را همچون معصوم، اصل میدانند و از خود نظریهپردازی دارند و نسبت به دین الهی تعهدی ندارند.
اگر پنداشته شود کارویژهٔ روحانیت، پرداختن به اموری ظاهری و صوری و تحصیل علم و سبقتگیری در دانش است (آنگونه که در تمامی مراکز علمی رایج بوده و امری عقلایی است) اشتباه است؛ زیرا روحانیت از تبار پیامبران است و علوم مدرسی رایج، که هماکنون در کشورهای کفر رونق بیشتری دارد، ارتباطی میان آنان و پیامبران الهی علیهمالسلام ایجاد نمیکند؛ بلکه دانش آنان باید با وحی و عصمت انبیای الهی مسانخت داشته باشد و آنان توان کشف مراد شارع را داشته باشند. این همسنخی، از ملکهٔ قدسی و قدرت صیانت نفس به دست میآید که از آن به اجتهاد و عدالت تعبیر میشود و روحانی را برای کشف مراد شارع توانمند میسازد.
چیزی که جامعهٔ روحانیت را از همراهی با خردگرایی جمعی و رأی اکثریت جدا میکند، تخصص علمی روحانیان و توان تولید علم دینی از طریق داشتن ملکهٔ قدسی است تا به نظرگاه دین الهی راه یابند. برای همین است که اجتهاد نمیتواند شورایی باشد و فتوا باید توسط شخص انشا شود، نه جمع؛ شخصی که مورد عنایت ویژهٔ حقتعالاست؛ وگرنه در صورتی که این امتیاز نباشد، جامعهٔ روحانیت، نهادی علمی مانند دیگر نهادهای علمی و اجتماعی میشد و میان این مرکز با دانشگاهها و پژوهشگاهها تفاوتی نبود.
فهم دینی، برخاسته از روش انبیای الهی علیهمالسلام و تابع نظام معرفتی آنان است و با نظام آموزشی و تعلیمی رایج در مراکز علمی تفاوت بنیادین دارد. همانطور که انبیای الهی، نظامی گزینشی و عنایی دارند و آنان افرادی برگزیده هستند که به خیر و عنایت خاص خداوند رسیدهاند، اجتهاد نیز که تخصص ویژهٔ روحانیت است، فصل مقوّمی دارد که از آن به «ملکهٔ قدسی باطن» تعبیر میشود.
ملکهٔ قدسی، امری اعطایی و تابع عنایت خاص خداوند است که اکتساب و تحصیل فقط زمینه و بستر برای بارش آن رحمت خاص را فراهم میکند؛ بدون آن که ملازمهٔ دائمی و ضروری با آن داشته باشد و البته نشانهٔ آشکار آن توان تولید تازههای علمی است که هیچ یک از علوم موجه، توان مخالفت با آن را نداشته باشد و سازگاری آن را با دادهها درست خود بپذیرد.
آنان که قرار است به اجتهاد بر مدار ملکهٔ قدسی برسند، برگزیدگان خداوند در هر عصر هستند. چنین نیست که هر کسی توفیق طلبگی و اجتهاد را بیابد. گاه چند صد سال نماز و صفای پدران و مادران در هم متراکم میشود تا خداوند، طلبگی را رزق یکی از فرزندان نماید و خداوند که حسابگر ماهری است، هوس طلبگی را به جان و دل جوانی میاندازد و او را برمیگزیند تا وی را در پرتو عنایت خاص خود به ملکهٔ قدسی وصول دهد. چنین نیست که مجتهد قدسی، خود به سوی این دیار حرکت نموده باشد؛ بلکه این اختیار خداوند است که یکی یکی (و نه گروه گروه) این قدیسان روزگار را برمیگزیند و هریک از این قدیسان به دستِ بادرایت و پر حکمت خداوند متعال برای امر مهم اجتهاد برگزیده شدهاند.
ملکهٔ قدسی، استعدادی موهبتی در باطن است و امری تحصیلی نیست. استعداد سلوک به هیچوجه اکتسابی و جبرانپذیر نیست. باید زمینههای معنوی در لقمه، نطفه، ژن، زمان و مکان و دیگر خصوصیات فرد باشد تا در پرتو راهنماییهای مربی کارآزموده، به این ملکه نایل گردد. آنان با رعایت شرایط تقواست که تعالی و معرفت مییابند؛ همانطور که به صورت تعلیلی میفرماید: «وَاتقُوا اللّهَ وَیعَلمُکمُ اللّهُ»(۱).
ملکهٔ قدسی به هیچوجه آموزشی و تحصیلی نمیباشد و چنین نیست که کسی درس بخواند و به ساحت آن راه یابد. باید این استعداد را به صورت خدادادی داشت. استاد و نسخههای وی، تنها در جلادادن به این گنج پنهان مؤثر است؛ اما آن را پدید نمیآورد. گزینش طلاب باید در دست مربیانی کارآزموده باشد که بتوانند این استعداد باطنی را کشف نموده و منشهای طبیعی افراد را مورد شناسایی قرار دهند.
گرچه رشتههای دانشگاهی معارف، با علوم حوزوی همنام و همسنخ است و گزارههای مشترکی دارد، ولی نظام دانشگاه نظام استادمحور نبوده و تربیت انبیای الهی علیهمالسلام را در خود ندارد. حوزهها نیز اگر از نظام استادمحور دور افتاده باشند، سرنوشت دانشگاهها و مراکز علمی و پژوهشی را دارند. فلسفهٔ حوزههای علمی، تربیت مجتهد است و مجتهد از تبار انبیای الهی میباشد. آنچه حلقهٔ ارتباطدهندهٔ مجتهد با پیامبران الهی علیهمالسلام میباشد، ملکهٔ قدسی است که وی در تولید علم و اجتهاد خود از آن مدد میگیرد.
این ملکه تنها در نظام استادمحور قابل وصول است. علوم رایج مدرسی، شباهت تمام با نظام علمی همسنخ با نظام انبیای الهی دارد و همین امر سبب بروز این مغالطه شده است که نظام فعلی روحانیت تابع نظام انبیای الهی است، ولی در حقیقت چنین نیست؛ زیرا روح حیاتبخش آن نظام (که ملکهٔ قدسی باشد) در این نظام تعبیه نشده است. گاه برخی از عالمان دینی تمامی آیات قرآنکریم را حفظ میباشند، ولی تنها صاحب محفوظات و معلومات هستند؛ درحالیکه قدرت تولید علم دینی، بر مدار محفوظات و معلومات نمیباشد، بلکه تابع حصول ملکهٔ قدسی است و آنچه عالمان معلوماتمدار و حافظهمحور میگویند، نظرگاه دین و مراد شارع دانسته نمیشود، هرچند جز از دین نگویند، مگر آنکه راه تقلید بپویند و ادعای اجتهاد دینی نداشته باشند؛ بلکه تنها بخواهند مبلّغ دینی باشند که صاحبان ملکهٔ قدسی هر زمان، دادههای آن را استنباط میکنند.
در علم دینی، اگر تنها فن و قدرت حفظ معلومات باشد، هیچگونه خودسازیای نیست و تمام عملیات آن برای دیگران و بر روی دیگری انجام میشود؛ برخلاف علم دینی که مجتهد، باطن خود را میکاود تا به تولید علم برای عمل خود دست یابد.
تولید علم دینی با انفجار درون و باطن همراه است؛ ولی ذهن افرادِ درگیر با مهارت دینی ـ که دین را موضوع خود دارد ـ دچار فشار مکانیکی تحلیلهای علمی میشود و به خشکی میگراید؛ بهطوریکه گویی نسبت به دنیای معنویت و محبت، آشنایی ندارد و تنها در پی امتحان و آزمون یا تجسس است.
احضار معلومات ذهنی، از قدرت انشا خالی است و به صرف اخبار بسنده میشود. انباشتههای ذهنی و معلومات، چون بختکی بر پنجرهٔ دل مدعیان علم صوری و ظاهری میافتد و آن را از تابش نور ملکهٔ قدسی ـ که قدرت انشای علم میآورد ـ باز میدارد. چنین نظامی نهتنها نسبت به نظام تعلیمی انبیای الهی بیتفاوت است و تبارگرایی آنان را تأمین نمیکند، بلکه با آن در تعارض و ناسازگاری است و جویندهٔ دانش را از مسیر اجتهاد دینی باز میدارد و معلوماتی که از علم دینی دارد، برای او در سطح یک فن باقی میماند. جمعکردن علمی که از سنخ فن است و در آن نور الهی نیست، میتواند بهجای آنکه از مبادی حصول ملکهٔ قدسی گردد، حجاب راه شود و تنها بر کبر، غرور و گمراهی آدمی و غفلت و قساوت او بیفزاید. علم، آن است که به عنایت خاص اعطا میشود و قدرت اجتهاد، تولید و ابداع میآورد. وجه امتیاز حوزه از دانشگاه و دیگر مراکز علمی و تحقیقاتی، در همین نکته است.
حوزههای علمی باید طلبهای را پرورش دهد که شبیه انبیای الهی باشد و قدرت وحی و الهام تنزلیافته را در او زنده نماید؛ نه آنکه بخواهد موسیو و پرفسوری تحویل جامعه دهد که علم دین را در قالب فن و بدون وضو تحقیق مینماید و در امور معنوی ریشهای ندارد و کسی او را به نام «عالم ربانی» نمیشناسد. استنباط و اجتهاد منحصر به در دستداشتن مبادی و علوم مقدماتی نیست و افزون بر آن، باید ملکهای قدسی داشت تا اجتهاد، محقق شود.
اجتهاد در حوزههای علمی، یک فوت دارد که آن را دینی و الهی میسازد؛ وگرنه هر کاسهای که ساخته شود، تَرَک بر خواهد داشت. یک کمونیست نیز میتواند علوم اسلامی را فرا بگیرد، اما چون ملکهٔ قدسی در وجود او نیست، آنچه را که فرا گرفته، از یک فن و مهارت فراتر نمیرود و تحقیقات وی دینی نیست و نمیشود آن را به دین و خداوند نسبت داد. علم دینی و اجتهاد یک فن نیست، بلکه از سنخ علم است و نیازمند انشا به مدد ملکهٔ قدسی است.
۱- بقره / ۲۸۲.
منبع: بدايات