منبع: بدايات
در اینجا به موضوع این کتاب، یعنی «تفقه دینی» میرسیم. هر علمی ناگزیر از موضوع است و موضوع علم فقه «جامعه و مردم» است. همانگونه که ریاضیات از «عدد» سخن میگوید و در صرف و نحو سخن از «کلمه و کلام» است، در فقه نیز یا از جامعه صحبت میشود یا از انسانها. پس اگر فقیه علاوه بر مبادی رایج، جامعهشناسی، انسانشناسی و روانشناسی نداند، نمیتواند بهدرستی و بهصواب فتوا دهد، در نتیجه جامعه و مردم را به قهقرا و سیر نزولی مبتلا میسازد.
رسالت فقه و وظیفهٔ فقیه، الگوسازی است. فقیه برای افراد و جامعه، الگوی رفتاری و حرکتی میسازد و به آنان ارائه میدهد و این جامعه و مردماناند که به خواست خود و طبق سلیقهشان از آن بهره میگیرند. درست مانند یک خیاط که در سایزها و رنگها و طرحهای گوناگون و برای فصلها و زمانها و مکانهای مختلف لباس میدوزد و افراد بر اساس نیاز و سلیقهٔ شخصی و نوعی از آن استفاده میکنند و اینگونه نیست که وی کسی را برای پوشیدن یا استفاده از لباس خاصی مجبور سازد و امر و نهی نماید.
همانطور که در جامعهٔ نوین امروز در زمینهٔ حمل و نقل و الگوی جابجایی درونشهری و برونشهری، ماشین شخصی، مترو، تاکسی، اتوبوس، قطار و هواپیما در نظر گرفته شده است و هر فردی به مناسبت، از یکی از این وسایل استفاده میکند، در فقه نیز وظیفهٔ فقیه تهیه و تولید الگوهای مترقی و متعالی برای بهرهروی افراد یک جامعه است. پس وظیفهٔ فقه تنها بیان حدود شرعی و وظایف عملی اهل دیانت است و به هیچوجه حقی برای امر و نهی و دخالت در کار و عمل شخصی این فرد و آن فرد ندارد.
فقیه، درست مانند طبیب عمل میکند؛ یعنی بعد از تشخیص بیماری، توصیههایی را در مورد موارد پرهیز غذایی و موارد مصرف غذا و دارو به شخص بیمار میکند. مانند اینکه میگوید: «شما سرما خوردهای، ترشی برایت خوب نیست» یا «مصرف این قرص و شربت برایت مفید است». پزشک نمیتواند بیمار را به خوردن یا نخوردن یا پرهیزکردن یا نکردن وادار کند؛ چراکه وظیفهٔ وی تنها تشخیص درد و ارائهٔ راه درمان است، نه اجبار و بگیر و ببند و اعمال زور و خشونت و اگر پزشکی چنین کند، نظامنامهٔ پزشکی را و ادب طبابت را رعایت نکرده است.
قلدری و زورمداری و خشونت در جامعهٔ مسلمانان از زمانی شروع شد که پابرهنگانی منافق با حمایت یهودیان، کودتای خونین مدینه را راه انداختند و در قالب سردمداران سقیفه، صاحب ولایت را از حکومت و سرنوشت سیاسی جامعهٔ مسلمانان کنار گذاشتند. شخص آقا رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله و حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام و آقا امیرمؤمنان علیهالسلام و اولیای طاهرین علیهمالسلام را باید از نخستین قربانیان جنایت و خشونت دانست. آثار و عوارض ضربهای که دین و اولیای دیانت و دینداران از این گروه و حامیان آنها خوردهاند، تا دنیا باقی است، باقی میماند. دشمنان اهلبیت عصمت و طهارت را باید سرچشمهٔ خشونت و زور و تبعیض دانست و بعد از آنها خلفای ستمگر اموی و عباسی و شاهان و تاجداران ميراثخوار این ننگ بودند.
مسلمانان بعد از کودتای خونین سقیفه، خشونت را در جان و روح خود یافتند و خلفای جور، آنان را چنان درگیر انحراف فکری و فرهنگی کردند که خشونت و عصبیت جاهلی از خطوط اصلی شریعت دانسته شد و آنان به نام دین و به نام لزوم حمایت از خلفا، هر تاخت و تازی بر جان و مال و ناموس مسلمانان را مجاز، بلکه لازم دانستند و خشونت و درگیری را برای میراثداران خود نیز به یادگار گذاشتند. در ایران نیز ـ که اسلام را از حکومت خلیفهٔ دوم گرفته بود ـ ملوک و شاهانی حکومت میکردند که مشروعیتشان را چیزی جز قلدری و زور رقم نمیزد و هرکس که زور و قدرت تجاوزگری بیشتری داشت، بر مسند حکومت مینشست.
خشونت در میان مسلمانان صدر اسلام چنان اوج گرفت که تمامی امامان شیعه علیهمالسلام و بهویژه امام حسین علیهالسلام و تمامی یاران فداکار ایشان با شهادت از دنیا رفتند و واقعهٔ کربلا فجیعترین آن بود که حتی به کودکی خردسال و ششماهه و دختران و زنان بیگناه نیز رحم نیاوردند و در کمال بیرحمی و قساوت، بر گونههای کودکان سیلی میزدند و زنان و کودکان خاندان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را به اسیری میگرفتند و بر شتران بیجهاز و بدون سایه سوار میکردند و سر عزیزان آنان را بر بالای نیزه و در جلوی دید آنان قرار میدادند و بر جنازهٔ کشتگان آنان اسبهایی با سمهای آهنین میتاختند. آنان در حالی به چنین خشونتهایی دست مییازیدند که حاضر نبودند نماز و عبادت خود را ترک کنند و برای حضور در صف نخست نماز در غروب سرخفام عاشورا بر هم پیشی میگرفتند و چهبسا برای درک صف اول بر هم شمشیر میکشیدند. بیشک عبادت چنین افرادی که دلی قسی و سختتر از هر سنگ خارایی دارند پشیزی ارزش ندارد و دینی که به آن باور داشتند نمیتواند در این افراد موقعیتی ارزشی داشته باشد و عبادتها و مناجاتها و ذکرهای آنان جز عادتی و جز رسم و احتیاطکاری بیش نبوده است.
روحیهٔ امر و نهی و دخالت در جزئیترین امور، از ویژگیهای خلفاست که در تاریخ شواهد بسیاری دارد، وگرنه اولیای عصمت و طهارت علیهمالسلام همیشه مَظهر مهر و عطوفت و سلام و رأفت بودهاند؛ چنانکه تاریخ گواه این حقیقتِ غیر قابل کتمان است.
آری، خشونت چیزی جز جهالت و تعصب چیزی جز نادانی نیست. نادانی نیز چیزی جز بریدگی فرد از هویت خود نمیباشد. خشونت، بیشتر در افرادی دیده میشود که کمبودهای اخلاقی و فرهنگی داشتهاند. خشونت سبب میشود آدمی از موقعیت ارزشی خود دور شود. اینکه فردی بسیار خشن و عصبی میگردد ارتباطی به دین و مسلک او ندارد، بلکه این ساختار روحی، فکری و فرهنگی افراد است که خشونت را در روح و جان آنان میریزد. میشود کسی که کافر است و مرامی دینی ندارد، فهمیده، متین و مؤدب باشد و میشود مسلمان که به آداب دینی بسیار مقید است، خشن و جسور گردد؛ همانطور که عکس آن نیز ممکن است و میشود مؤمنی مؤدب و باوقار و کافری خشن و بیادب باشد.
تاریخ گواهی میدهد که حاکمان و رهبران جامعه بیشتر از گروه جانیان و بزهکاران حرفهای بودهاند و آنان نهتنها نمیتوانستند مردم را با مهر و محبت آشنا کنند و کاری کنند که مردم به هم علاقه و مهرورزی داشته باشند، بلکه جنگ، ستیز، ظلم و زور، جدال و درگیری را در نهاد و در روان آنان نهادینه ساختهاند. چه بسیار خونهایی که بیهوده بر زمین ریخته شد و چه ضرر و زیانهای مادی و معنوی که از این جهت بر بشر وارد گشته است. این جنایتکاران حرفهای، گویی خود را در این امر محق میدیدند و گاه میشده است که آنان برای کارهای سیاه و کثیف خود مشروعیت و حقانیت نیز قائل بودهاند. آنان بر سرها و بدنها و بر ناموس و زن و فرزند مردم و بر عرض و آبرو و بر اموال آنان میتاختند؛ به این بهانه که حکومت در دست مسلمانی است که باید از او اطاعت داشت.
متأسفانه بر اثر چیرگی ظالمان و ستمپیشگان بر سرنوشت ملت و امت اسلام، کار ما را بدین نقطه رساندهاند. و به قول جناب خواجه حافظ شیرازی:
هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
بندهٔ پیر خراباتم که لطفش دائم است
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
فقه علمی و اجتهاد دانشی، احکام شرعی و قانون را امری توصیفی و دارای ملاک و مناط حقیقی میداند که با ابزارهای علمی قابل کشف است. این فقه، قانون و احکام را فرمایشی نمیداند و باور دارد که دین اسلام، دینی فرمانی و فرمایشی نیست، بلکه شریعتی توصیفی است که صلاح تکوینی و خیر حقیقی بندگان را ترسیم میکند و برای ایصال به حق و هدایت دینی خود، فلسفه، استدلال و حجت دارد.
البته حکمتشناسی علمی فقه، امری متمایز از علتیابی فلسفی است و با توجه به ضعفهای ابزاری و صنعتی و قصورهایی که علم دارد، نباید انتظار داشت که علم بهگونهٔ ضروری بتواند علت تامهٔ هر حکم و قانونی را دریابد؛ همانطور که عقل، درک کنه و نیز جزئیات امور را دسترس خود ندارد؛ اما هم علم و هم عقل میتواند حکمتشناسی احکام و قوانین را روشمند و علمی سازد و تعبدیبودن احکام به معنای تعطیلی دقت در حکمت و تلاش برای کشف ملاک و وصول به علتهای جزئی حکم نیست.
خاطرنشان میشویم ممکن است دست عقلِ بریده از عصمت و شکوفانشده به نور عشق و ولایت، از یافت علت تام حکم کوتاه باشد و چنین نیست که عقل یا علم بهحتم بتواند علت هر حکمی را دریافت کند. اهمیتدادن به ظاهر لفظ یا قاعده و صورت دلیل تفریط و کوتاهنگری است (بهگونهای که به بیتوجهی به ملاک و غفلت از تشخیص موضوع و ملاک حکم منجر شود)؛ همچنانکه تمسک به مصلحتهای بدون اساس و قیاس فقهی و قراردادن ملاکهای استحسانی بهجای ملاکهای تکوینی تشریع حکم و تعبد به آن، که عقل دور از نور ولایت به آن گرفتار میآید، افراط و کژروی است.
شیعه که خردمندی و عقلگرایی را اساس خود میداند، در احکام به ملاک و مناط آن اهمیت میدهد و بر این باور است که هیچ حکم حرام یا حلالی بدون ملاک نیست و چنین نیست که امری تعبدی به این معنا که ملاک حقیقی و معیار تکوینی نداشته باشد، در شریعت یافت شود.
البته ندانستن ملاک و ناآگاهی بشرِ غیرعلمی از آن، دلیل بر نبود آن نیست. بنابراین هم حکم و فتوای شرعی و هم قانون برآمده از آن میتواند در برخی مسائل بهگونهای موجه و مستدل نوشته شود و این امر هم به وضوحِ شریعت و قانون و هم به مقبولیت آگاهانهٔ آن و در نتیجه به ضمانت اجرای آن مدد میرساند و در مسیر روحِ وضع حکم شرعی و قانون و عقلگرایی دینی میباشد. عقلگرایی دینی، صبر، استقامت و پایداری دینی میآورد. نمونهٔ این گفته، ساحران فرعون بودند که با تعقل و شناخت درست موضوع و مناط سحر و معجزه، به دین موسی گرویدند و آن را با ژرفای قلب و جان خود پذیرفتند؛ ولی مردم عادی بنیاسرائیل، چون از روی تحقیق دیندار نشده بودند، با غیبت کوتاهمدت حضرت موسی علیهالسلام گوسالهپرست شدند.
شیعه در باب یافت ملاک احکام، کتابی نظیر «عللالشرائع» را در کارنامهٔ خود دارد که نشان میدهد اولیای معصومان علیهمالسلام مسیر ملاکیابی را برای توجیه و مقبولیت گزارههای دینی به صورت گسترده مورد استفاده قرار دادهاند. خداوند خود میفرماید: «فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِنْ فُطُورٍ»(۱). و در جایی دیگر در وصف بندگان رحمان میفرماید: آنان کسانی نیستند که آیات الهی را بدون تفکر و کورکورانه بپذیرند: «وَالَذِینَ إِذَا ذُکرُوا بِآَیاتِ رَبِهِمْ لَمْ یخِرُوا عَلَیهَا صُما وَعُمْیانا»(۲).
اثبات برخی ملاکها مستلزم مطالعه و پژوهشهای بسیاری است و آزمایشگاه، تجربه و عمل را لازم دارد تا اثبات و نفی هریک، مستدل صورت پذیرد. چنین اموری اثباتپذیر است و نباید آن را فرادلیل دانست. بدیهی است که میان امر اثباتناپذیر با ناتوانی از اثبات، تفاوت است. آنچه در روایات در باب حکمت احکام آمده همه قابل فهم و اثباتپذیر است؛ هرچند ممکن است بشر امروزی از دستیابی به ابزارهای مورد نیاز برای کشف آن ناتوان باشد، اما بشر پیشروی آینده، بالاخره روزی به آن دست خواهد یافت.
باید توجه داشت که عقل با آنکه تواناییها و توانمندیهای بسیار دارد و از موهبت نیروی پذیرش رسولان الهی علیهمالسلام و تصدیق آنان و سر ساییدن بر آستان آنحضرات علیهمالسلام برخوردار است، اما چون نمیتواند بر همهٔ اطراف یک مسأله و نیمهٔ پنهان آن آگاهی یابد و نیز تنها قدرت درک امور کلی را دارد و در فهم جزئیات، چیرهٔ وهم و تخیل است، نمیتواند منبع مستقلی در فهم احکام جزئی شریعت به شمار رود و شمار مستقلات عقلی یا موردی ندارد یا اندک است. همچنین در فقه بحث شده است که قیاس غیر منصوصالعله حجت نیست و استحسان نمیتواند حجت برای اثبات حکم شرعی قرار گیرد.
عقل در دریافت حلال و حرامها و دیگر احکام شرعی گاه ملاک و معیار آن را درک میکند؛ مانند قبح ظلم که در صورتی که بر فرض محال، شریعت برخلاف آن هم حکم نماید، عقل آن را نمیپذیرد و آن را غیر قابل پذیرش میخواند. چنین مواردی، از مستقلاتِ شرعی است. اما دریافت ملاک برخی از احکام در توان عقل عادی نیست و از درک آن عجز دارد؛ مانند قبح قمار که هرچه عقل در مذمت آن بگوید، حکمتِ آن است، نه علت تامِ حرمت آن. عقل برای دریافت احکام شریعت نیازمند شریعت است و چون تخصص در تشریع ندارد، متشرع به شمار میآید نه شارع و برد آن در یافت محدود ملاکهای شرعی میباشد. اینگونه است که عقل نیازمند رهبری معصوم است و خود نمیتواند علت حکمی شرعی را به دست آورد. به چنین احکامی غیر مستقلات عقلی میگویند. درست است که انسان اندیشه دارد، ولی اندیشهٔ وی محدود است و این معصوم است که باید باشد تا اندیشهٔ آدمی را بهطور کامل معصومانه و آگاهانه سازد تا به انحراف نیفتد. هرچه بر آگاهی افراد افزوده شود، نیاز وی به معصوم بیشتر میگردد؛ چراکه سرعت سیر وی در اندیشه بالاتر و دید وی بازتر و نفس وی گستردهتر و عمل او مقتدرتر و خطر سقوط و تصادف او نیز بیشتر میگردد؛ بهعکس کسی که آگاهی و اندیشهٔ چندانی ندارد و به همین میزان نیز تکلیف چندانی متوجه او نیست و تنها نماز و روزه و تغذیهٔ حلال و حرام با برد ذهنی کوتاه و حرکت کنْد او تناسب دارد و خطر سقوط وی نیز بسیار کمتر است.
فقه علمی و اجتهاد دانشی شیعه دارای ملاک و مناط است و تابع مصالح و مفاسد واقعی و مبتنی بر خیر و شر میباشد. خداوند حکمی ندارد که معیار آن نامعقول باشد. ملاکهای شرعی به گونهای دقیق و منظم است که آدمی با عقل درست و غیرمشوب خود میتواند آن را احراز نماید و فطریبودن دین نیز تأییدی بر این مطلب است؛ یعنی فطرت آدمی که تربیت ناسالم نیافته است به ملاکها و معیارهای شرعی دست مییابد؛ زیرا ملاکداربودن دین آن را با فطرت، خلقت، طبیعت و منش هستی هماهنگ نموده است. در واقع تشریع و چینش احکام الهی چنان دقت و ظرافتی دارد که میتوان با یک حکم شرعی حقانیت دین اسلام را ثابت نمود و هر حکمی که چنین توانی ندارد، از شریعت نیست.
البته توجه شود که میگوییم آن حکم چنین توانی ندارد، نه آنکه عقل یا علم در سنجش ارزش صدق آن ناتوان باشد؛ ازاینرو باید گفت هر حکم تعبدی که عقلِ معصوم و غیرمشوب توان دریافت ملاک آن را ندارد، از دین نیست. برای نمونه اگر دین توصیه میکند که زیر بغل مرده چوب تازه بگذارید، این حکم دارای ملاک است و با تحلیل و تبیین آن میتوان ارزش صدق اسلام را ثابت نمود و هر حکمی که چنین نباشد پیرایه است. دین، روش زندگی و برای هدایت انسانها در مسیر طبیعی خود و پدیدهای گشایشی و برای آزادی است، نه بند و بست. دین بیپیرایه و سالم، هیچگاه بر مردم سخت نمیگیرد، بلکه آنان را در مسیر طبیعی خود، همواره رو به پیش و به سوی کمالِ بیشتر میبرد.
شریعت اسلام دین سهله و سمحه است، اما باید توجه داشت که گشایش در دین به معنای بیقانونی نیست، بلکه گشایش در عین قانون است. دین میگوید همه چیز مباح و رواست، مگر امور چندی که با عنوان محرّمات شناخته میشود. قانونمندی شریعت مانند قانون راهنمایی و رانندگی است که رعایت آن گشایش در راه و مسیر را سبب میشود و از ترافیک و تصادف و مرگ جلوگیری میکند. این احکام و قوانین بهسان لنگرِ کشتی انسانی است که نبود آن، نوع انسانها را به تلاطم میکشاند.
البته کلمات برخی فقیهان ظاهرگرا به دلیل نداشتن تحقیقهای عمیق و موضوعشناسی دقیق یا ضعف نفس در مخالفت با جریان غالب و مشهور و تقلیدگرایی و پیآمد آن، تعصبهای غیرعلمی و سختگیریهای مزاجی، برخلاف این منش میباشد.
سخنگفتن از مناط و ملاک احکام و علل شرایع و قوانین برای فقه شیعه و حاکمیت آن، در جامعهٔ امروز ضروری است و فقهی میتواند بر جامعه مدیریت داشته باشد که نفسالامر احکام را به تحقیق بگذارد و حکمت، ملاک و تعلیل داشتن احکام شریعت را در چارچوب علمی و محدودهٔ توان عقل ثابت کند و با پایهریزی فقه و حقوقی مدرن، موجبات ایجاد تمدن پویای شیعی را برای سدهٔ آینده با قوانینی که دارای فرهنگ علممدار است، رقم زند.
با آنکه هماکنون چیرهترین فرهنگ حاکم، آموزههای اومانیستی غرب است، تنها فرهنگ قدرتمندی که میتواند با ساماندهی درست احکام، قوانین و آموزههای خود علیه این باطل گسترده برخیزد، فرهنگ شیعه است که پشتوانهٔ دویست و هفتاد سال رهبری معصوم و استادی مقام عصمت را دارد و میتواند پاسخگوی مشکلات فکری، فرهنگی، معنوی و مادی دنیای امروز و آیندهٔ جهان به گونهٔ علمی و معقول باشد و این توانایی را دارد که رهبری رهایی مردم از ظلمها و تأمین سلامت دنیوی و نیل آنان به ملکوت و تأمین سعادت اخروی را عهدهدار گردد. رسیدن به چنین جایگاهی زحمت بسیارِ عالمان دینی و آزادگی آنان را میطلبد و معنای اجتهاد و استنباط و فقاهت و عدالت به معنای ملکهٔ قدسی نیز همین است.
از آنجا که فقه دانشی و قانون حکیمانهٔ برآمده از آن، بر پایهٔ موضوعشناسی و ملاکیابی مطرح میشود، دانشآموختگان آن به تقلیدگرایی بدون دلیل (که با روحیهـی عافیتطلبی و سهلانگاری سازگار است) آلوده نمیشوند و تحقیقگرایی تلاشمحور با استفراغ وسع در هر مسألهای جایگزین آن میگردد. این فقه میتواند به توجیه بسیاری از گزارههای دینی و بیان استدلال یا دستکم تبیین حکمتهای آن بپردازد. حقوق مبتنی بر چنین فقهی است که میتواند به مباحثه و مناظره با حقوق لیبرالدموکراسی و فلسفههای سکولاری بنشیند؛ چنانکه سازمان ملل و دولتها با فقه و حقوق و با قانون اداره میشوند، نه با فلسفه یا عرفان و یا دیگر علوم. این امر اهمیت فقه، حقوق و قانون را در نظام زندگی بشر میرساند.
امروزه علم اومانیستی و عقلانیت نفسانی، بر بشر سیطره و چیرگی دارد و البته استقبال مردم از معنویتِ بریده از خدا را هم باید دید. در چنین فضایی، اگر با ملاک و معیار علمی با صاحبان علم و دانشمندان سخن گفته شود و چرایی قوانین و احکام اسلامی توضیح داده شود، میتوان به مقبولیت آن امید داشت. با محوریت علم، مراکز علمی تحلیل علمی و فلسفهٔ عقلی احکام را میطلبند؛ چراکه آنان تنها بر گزارههای تحلیل علمی تکیه دارند و چیزی به عنوان تعبد نمیشناسند. قانون اگر درست و علمی باشد، امری فرازمانی است؛ به این معنا که هرجا موضوع آن قانون تحقق یابد، قانون نیز بهگونهٔ علمی در تمامی جوامع، از جمله جوامع مدرن و علمی قابل اجراست.
ویژگی قانون سالم و صالح، فرازمانی بودن آن است. قرآنکریم از همین رو معجزهٔ خاتمیت و کتاب علمی و فرازمانی اسلام است؛ زیرا هم تمامی مسائل و موضوعات را در خود دارد و هم از هر چیزی بهدرستی و علمی سخن گفته است و تمامی دانشها را در خود دارد، اما برای یافت معانی قرآنکریم باید زبان تخصصی و نیز اختصاصی آن را دانست.
طبیعی است زبان و فرهنگ قانونی که مدعی است برآمده از قرآنکریم میباشد، باید بر وزان زبان و فرهنگ قرآنکریم باشد. لسان قانون همانند لسان قرآنکریم، لسان فطرت و طبیعت است؛ چراکه فطرت به نهاد آدمی، و طبیعت به تمامی پدیدهها بازمیگردد و قانونِ درست همانند دین سالمی که کمال و جمعیت دارد، در مورد هر دو سخن دارد و برنامهٔ زندگی بر پایهٔ منشهای طبیعی و خلق و خوهای انسانی و نهاد فطری وی میباشد.
قانون، لسان فطرت و طبیعت را دنبال میکند که امری تکوینی است و گزارههای برآمده از امور تکوینی، نهادی تأسیسی ندارند، بلکه ارشادی و توصیفی میباشند و همان چیزی را که در طبیعت و فطرت و در تکوین میباشد، امضا میکنند؛ یعنی همان امور رایج میان مردم را؛ مگر اینکه جامعه در درک آن اشتباه کرده یا در عمل، به انحراف و فساد گراییده یا به خطا رفته باشد، که در این صورت به گونهٔ تأسیسی و اصلاحی در جامعه حضور مییابد تا جامعه را به نهاد تکوینی و طبیعی و فطری خود بازگرداند. مثل آنکه عرف، موارد پاک را از نجس تشخیص نمیدهد و تنها نظافت و تمیزی را میشناسد و اگر نجاسات دهگانه از طرف شرع برشمرده نمیشد، عرف نمیدانست که چه چیزی نجس است.
پیامبران الهی علیهمالسلام و کتابهای آسمانی در پی براندازی جوامع و قوانین و سنتهای رایج در آن نیستند، بلکه میخواهند جامعه را اصلاح نمایند و اگر مورد خطایی را بیابند، آن را درست مینمایند؛ مانند معلمی که املای شاگرد را تصحیح میکند و ایرادها و اشتباهات آن را خاطرنشان میشود و آنچه را که بر آن دست نگذارده است، درست میداند.
هریک از احکام الهی بهگونهای شایسته و دارای میزان و تناسب و با کمترین افراط و تفریط و در عین سادگی، متانت و بیپیرایگی و به دور از سختی، در نهاد مردم و جامعه حضور دارد؛ ازاینرو بسیاری از سختگیریها را مترجمان و تابعان دین ایجاد کردهاند و با گذر زمان، با چیرگی سلایقِ برخی از فقیهان ظاهرگرا، به شکل «پیرایه، تحریف و بدعت» پدید آمده است. البته برخی نیز برای زمان آنان مناسب و بدون پیرایه بوده است، اما در بیرون از آن محدوده، موضوع ندارد و قابل اجرا نیست. انبیا و اولیای الهی علیهمالسلام نیز در زندگی خود ساده و بهدور از هرگونه پیرایه بودهاند؛ زیرا چنین دین الهی را در شریعت خویش داشتهاند.
۱- ملک / ۳.
۲- فرقان / ۷۳.
منبع: بدايات