۱۳۹۵-۰۳-۱۲

تفسیر هدی / جلد سوم: فصل هشتم: بندگی

التفات از غیبت به خطاب

«إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ» شروع التفات از غیبت به خطاب است. بیگانگی و غیبت با این آیه برداشته می‌شود و خطاب و صمیمیت است که رخ می‌نماید. سورهٔ حمد در طرف غیبت خود فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ. الرَّحْمنِ الرَّحیمِ. مالِک یوْمِ الدِّینِ»، ولی این غیبت در همین‌جا پایان می‌پذیرد و «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ» صریح‌ترین خطاب را به حق تعالی دارد. آن‌چه گفته شد ظاهر واژگانی این آیات شریفه است و این که دو فراز «نَعْبُدُ» و «نَسْتَعینُ» به لحاظ خلقی اعتبار شود، وگرنه در تحلیل محتوایی این آیات گفتیم هیچ گونه غیبتی در سورهٔ حمد وجود ندارد، در صورتی که این سوره به زبان حق قرائت شود و هر گونه جهت خلقی از میان رخت بندد.

این سوره می‌توانست تغییر واژگان و نیز حضور یا غیبت داشته باشد، و برای نمونه، از ابتدا تمامی فرازهای آن به گونهٔ مخاطب آید، ولی چنین نزولی ندارد و خطاب آن با آیهٔ: «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ» آغاز شده است. کتاب‌های تفسیری وجوهی برای چرایی التفات از غیبت به

(۲۶۳)

خطاب آورده‌اند. برای نمونه گفته شده است آیات نخست قرب‌آور است و قاری با قرائت آیات پیشین به چنان قربی می‌رسد که احساس حضور و تخاطب را برای او پیش می‌آورد. این بیان درست است؛ به‌ویژه آن که مداومت بر سورهٔ حمد، این اثر را دارد که قرب‌آور است و کسی که با این سوره انس بگیرد، این قرب برای او محسوس می‌گردد و حضور در پیشگاه حق تعالی را احساس می‌کند. تخاطب در فراز: «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ» به تمام معنا خاص است به گونه‌ای که نمی‌توان تخصیص و تخصصی بیش از آن در زبان عربی آورد. وجوه ترکیبی گفته شده برای این آیه را فرو می‌گذاریم که تکرار تفسیرها در آن مکررات شده است، بلکه برخی را می‌شود به سرادقات علمی متهم ساخت.

آن‌چه در «إِیاک نَعْبُدُ» مهم است، کشف محتوا و معنای آن است و این است که شخصیت و تخاطب در «إِیاک» چه امری را به ذهن یا دل می‌آورد و گفته‌پرداز در این خطاب، با چه کسی مواجه است. امری که تصور آن بدیهی نیست و ساده‌اندیشی است که کسی بدون توجه به مقدمات لازم برای حصول معنای آن، تصوری داشته باشد. «خدا» در این خطاب چگونه اندیشیده می‌شود؟ اگر نظرگاه‌ها و انظار متفاوتی که بشر نسبت به حق تعالی داشته است جمع‌آوری گردد، در قدیم، مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شد و امروزه نرم‌افزاری مستقل می‌گردد. هنوز مرکزی علمی این مسأله را آموزش نمی‌دهد که «إِیاک» باید چه حالت و معنایی را برای

(۲۶۴)

گفته‌پرداز به نمایش نهد. در کتابی به اختصار از خدایی گفته‌ایم که می‌شناسیم. آیا «إِیاک» به آن خداوند باز می‌گردد! خداوند حقیقتی شخصی است؛ همان‌طور که تمامی پدیده‌های هستی دارای شخصیت است. خداوند یک تشخص است که تمامی پدیده‌ها ظهور او هستند. ظهورهایی که نزول، برکت و ریزش خداوند هستند. کاف خطاب «إِیاک» به شخصیتی راجع است که همهٔ هستی است. باید توجه داشت این اصل فلسفی که می‌گوید شخصیت جزئیت لازم دارد، اصلی اشتباه است. فلسفیان چون از امور جزیی اطراف خود رها نمی‌شدند، شخصیت را مساوق با جزئیت می‌گرفتند. حق تعالی شخصیت دارد ولی جزئیت ندارد. چنین است که هر جزئیتی شخصیت دارد، ولی چنین نیست که هر شخصیتی جزئیت داشته باشد. این اصل را به عنوان اصلی موضوعی می‌آوریم که اثبات آن را در بحث‌های فلسفی آورده‌ایم.

کسی که «إِیاک نَعْبُدُ» را می‌پردازد در صورتی معنای تمام آن را می‌تواند انشا کند که خویش را در حضور هستی با تمام قامتی که دارد حاضر ببیند. هم عالم محضر حق تعالی است و هم حق تعالی محضر عالم هستی است. از حضور حق است که پدیده‌های هستی حضور پیدا می‌کند و از حضور حق است که خلق حاضر می‌شود و از حضور حق است که «إِیاک نَعْبُدُ» می‌شود: «إِیاک نَعْبُدُ». این‌جا بحث کمیت نیست و باید به کیفیت اندیشید، بلکه به دلی روحانی و معنوی به حضور حق رفت. «إِیاک» لحاظ حقی و «نَعْبُدُ» و «نَسْتَعینُ» لحاظ خلقی است.

(۲۶۵)

«إِیاک» یعنی آن خدایی که وصف آن پیش از این گذشت. خدایی که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» است. خدایی که «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ. الرَّحْمنِ الرَّحیمِ. مالِک یوْمِ الدِّینِ» است. تفسیر و تبیین «إِیاک» پیش از آن و در صدر سورهٔ حمد آمده است.

کسی می‌تواند «إِیاک نَعْبُدُ» را بیابد که تمام آنزیم‌های نمود او به هم ریخته است، کسی که موهای او زودتر از موعد سفید شده است، کسی که پیری زودرس دارد، کسی که ستون فقرات تمام دارایی او مشکل پیدا کرده است، کسی که آوار شده است، کسی که حب دنیا به‌کلی از دل او بر زمین ریخته و حتی نمی در آن نمانده و از حرارت گداخته است. کسی که تمام خوف از دل او برداشته شده است. کسی که از عالم و آدم نمی‌ترسد. کسی که فقط هیبت خدا بر او خوف می‌آورد. کسی که با نگاه به بلندای هستی، می‌بیند که دارد از هم گسیخته و پاره پاره می‌شود. کسی که شراشر خود را را از آنِ خدا مشاهده می‌کند. کسی که می‌بیند حقیقتی به نام خدا در او می‌جنبد و وول (در هم تپیدن) می‌زند. البته گفته نشود که این لفظ خوبی نیست که می‌آید؛ زیرا ترجمان سادهٔ این عبارت سنگین نهج‌البلاغه است: «مع کلّ شی‌ء لا بمقارنة. وغیر کلّ شیء لا بمزایلة»(۱). کسی که چنین حالاتی ندارد در گفتن «إِیاک نَعْبُدُ» به کاف نحوی چسبیده است.

کسی که حقیقت و محکی «إِیاک نَعْبُدُ»را دارد در گفتن آن خاطرهٔ

    1. نهج البلاغة، ج ۱، ص ۱۶.

(۲۶۶)

خانه و گلرخی خاطره را ندارد و گمشده‌های از ذهن رفته و فراموش شده را در نماز نمی‌یابد. او تمایلات نفسانی ندارد و از یقین پر شده است. او فضای خالی ندارد تا ترس در آن لانه کند. او جایی خالی برای خواطر ندارد تا نیازمند کنترل آن باشد. «إِیاک نَعْبُدُ» خطابی دارد که جگر آدم و عالم را چاک می‌دهد و شراشر نمود آدمی را پاره پاره می‌کند و هرچه را که ایستاده است شکاف می‌دهد. اگر نماز و عبادت حقیقی در جان امام سجاد علیه‌السلام نبود، آن حضرت بعد از حادثهٔ کربلا، عمری نداشت. آن حضرت در نماز خود دیگر حتی کربلا را هم نداشت و حق محض شده بود. حقی که شخص حقیقی است و جزئی هم نیست. البته ظهورها و پدیده‌ها نیز، هم شخصیت دارند، و هم نمود شخصیت هستند، ولی جزئیت دارند. کسی که «إِیاک نَعْبُدُ» می‌گوید و آن را انشا می‌کند با حق تعالی محشور است و هرچه اشراف گوینده بر آن بیش‌تر باشد، فشار بالاتری بر او وارد می‌آید. کسی که «إِیاک نَعْبُدُ» می‌گوید تمام هستی را باید داشته باشد بدون آن که آن را محدود و کوچک سازد. این کار نیاز به تمرین دارد و بدون داشتن تمرین آن هم زیر نظر مربی امکان‌پذیر نیست. مربی فرد را چنان تمرین می‌دهد که او خویش را با دست خود غسل دهد و کفن کند و در قبر بگذارد. کسی که بعد از انجام تمرینات لازم به عارفی ربانی تبدیل می‌شود. باید برای عبادت تمرین داشت و باید زیر نظر استاد و مربی دانش‌آموخته گردید. عبادت هم نیاز به آکادمی با تمرین‌های سخت دارد. «إِیاک نَعْبُدُ» التفات از غیبت به حضور دارد. تقدیم مفعول در

(۲۶۷)

آن است. حصر می‌آورد و نفی غیر می‌کند. خطاب آن شخصیت دارد و مختص به حق تعالی است. البته نماز تمرینی غیر از نماز شرعی است که مورد تکلیف است. نمازهای واجب جای تمرین نیست و تمرین را باید در غیر امور واجب عبادی آورد تا فرد در آن خبره و کارآزموده شود که کم‌ترین خللی در محتوا و نیت، به فساد عبادت می‌انجامد. کسی که نماز را به قصد اخبار می‌آورد التفات از غیبت به خطاب برای او معنا ندارد. چنین کسی تعزیهٔ نماز را دارد. اگر نگاهی به کتاب‌های تفسیری انداخته شود در آن همه نوع بحثی به ویژه بحث‌های لفظی و ادبی است جز بحث از محکی و حقیقت: «إِیاک نَعْبُدُ». عبادت اگر در شکل و الفاظ حاکی محصور شود آثاری کمالی برای آن نیست و صرف تسلیم لفظ بودن نه خشوعی می‌آورد نه پذیرشی عاشقانه.

این آیه با التفاتی که دارد می‌رساند عبادت برآیند دو حضور است: حضور حق و حضور عبد در پیشگاه حق. حق تعالی با تمامی پدیده‌ها در سیر عبادی آن‌هاست: «وَهُوَ مَعَکمْ أَینَ مَا کنْتُمْ»(۱). عبادت تعین ارادی حق است در سیر صعود برای حضور ارادی در پیشگاه حق که به ضرورت نیاز به توانمندی و قدرت برای بر شدن دارد و تعین و ظهور الهی در سیر تکوین نزولی است که ارادهٔ غیر در آن دخالتی ندارد.