۱۳۹۵-۰۳-۱۲

تفسیر هدی / جلد سوم: فصل هشتم: بندگی

شرک عبودیت اصالی

«نَعْبُدُ» هم فعل است و هم معرِّف فاعل است. کسی که «إِیاک نَعْبُدُ»

(۳۴۷)

می‌گوید، چنان‌چه در این فعل بماند، به شرک مبتلا می‌شود. درست است «إِیاک» هر گونه غیر را امحا می‌کند، و نیز درست است «نَعْبُدُ» از آن‌جا که اطلاق دارد و فاقد تشخص و تقید است و نحوهٔ بندگی را بیان نمی‌دارد دارای سعه، جمعیت و وحدت است؛ به‌ویژه آن که عبودیت ویژهٔ آدمیان نیست و تمامی پدیده‌ها را در بر می‌گیرد به گونه‌ای که عبد با گفتن «نَعْبُدُ» حتی سجادهٔ زیر پای خود و سنگ‌فرش آن را نیز می‌تواند ببیند و چنین رؤیتی نفی شرک است، ولی همین فعل چنان‌چه لحاظ شود، عبد از خود نفی فعل نکرده است. عبد باید حتی فعل را از خود نفی کند تا از هر گونه شرکی پاک گردد. برای همین است که «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ» را باید «إِیاک إِیاک إِیاک إِیاک» معنا کرد؛ زیرا هر گونه فعلی باید نفی شود و گفته شود: فقط تو؛ فقط خودتی. عبد در صورتی که خود را در فعل «نَعْبُدُ» سهیم بداند، با نسبت دادن فعل به خود به شرک مبتلا شده است. البته این شرک، شرکی عام و رواست نه شرکی که سبب نجاست می‌شود. آن‌چه برای وصول به توحید مهم است نفی خود و انانیت خویش نیست، بلکه نفی فعل از خود است؛ یعنی بنده کاری نکرده است. نفی فعل مهم‌ترین و سخت‌ترین مرحله در سیر کمال است و نهایت کمال عبادت است. عبدی که توان دارد از خود نفی فعل کند، چنان‌چه خداوند او را در جحیم خود بگذارد و وی را با گدازه‌های آتش، سوراخ سوراخ و پاره پاره کند، «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین» سر می‌دهد. نفی فعل با عبودیت کامل برابر است. عبودیتی که ربوبیت الهی را در باطن

(۳۴۸)

خود دارد.

«إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ» این حق تعالی است که «إِیاک» است و این حق تعالی است که «نَعْبُدُ» است و این حق تعالی است که «وَإِیاک»است و این حق تعالی است که «نَسْتَعینُ» است. همه حق تعالی است و غیر در میان نیست. البته این بیان، به آن معنا نیست که حفظ مرتبه نشود و کسی که حفظ مرتبه نکند زندیق است.

آن‌چه گفته شد با متن یکی از تفاسیر تفاوت‌هایی اساسی دارد. تفسیر تسنیم می‌نویسد:

«انسان در هیچ شأنی از شؤون خود حتی در بندگی نیز مستقل نیست و هرگز جای این توهم نیست که گرچه بشر در هیچ یک از امور عادی خود استقلال ندارد، اما در «بندگی» مستقل است؛ زیرا استقلال در بندگی، تفویض است که در بطلان، همتای جبر یا فروتر از آن است. بر این اساس، چون در جملهٔ: «إِیاک نَعْبُد» عبادت خدا به عابد اسناد داده شده و از این راه جبر ابطال شده است، برای این که توهم تفویض نیز ابطال شود و معلوم گردد که در مقام بندگی نیز ما مستقل و صاحب سمتی نیستیم و امر عبادت نیز به ما تفویض نشده است، پس از آن باید بگوییم: «وَإِیاک نَسْتَعینُ»؛ یعنی تنها تو را عبادت می‌کنیم و در این عبادت نیز با استعانت تو کار می‌کنیم»(۱).

 

    1. تسنیم، ج ۱، ص ۴۴۰ ـ ۴۴۱.

(۳۴۹)

همان‌گونه که مشاهده می‌شود این متن برای درگیر نشدن به شبکهٔ جبر و تفویض، تصویری را طراحی کرده که با رنگ شرک عام نقاشی شده است. درست است هم جبر باطل است و هم تفویض و اختیار، آزادی و ارادهٔ آدمی بین این دو امر است؛ یعنی به صورت مشاعی است که توضیح آن را در کتاب «خدا انکاری و اصول الحاد با نقد و تحلیل» آورده‌ایم، ولی کسی که عبادت را از خود می‌بیند و در عبادتی که به خود مستند می‌سازد با استعانت حق کار می‌کند، گرفتار شرک عام است. کسی که استعانت می‌جوید، نخست خود را می‌بیند و سپس مددجویی خویش را و بعد از آن فعل و کرده‌ای را که قرار است برای تحقق آن کمک بطلبد. در حالی که آیهٔ شریفهٔ: «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ» بدون آن که نیاز باشد آیه‌ای دیگر به آن ضمیمه شود و روش تفسیری بعض به بعض به میدان آورده شود، به تفسیر خود نشسته است و تمامی این امور را نفی کرده است که توضیح آن را آوردیم. قرآن کریم به گونه‌ای مهندسی واژگان دارد که هر آیه، خود را به خوبی تفسیر می‌کند بدون آن که جایی از ابهام و اجمال در آن باقی گذارد. این مهندسی چنان دقیق است که واژگان هر آیه را غنی و بی‌نیازی می‌بخشد نه این که آن را نیازمند و محتاج به آیه‌های دیگر سازد و آیه‌ای دیگر را متمم معنایی و مکمل آن سازد. مثال‌هایی که برای تأیید روش یاد شده آورده می‌شود متناسب با فهم مخاطب و سطحی‌نگری گفته‌خوان روایت بوده است وگرنه در همان موارد می‌شود

(۳۵۰)

پاسخ مناسب را از خود آیات مورد استشهاد به دست آورد که بحث از آن را به مقام تفسیر آیات مورد نظر وا می‌نهیم.

مقام نفی فعل در مأثورات به صورت ذکر: «لا حول ولا قوّة إلاّ باللّه العلی العظیم» آمده است؛ زیرا وقتی تمامی توان‌ها و نیروها نفی شود، فعلی نیز نمی‌ماند؛ چرا که فعل معلول توان و نیرو است.

باید توجه داشت نفی فعل مقام متوسطان است و آن را از این جهت نهایت کمال دانستیم که مقامات برتر آن موهبتی و در خور اولیای حق است که ذکر آنان: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُو» یا «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ» است. نه بنده چیزی غیر از فعل خداست و نه فعلی مستند به اوست. مولای حقیقی تنها حق تعالی است و بنده فقط بنده است بدون آن که چیزی مستند به او باشد و چنین بندگی تمامیت بندگی است و این گونه است که فراز یاد شده نیز هم در جهت حقی آن تمامیت دارد و هم در جهت خلقی آن که جمعیت و تمامیت را با هم دارد. هم‌چنین هم «نَعْبُدُ» و هم «نَسْتَعینُ» اطلاق دارد و نمی‌شود «نَسْتَعینُ» را مقید به «نَعْبُدُ» ساخت.

افزون بر این، آن‌چه در بازگشت علت غایی به علت فاعلی در «إِیاک نَعْبُد» گفته شد در «وَإِیاک نَسْتَعینُ» نیز جریان دارد و همین امر مانع از مقید ساختن آن می‌گردد. کسی که در این نکته مقام دارد، کاری غیر از عبودیت، بندگی و عبادت ندارد: «وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ»(۱).

    1. بینه / ۵.

(۳۵۱)

اولیای الهی جز انجام فعل عبادی، کاری از آنان ظهور نمی‌یابد و جامعه نیز در صورتی توحیدی می‌شود که از کارها ـ هرچه باشد ـ جز عبودیت و بندگی حق برداشت نکند و برای افراد آن فقط عبادت باشد که تبادر می‌نماید. کسی «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ» را می‌یابد که جز بندگی تمامی پدیده‌ها رؤیت خلقی نداشته باشد. چنین کسی محال است به کسی سوء ظن پیدا کند و دچار بدبینی شود یا وسواس، ریا و شرک او را در خود بگیرد یا شکاک و متجسس گردد. باید توجه داشت وسواس از لاابالی‌گری و شرک بدتر است که چگونگی آن را در مقام خود باید دید. هرچه هست عبادت حق تعالی است و معبودی جز او نیست: «وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ». چنین کسی هستی و پدیده‌های آن را به صورت وحدتی مشاهده می‌کند. مشاهده‌ای که هر گونه خطا و خلل را از فرد می‌زداید و به او عصمت موهبتی می‌بخشد. عصمتی که سبب می‌شود بدها و بدی‌ها دیده نشوند. اولیای چهارده معصوم علیهم‌السلام چنان در جلوات توحیدی مستغرق هستند که با علم انشایی و ارادی می‌توانند بر جزییات آگاه شوند و تا اراده نکنند، حقیقت عمل کسی را مشاهده نمی‌کنند وگرنه امنیت خاطر از میان موالیان آنان رخت می‌بست. آنان در خداوند غرق هستند و برای آنان سنگین است که کردار بنده‌ای را رصد کنند، برخلاف افراد عادی که برای آنان سخت و سنگین است که از خلق هرچند به صورت علمی و تشبهی بریده شوند و به حق تعالی توجه کنند. به قطع چنین

(۳۵۲)

است افرادی که به عرفان و معرفت شهره می‌شوند و خبرهای خلقی می‌دهند از جلوات توحیدی بویی به مشام ناسوت‌گرای آنان نخورده است که چنین معرکه‌هایی به راه می‌اندازند. کسی که «إِیاک» را می‌یابد دیگر نمی‌تواند ظلم و آزار نسبت به هیچ یک از پدیده‌ها داشته باشد و کسی که آن را نیابد می‌شود حتی از شمر و حرمله بدتر گردد و راه برای بد شدن کیفی او و ستم‌گری وی به خلق باز است؛ هرچند در ظاهر، ردای ایمان و اسلام بر دوش انداخته باشد.

فراز «وَإِیاک نَسْتَعینُ» نظام مشاعی هستی و پدیده‌های آن را تأکید می‌کند. درست است مقام نفی فعل، هر فعلی را از بنده نفی می‌کند، چنین نیست که حق تعالی در فعل خود دارای نظام و سیستم نباشد. حق تعالی فعل خود را بر اساس نظامی مشاعی پرداخته است. برای همین است که استعانت و مددگیری در این نظام معنا دارد و باید توسل داشت و شفاعت خواست و دعا و طلب به مناجات آورد. عبد، ظهوری از حق تعالی و حق، فاعلِ ظهوری و ابرازی عبد است و در فاعل حقیقی، تفکیک و جدایی از فعل وجود ندارد و در اعمال اقتدار، عبد ظهور فعل حق است و فعل حق، متعلّق قدرت عبد است. فعل عبد و حق یا متعلّق اراده و قدرت حق و عبد، به‌طور «حاکم و محکوم» یا «عَرَضی و ذاتی» یا«طولی و عَرْضی» نمی‌باشد، بلکه دور از تفکیک و اختلاط یا غیریت و اتحاد است. رابطهٔ فعل حق و عبد در زمینهٔ تکالیف بندگان این چنین است که بنده چیزی جز ظهور فعلی حق نمی‌باشد و فعل او نیز مانند ذات

(۳۵۳)

حضرتش این‌گونه است و همه، مظاهر و ظهورها و نمودهای فعلی حضرت اوست. همهٔ کردار پدیده‌ها چهره‌ای از علم و اقتدار حق است که تحت علم و قدرت، طلب و اراده و هدف و غایت عبد قرار گرفته است؛ بدون آن که تفکیک، دوگانگی، جبر و تفویض پیش آید.

پس این چنین نیست که عبد بی‌بهره از علم و اقتدار، یا حق دور از فعل عبد باشد. این حق است که در اساس نظام احسن فعلی خویش کردار آدمی را تحت علم و اختیار اعطایی وی قرار داده و تکلیف، جزا، ثواب و مکافات را برپا ساخته است؛ بدون آن که فعل به کلی به عبد استناد داده شود. هر فعلی عوامل تسبیبی و مباشری فراوانی دارد و کردهٔ فرد بر عوامل فراوانی متوقف است که در نهایت و به‌طور مباشر، آن فرد، عامل بروز می‌گردد. برای صدور هر فعلی، عوامل فراوانی؛ مانند: وجوب الهی، عامل خلقی و عبدی و عوامل طبیعی و قسری لازم است و تنها فعل از دید عادی و ظاهری به فرد مباشر نسبت داده می‌شود؛ در حالی که فاعل نهایی عواملی را از پیش همراه داشته است تا توانسته فاعل فعل گردد. اصلاب، پدر، مادر، غذا، محیط، زمان، اسباب، صفات فردی و جمعی خود، جامعه، مردم، قوم، ملت و نژاد تا مبادی عالی و حضرت حق، همه و همه در تحقّق حتی یک فعل کوچک نقش تمامی دارند. ما از این نظرگاه خاص خود با عنوان «مشاعی بودن کردار» یاد می‌کنیم. استعانت خلق از حق تعالی تنها در این نظام است که معنا می‌یابد. استعانتی که حق و خلق را در هم پیچیده است و با «وَإِیاک»حقی می‌شود و با «نَسْتَعینُ»خلقی،

(۳۵۴)

بلکه خود اوست که طوف (گِرد) خویش طواف عشق دارد.