![](http://nasimeeshgh.com/wp-content/uploads/2020/06/index.jpg)
نخستین کسی که مرا با روایات اهلبیت عصمت و طهارت آشنا نمود، بانوی بسیار حکیم و پارسا به نام «گلینخانم» بود. او معلم مکتبخانهٔ ما بود. خانمی نودساله که نخستین معلم ناسوتی و صوری من بود. او در مکتبخانه به ما حدیثهایی را یاد میداد که من از آنها خیلی خوشم میآمد. من هنوز که هنوز است گاهی شبها آن حدیثها به ذهنم میآید و خاطرات کودکی را برای من زنده میدارد. برخی از این احادیث که من به آنها علاقه داشتم چنین بود:
«المسلم من سلم المسلمون من یده ولسانه»(۱)؛ پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله میفرمایند: مسلمان آن است که مردم از دست و زبانش راحت باشند؛ کسی که مردم را اذیت نکند. «اِرْحَم مَن فی الأرض یرحمْک مَن فی السماء»(۲)؛ به زمینیها مرحمت ۱. من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۵۲.
۲. پیشین، ص ۳۷۹.
داشته باشید و آنها را کمک کنید تا آسمانیها به شما کمک کنند. در صورتی میتوان مشکلات روی زمین را حل کرد که بتوان با آسمانیها پیوند داشت تا بالاییها
مدیریت کار را به دست گیرند.
البته مدد نیروهای آسمانی یک شرط دارد و آن اینکه
باید به زمینیها رحم داشت. قدرتهای غیبی و نیروهای ملائکه در صورتی به کمک انسان میآیند که نسبت به خلق خدا خیرخواه
باشد.
مرحوم گلینخانم این روایت را بارها برای ما میخواند: «روی عن رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله : أبغض العباد إلی اللّه تعالی من کان ثوباه خیرا من عمله، أن تکون ثیابه ثیاب الأنبیاء وعمله عمل الجبّارین»(۱). کسی که ظاهر وی بهتر از باطن اوست، مغضوب خداوند، بلکه أبغض العباد إلی اللّه تعالی است. بدترین بندگان خدا کسانیاند که ظاهرشان بهتر از باطنشان است. مراد از «ثوباه» پیراهن و شلوار است. کسانی که لباسشان لباس پیغمبر ولی عملشان عمل قلدرها و زورگوها و مستکبران است.
در آن عالم کودکی، معنای این حدیث برایم ملموس نبود که چگونه در لباس پیغمبر یا در ظاهر مسلمانی میشود عمل یک جبار را داشت و ستم کرد و زور گفت و قلدری نمود و به مردم اذیت و آزار رساند. چنین کسی «ابغض العباد» است. گاهی که این حدیث را به یاد میآورم، گویی معنایش خود به خود به ذهن میآید. خدا رحم کند به انسان که دست و زبانش باعث اذیت و آزار مردم نباشد. امروزه این روایت را خیلی خوب متوجه میشوم: «أن تکون ثیابه ثیاب الأنبیاء وعمله عمل الجبّارین».
۱. متقی هندی، کنز العمال، ج ۳، ص ۴۷۲.
ظاهرسازی بدون همراهی باطن، انسان را به بغض الهی میکشاند. ظاهر و باطن باید تناسب داشته باشد، بلکه برای احتیاط، باید ظاهر را خفیفتر از باطن آورد؛ هرچند نباید به تخریب ظاهر منجر شود. داشتن اداهای قدیسی و بازیگری و فیلمشدن، مشکلآفرین است و سبب ضعف ایمان دیگران نیز میشود. از سویی انسان نباید سادهاندیش باشد و به صرف آوردن چند طاعت و عبادت، بپندارد که همهٔ خوبیها در او جمع شده و غیر از او نیز همه بد هستند.
بیشتر مردم دنیا خوبند. آنها برای به دست آوردن روزی خود زحمت میکشند و تلاش دارند. بسیار خوب است که سعی کنند صدق داشته باشند، به کسی آزار نرسانند، به همپیمانان خود خیانت نکنند، دروغ نگویند، ظالم نباشند و روندی منطقی و سالم در زندگی داشته باشند. اما آنان به این مشکل گرفتار هستند که مسیر باطلی دارند و از طریق ائمهٔ اهلبیت علیهمالسلام به این خوبیها وارد نشدهاند.
بیشتر مردم دنیا خوبیهای طریق حق را در خود دارند و اینگونه و ناخودآگاه با اهلبیت علیهمالسلام همراه میباشند و بدون رساله، طریق خوبیها را میروند؛ اما مستضعفند و حق به آنان نرسیده است. اینان برتر از کسانی هستند که بازیگری طریق ولایت را دارند و نام دین را فریاد میزنند، در حالی که فقط از یک پوستین استفاده میکنند و انسان از کردار آنان حتی به دین و خداوند هم شک میکند. اینها خبث باطن دارند، در دنیا به چیزی نمیرسند و در آخرت نیز خداوند به آنها چیزی نمیدهد، بلکه جایگاه آنان تابوت جهنم است. باید به خداوند پناه برد از عنوانهای توخالی اما بزرگِ دینی که خباثت و قساوت قلب و بداعتقادی میآورد. قرآن کریم نیز دربارهٔ انسانهای جبار میفرماید:
«الَّذِینَ یجَادِلُونَ فِی آَیاتِ اللَّهِ بِغَیرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کبُرَ مَقْتا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِینَ آَمَنُوا کذَلِک یطْبَعُ اللَّهُ عَلَی کلِّ قَلْبِ مُتَکبِّرٍ جَبَّارٍ»(۱)؛ کسانی که دربارهٔ آیات خدا بدون حجتی که برای آنان آمده باشد، مجادله میکنند (این ستیزه) در نزد خدا و نزد کسانی که ایمان آوردهاند (مایهٔ) عداوت بزرگی است. اینگونه خدا بر دل هر متکبر و زورگویی مهر مینهد.
گاهی خداوند توسط اولیائش، شخصی را جهنمی و شخص دیگری را اهل بهشت میکند. مثلا اگر خدای عالمیان پیغمبرش را مبعوث نمیکرد، ابوجهل چگونه جهنمی و اهل دوزخ میشد؟ یعنی هرگز زمینهٔ دوزخی شدن ابوجهل با این سرعت و کیفیت، فراهم نمیشد و او باید میلیونها سال در برزخ میسوخت تا به اصل خود برسد که همان دوزخیشدن بوده است. در واقع پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله باعث دوزخی شدن ابوجهل شد. پس پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، زمینهٔ سرعت سیر او را فراهم کرد؛ زیرا ابوجهل، اگر دههاهزار سال هم زندگی میکرد، اینگونه وصول به ریشهٔ خود نمییافت. در واقع، خیلی زود تکلیفش روشن و سرنوشتش محقق شد. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فقط طی چند سال، تکلیف و سرنوشت ابوجهل را روشن کرد. البته این تمثیلها فقط برای روشنتر شدن و تبیین دقیق موضوع است و در مثل نباید مناقشه نمود.
اما سوی دیگر این ماجرا را نیز باید دید و آن اینکه اگر انسان سگی را دوست داشته باشد و با آن مأنوس باشد، بسیار بهتر از داشتن ایمان کلیشهای و ظاهرگرایی و آلودگی به ریا و سالوس است. نفس انسان سجایایی دارد و دستکم این اثر را در فرد میگذارد که هوش او را بالا میبرد و وی را چابک میگرداند؛ ولی گرفتاری به کلیشهها و ظاهرسازی، انسان را خبیث و باطل میکند و بدن را میگنداند و انسان را پوک و پوسیده میسازد؛ بهگونهای که صفایی در نفس فرد نمیگذارد. انسان باید به خدا پناه ببرد تا ظاهرش را بیش از باطنش جلا ندهد.
در همان دوران کودکی، در مورد انسانهایی که در ذهن یا بدنشان، دارای عیب و ایراد هستند و خلقتشان دچار نقصان است، فکر میکردم. نظرم این بود که این انسانها مخلوق ملائکه هستند و دور از انصاف است که این انسانها را مخلوق خدا بدانیم. این افراد، مشکلات زیادی دارند و چنین خلقتهایی، کاستی دارد. هرگز نمیشود، خدا را خالق چنین انسانهایی بدانیم. آیا میشود این انسانها را با عیبی که دارند، مخلوق خدا دانست؟ آن زمان، کتاب «توحید مفضّل» را مطالعه میکردم. این کتاب و خود امام صادق، بسیار چشم مرا گرفته بود. اکنون نیز همینطور است. امام صادق علیهالسلام در این کتاب، پاسخ اشکال مرا داده بود. زیرا مفضل نیز همین سؤال را از امام پرسیده بود. جواب این بود که این انسانها، مصداق آیه «بما کسبت ایدیهم» هستند و به سبب ناآگاهی والدینشان دچار این عیب و نقص شدهاند؛ والدینی که خود به مسانخت، آنان را انتخاب کردهاند. خداوند انسانها را بیعیب و نقص خلق کرده و به خود برای این آفرینش نیکوی خویش، تبارکاللّه گفته است. انسانها با ناآگاهی یا با گناه و معصیت و با کجروی، خلقت خود را دستکاری کردهاند و درستی آن را به هم ریخته و به آن آسیب رساندهاند.
«توحید مفضّل» نخستین کتاب روایی بود که من آن را از استادی اخباری درس گرفتم. توحید مفضل، کتابی علمی و بسیار سنگین است که انشای امام صادق علیهالسلام میباشد. امام صادق علیهالسلام در این کتاب به شخصی مانند ابنابیالعوجاء خطاب دارد که در فلسفهٔ کفر، رقیب نداشته است. ابنابیالعوجاء فردی مثل مفضل را در مناظرهٔ خود مستأصل میکند و مفضل شکوهکنان و مانند کودکی کتکخورده نزد امام صادق علیهالسلام میآید و از ایشان مدد میخواهد. امام با دیدن حالت عصبی مفضل به او فرمود: «برو فردا بیا». منظور ایشان این بود که مفضل در آرامش روانی تعلیم بیابد، نه در حالت عصبی که پرخاشگری با ابنابی العوجاء بر او چیره است.
ما در مواجهه با مخالفان باید همین روش علمی و فرهنگی امام صادق را داشته باشیم. ما نباید از تاریخ بگوییم، بلکه باید دادههای علمی مأثوراتی مانند دعای کمیل را به گونهٔ علمی تحلیل نماییم. دنیا وقتی سخنان علمی، روانشناسی، فلسفی و اجتماعی این روایات را بفهمد، مشتاقانه پیشوایان ما را به عنوان حکیمان و عالِمان سرآمد و فرازمانی خواهد پذیرفت. این، طریقِ نشر فرهنگ اهلبیت و تبلیغ مکتب شیعی میباشد، نه کوبیدن بر دعوای با خلفا و داشتن خوی خشونت که جز آثاری منفی و زیانبار نتیجهای ندارد. دنیا اینگونه خواهد دانست که مدعیان غاصب خلافت در برابر این همه فضایل علم اهلبیت چیزی جز زور و توطئه و خیانت نداشتهاند.
باید توجه داشت که دشمنان میخواهند فرهنگ شیعی را خشن و غیرعلمی نشان دهند. ما که پشتوانهٔ بیش از دویست و پنجاه سال معرفت عصمتی را داریم و در دانش و معرفت، دارای فرهنگی توانا و مقتدر میباشیم، باید مظاهر خشونت و نیز پیرایهها را، بهخصوص در فقه، از خود بزداییم و نیز نوآوری بهروز و کارآمد علمی داشته باشبم تا بتوانیم فرهنگ اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلام را به معنای واقعی و علمی آن و به گونهای صادقانه صیانت کنیم. هیچگاه زور و زر و تزویر و زاری نمیتواند از یک فرهنگ صیانت نماید. عاقبت این امور، رسوایی و خروش اجتماعی است.
برخی از افراد در بحث خشونت و تربیت و ادب، گاه از حیوانی کمترند. فیلم یک طوطی را میدیدم که با سگی رفیق شده بود و با او زیست مسالمتآمیز داشت. سگ کمترین تعرضی به آن طوطی نداشت. طوطی نیز چنان به آن انس گرفته بود که بخشی از سهم غذای خود را به او میداد. او پای مرغی را که برای او ریخته بودند، در روغن میگذاشت و سپس به نوکش میگرفت و آن را با دهان خود به دهان سگ میگذاشت. اما برخی آنقدر خشن و وحشی هستند که بدتر از نفس سگی در آنهاست و بر جیفهٔ دنیا وحشیانه پارس میکنند تا نکند چیزی از آن به کسی برسد.
ما باید انسانیت، ادب، متانت و قدرت علمی مقام عصمت و ولایت را به جهان عرضه نماییم. من ماه رمضانی در زاهدان بودم. در آنجا، هم در حوزهٔ علمیهٔ شیعیان تدریس میکردم و هم در حوزهٔ علمیهٔ
اهل تسنن. همچنین هم در مسجد شیعیان سخنرانی میکردم و هم در مسجد اهل تسنن. هم سنیها به مسجد شیعیان میآمدند تا در منبرهای من شرکت کنند و هم شیعیان به مسجد اهلتسنن میآمدند. در آنجا روش من برای طرح حقانیت ائمه همین بود که مدارک علمی شیعه را تحلیل میکردم و میگفتم خلفا چه کتاب یا سخن علمیای دارند؟ دانشمندان اهل تسنن که بیشترشان نیز ایرانی هستند و حتی به اعراب نیز ارتباطی ندارد، مانند فخررازی، خیلی از خلفا باسوادتر میباشند؛ اما خلفای راشدین سهگانه هیچ اثر علمیای ندارند.
در حوزهٔ علمیه اهل تسنن، عبارات نهجالبلاغه را به گونهٔ علمی تحلیل میکردم. بعد میگفتم ما که دعوایی نداریم، این سخنان امیرمؤمنان است، شما هم سخنان سه خلیفهٔ راشد را بیاورید و برای ما تحلیل نمایید تا ما استفاده کنیم. بعد به آنها گفتم صحاح ستهٔ شما در کتابخانهٔ ما در دسترس هست، چرا کتابهای روایی ما در خانههای شما نیست.
برخی از آنها مدعی بودند که این خلفا دهها برابر نهجالبلاغه سخن گفتهاند. من هم میگفتم الهی شکر، الحمدلله. فردا یکی از آن صحبتها را بیاورید و آن را مانند من از لحاظ علمی بررسی کنید. صبح فردا در مدرسهٔ آنها مینشستم تا یکی از علمای آنها سخنی را بیاورد و باب تحلیل علمی آن را بگشاید، اما همه خالیبندی بود و کسی جرأت نمیکرد حتی یک روایت از آنان را در حضور ما به بررسی بگذارد. باید معارف شیعی و گنجینهٔ روایات را در بهترین قالبها و شکلها و با تحلیلهای علمی بهروز برای جامعه تهیه کرد و اینگونه از حقانیت تشیع دفاع نمود، نه بر پایهٔ احساسات و جنجالهای تبلیغی نادرست.
در مسجد اهلتسنن بچههای چهارپنجساله را به حفظ قرآن وامیداشتند. به مربی آنها گفتم: «چرا این بچهها را اذیت میکنید؟ باید محتوای قرآن را به بچهها آموزش داد». آنها بچهها را به نماز تراویح وامیداشتند. از مربیان آنها پرسیدم: «میدانید تراویح یعنی چه؟» کسی نبود که معنای آن را بداند.
من از همان کودکی به روایات و تحلیل علمی آنها اهتمام داشتهام. روایاتی را که با آنها انس داشتهام، در کتابی دو جلدی به نام «المسکه» چاپ شده است. «مسکه» به معنای دستاویز است که انسان به واسطهٔ چنگزدن به آن، از خطر سقوط رهایی مییابد. این نام نسبت به دیگر نامها خود را خیلی خوب عنوان داده است. برای مثال این عنوان از «مصباحالهدی» یا از «سفینة النجاة» مناسبتر است؛ زیرا «مصباح الهدی» ناظر به چراغ راه در خشکی است و «سفینة النجاة» کشتی نجات در دریاست؛ اما «مسکه» و دستاویز معنایی عام دارد. آدمی به واسطهٔ دستاویزِ روایات و مسکهٔ عصمت، میتواند مسیر سلامت و راه رستگاری و سعادت را بپیماید و از هلاکت نجات یابد.
ولایت و توحید، مسکه و دستاویز محکم به انسان میبخشد. معرفت به ولایت و توحید، جانمایه و اعتقادی محکم به انسان میدهد و او را به حقیقت میرساند. این حقیقت باطنی، مؤمن را مانند پارهٔ آهن، سخت و مقاوم و نفوذناپذیر میگرداند.
همانطور که گفتم، از احادیثی که گلینخانم به ما آموزش داد، این بود: «إنّ المؤمن أشدّ من زبر الحدید». من این حدیث را در کتاب «المسکة» زیر عنوان «التثبّت علامة المؤمن» آوردهام. این روایت چنین است:
عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن أبی إسماعیل السراج، عن خضر بن عمرو قال: قال أبوعبداللّه علیهالسلام : إنّ المؤمن أشدّ من زبر الحدید، إنّ الحدید إذا دخل النّار لان، وإنّ المؤمن لو قتل ونشر ثمّ قتل ونشر، لم یتغیر قلبه(۱).
ولایت و توحید، بینش و اعتقادی به انسان میبخشد که استحکام دارد و تغییر نمیکند؛ گویی این مقاومت در ژن اوست. به قول شاعر:
موحد چه در پای ریزی زرش | چه شمشیر هندی نهی بر سرش |
امید و هراسش نباشد ز کس | بر این است بنیاد توحید و بس(۲) |
توحید یعنی همین. آخر توحید دال است؛ یعنی تا موحد به انتهای آن برسد، قامتش را تا میکند و دل او را چاک چاک میسازد؛ اما او را محکم و استوار میسازد و این همان چیزی است که ما از آن به عنوان «المسکة» و دستاویز ناگسستنی یاد کردهایم.
گلینخانم این حدیث را با عاطفهٔ خاصی به من یاد میداد. او میگفت انسان وقتی راهی را میرود، باید چنان محکم باشد که حتی اگر او را تهدید به قتل کنند، مانند کوهی بلند، محکم و راسخ باشد. افزون بر ایمان و اعتقاد راسخ و ولایت، عشق نیز چنین استحکام و قدرتی به انسان میدهد که دیگر حدیث جبر و اختیار با او نیست؛ بلکه عشق، انرژی جنبش و خروش و مقاومت او میشود. خداوند، فاعل به عشق است و او که ما را ظاهر کرد، نه اختیار در آن بود نه جبر، و ما هم که او را پیدا میکنیم، نه اختیار در آن است نه جبر، بلکه به عشق است.
مدتی بر این روایت امیرمؤمنان تأمل داشتم که میفرماید: «فلأنا بطرق السماء أعلم مِنّی بطرق الأرض»(۱). همچنین تمامی روایات مرتبط با زمین و این موضوع را ملاحظه کردم؛ اما گزارههای چندانی در میان روایات در مورد محتویات درون و عمق زمین (نه سطح آن) ندیدم. این به خاطر آن است که زمانه برای ارایهٔ علم، مناسب نبوده است و سخنگفتن از نادانستههای بشر، به تکذیب آن منجر میشده است؛ مانند همان ماجرایی که برای گالیله در مغربزمین و برای بسیاری از عالمان شهید ما به وجود آمده که جرم آنان داشتن علمی نامتعارف بوده است. ما هماینک بعد از هزار سال رشد علمی، نسبت به آیندهٔ بشر، در دورهٔ پیشدبستانی علم میباشیم.
آری، اولیای خدا چون فرازمانی هستند، پیشرفتهترین علوم را نزد خود دارند، ولی آنان به دلیل محدودیت استعداد علمی بشر زمان خود و در دست نداشتن الفبای آن علوم، نمیتوانند حتی اندکی از دانشهای خود را بیان دارند. من میگویم در آینده کامپیوتر بهطور کلی از رده خارج میشود و چیز دیگری جای آن را میگیرد؛ اما آن چیز دیگر اکنون الفبایی ندارد تا بتوانم از آن با بشر امروز سخن بگویم. ابزار انتقال علم در آیندگان، متفاوت از ابزارهای امروزی است.
من مدتزمانی بر روی اینکه در باطن زمین و درون آن چیست، تحقیق میکردم. در آن مدت، که به سختی توانستم در لایههای بسیار عمیق زمین تحقیق کنم، متوجه شدم گاه برای اینکه بتوان در لایهای که بیش از پنجسانتیمتر ضخامت ندارد، متهای متفاوت از متهٔ قبل لازم است و این امر برای بشر امروز بسیار هزینهبر است؛ اما اگر کشوری بتواند این نفوذ را برای خود تحقق بخشد، همانطور که امروزه به نفت دست یافته است، به منابع پایانناپذیر آب آشامیدنی نیز دست مییابد و معضل و بحرانی به نام «آب» نخواهد داشت. البته این آب در لایهٔ سطحی زمین و در پوستهٔ آن نیست، بلکه در عمق آن است. به نظر من کرهٔ زمین را باید به اعتبار آن آبهای درونی این کره، کرهٔ آبی گفت نه به اعتبار آب اقیانوسها. من این آبها را از راههای خودم تجربه کردهام. آبهای آن، موجودات زندهای نیز دارد. ما هنوز نمیدانیم زیر پای ما چه خبر است. من با اینکه چیزی نگفتهام، به سرنوشت بدتر از گالیله دچار شدهام. آدم عاقل علم را ضایع نمیکند و طلا را به دست نطفهٔ جن خبیث و عفریت نمیدهد تا با استفاده از توان آن، بر سر مردم مظلوم و بیچاره و ضعیف بزند و ظلم کند و ستمگر بپرورد.