۱۴۰۲-۰۷-۰۱

فشارهای عصبی و عدم آرامش مانع حصول استجماع و اثربخشی ذکر

برای دعا و ذکر نیز باید قدرت استجماع داشت و نیروهای باطنی را برای اتصال به حق‌تعالی و توان ارایهٔ عریضه و حاجت به او ـ آن هم با شتاب حرکتی که دارد ـ جمع آورد؛ استجماعی که توان قرب بیاورد……

 باید نسبت به ذکر خود استجماع داشت و تمامی انرژی و نیروی خود را برای آوردن ذکر، هم بتوان جمع کرد و هم هزینه نمود تا ذکر با همراهی اقتدار کاملِ باطن و تمرکز قوا بر آن، انجام شود. تشتت نیرو و فکر، زاییدهٔ نداشتن قدرت استجماع است و کسی که توان تمرکز اندیشه و توان خود را ندارد، در هر جایی عمل و اندیشه‌ای متفاوت از جای دیگر دارد و در زندگی خود دارای وحدت رویه، نظم و هماهنگی نیست.

استجماع، یعنی یکی نمودن تمامی حساب‌های قدرتی و نیروهای خود در یک‌جا و متمرکز و متراکم ساختن آن برای خرج نمودن در هدفی خاص به صورت منظم و بر اساس ضوابط طبیعی و تکوینی مربوط به قصد خاص.

استجماع، جمع نمودن نیروی لازم و متناسب با کارِ هدف می‌باشد. کسی‌که می‌خواهد با ذکر یا دعا خود را به قدرت حق‌تعالی متصل سازد ـ آن هم قدرتی که آن به آن در حال حرکت با شتابی بسیار بالاست ـ برای برقراری این ارتباط، نیاز به استجماع دارد؛ استجماعی که تمامی نیروهای وی را در پا و دست او جمع کند تا حرکت و توان پرشی به او دهد تا بتواند خود را به این قطار سریع‌السیر برساند و بر آن سوار شود. این توانایی، شگردی به نام «استجماع» دارد. برای پریدن از یک جو یا جدول آب، باید به تناسب عرض آن، به عقب رفت، خیز برداشت و نیروهای خود را آماده ساخت و سپس از آن پرید. استجماع، آماده‌سازی و تمرکز نیروها برای انجام حرکتی خاص می‌باشد. این کار در ورزش پرتاب دیسک، با چرخاندن‌های متوالی به دست می‌آید. این چرخش‌ها نیرو را از دیگر اعضا و از پا به دست پرتابگر انتقال می‌دهد و با افزودن اراده به آن، دیسک را می‌پراند.

برای دعا و ذکر نیز باید قدرت استجماع داشت و نیروهای باطنی را برای اتصال به حق‌تعالی و توان ارایهٔ عریضه و حاجت به او ـ آن هم با شتاب حرکتی که دارد ـ جمع آورد؛ استجماعی که توان قرب بیاورد.

مددکار استجماع، امور چندی است؛ مانند انتخاب وقت و زمان مناسب، که گفتیم تعقیبات نمازهای شبانه‌روز یا از نیمه‌شب به بعد تا سحرگاهان یا شب‌های جمعه، از بهترین اوقات ذکر می‌باشد. هم‌چنین است داشتن جای خلوت و دوری از شلوغی و کثرت و نیز رو به قبله بودن. رو به قبله بودن، در حصول استجماع، توان بالایی دارد.

افزون بر این، استفاده از سیستم مُشاعی عالم ـ که در آن، همه با هم کار می‌کنند ـ و جمع کردن نیروهای دیگران با نیروی خود، توان استجماع را بالا می‌برد. این کار با مرحمت و مهربانی‌نمودن به خلق خدا و به دست آورد دل آنان و یا با جمع کردن افراد مناسبی برای خواندن دعا در یک مجلس، ممکن می‌شود. برای نمونه، می‌توان با دلجویی از همسر و فرزندان، دعای جمعی با آنان داشت. هرچه فرد بتواند نیروهای بیش‌تری با خود همراه کند، توان استجماع وی افزایش می‌یابد.

نظام مشاعی عالم می‌گوید: استجماع یعنی این‌که همسر و فرزند از انسان راضی باشند؛ به‌گونه‌ای که او را ذکر خیر نمایند یا دعا کنند. ذکر خیر یا دعای آنان، راه‌انداز فرد برای گفتن ذکر و بر شدن و عروج به عوالم بالا می‌گردد. توجه و توسل به اولیای حق‌تعالی و زیارت و دیدار آنان نیز از مهم‌ترین عوامل ایجاد استجماع در نظام مشاعی عالم می‌باشد؛ به‌ویژه که اولیای کمّل در تمامی عالم، با ولایت خود سریان دارند و دلجویی و دستگیری از هر پدیده‌ای، زیارت آنان دانسته می‌شود و مهر و عطوفت و مرحمت و توجه و عنایت و لطف ویژهٔ آنان را موجب می‌شود.

برای داشتن استجماع، باید شادابی نفس و نشاط آن را حفظ کرد و وفق نفس داشت. کسی استجماع لازم را دارد که چیزی از کار را کم نگذارد و در انجام آن، اهمال نداشته باشد.

ذکر ـ خواه در مرتبهٔ لفظی باشد یا قلبی ـ نیازمند نیت و توان استجماع می‌باشد تا تمرکز قوا و نیرو داشته باشد و جهت وحدت یابد. برای استجماع نیز مهم‌ترین گزینه، حلال‌درمانی می‌باشد. هم‌چنین باید تناسب ذکر با ذکرپرداز رعایت گردد. هر ذکری به مثابهٔ رشتهٔ ورزشی خاص و نیز همانند ابزار و آلات ورزشی می‌باشد که هریک به کاری می‌آید و برای افراد خاصی نیز مناسب می‌باشد.

برای داشتن استجماع، باید آرامش داشت؛ بنابراین از مبادی مهم استجماع، حفظ آرامش می‌باشد. کسی‌که آرامش ندارد، به دلیل از دست دادن استجماع، فهم وی کند و راکد می‌شود و احتمال اشتباه و خطای او افزایش می‌یابد. برای نمونه، کسی‌که به گرسنگی مبتلاست یا بسیار خسته است، یا نیاز به تخلیه دارد، یا دچار فشارهای عصبی بوده و غضب وی فوران کرده است، نمی‌تواند استجماع داشته باشد. چنین کسی همان‌گونه که نمی‌تواند برای فهم مطلب و تحلیل علمی آن، تمرکز داشته باشد و یا نمی‌تواند قضاوت درست در مورد دیگران داشته باشد، نمی‌تواند به ذکر بپردازد.

استجماع بدون آرامش ممکن نمی‌گردد و کسی‌که آرامش ندارد، باید ذکری را که دارد، ترک گوید. از شگردهای امور معنوی، داشتن تلوین و تلوّن به معنای قدرت مهار نفس و رام کردن آن بر پایهٔ علاقه‌های نفس و وفق آن است. اگر نفس، از گفتن ذکر رویگردان است و آن را برنمی‌تابد، نباید به آن فشار آورد؛ بلکه لازم است آن را آزاد گذاشت؛ چنان‌چه قرآن کریم نیز می‌فرماید:

«یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَأَنْتُمْ سُکارَی حَتَّی تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ»(۱).

ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید! در حال مستی به نماز نزدیک نشوید، تا زمانی که بدانید چه می‌گویید.

نماز، ذکر خاص است و کسی‌که استجماع و تمرکز اندیشه ندارد، نباید به آن نزدیک شود؛ بلکه لازم است زمینه‌های حصول آرامش و استجماع خود را پی بگیرد.

از دیگر شرایط ذکر، داشتن قصد قربت است. کسی‌که قصد قربت دارد، توفیقِ داشتن ذکر را منّتی از ناحیهٔ خداوند بر خود می‌داند، نه این‌که برای گفتن آن، بر خداوند منّت داشته باشد. داشتن منّت به سبب غفلت از جایگاه خود، ناآگاهی و نداشتن هدف مطلوب و مناسب از ذکر و داشتن روحیهٔ کاسب‌کارانه در عبادت، و اهداف تاجرمآبانه یا مزدورانه است؛ وگرنه صفای باطن و حب و عشق به حق‌تعالی و داشتن انگیزه‌های قرب و انس، جایی برای منت بنده بر خدا و غُر زدن پدید نمی‌آورد. هدف از ذکر نیز قرب به حق‌تعالی و آفرینش ماجرای عشق است.

بعد از تحقق قصد قربت، لازم است یقین به عبد بودن خود و مولا بودن حق‌تعالی داشت؛ آن هم مولایی که کریم و بزرگوار است و با بندهٔ خود به عشق و بر اساس حب، مولایی دارد و وی را سرپرستی و نگه‌داری می‌کند و همواره مواظب اوست تا در جایی آسیبی نبیند و نیازهای وی را پاسخ دهد؛ یقین به این‌که بنده از انجام درخواست خود عاجز است و تنها حق‌تعالی است که با علم، قدرت و بزرگی و عظمت خود، می‌تواند خواست بنده را اجابت کند؛ یقین به اجابتی که تأخیر ندارد؛ زیرا بنده با تأمین شرایط گفته‌شده، بنده‌ای آماده است و تمامی مصالح اجابت و زمینه‌های پذیرش خیر را در خود دارد و خداوند نیز منعی برای خیررسانی ندارد و در چنین فضایی، یقین به خودی خود حاصل می‌شود که هر ذکری گفته شود، نمی‌شود به اجابت نرسد؛ یقینی که لازم نیست با مؤونه‌ای زاید از جایی گرفته شود. ذکرپردازی که تمام شرایط ذکر را آورده است، موهبت یقین را با خود دارد و یقین به سوی وی می‌آید؛ چنان‌چه قرآن کریم یقین را آمدنی می‌داند:

«وَاعْبُدْ رَبَّک حَتَّی یأْتِیک الْیقِینُ»(۲).

و پروردگارت را پرستش کن تا این‌که یقین، تو را آید.

ذکرپرداز در ذکر خود است که یقین، او را در خود می‌گیرد؛ بدون آن‌که با ذکر خود، حرکتی برای حصول یقین داشته باشد. ذکرپرداز با فراهم نمودن شرایط ذکر ـ هم‌چون قصد قربت، توان استجماع، بودن در خلوت و پنهان داشتن ذکر خود ـ زمینهٔ آمدن یقین را در خود محقق نموده است. با هدفمندی ذکر و مراعات شرایط آن، یقین به خودی خود با آن می‌باشد. مهم این است که ذکرپرداز شرایط ذکر را به‌درستی محقق نموده باشد. یقین، بعد از قرب و مراعات شرایط و در مرتبهٔ نهایی عمل، پدید می‌آید. قرب، امری است که در اختیار ذکرپرداز است و نیازمند انصراف وی از غیر خدا و استجماع برای فراموشی دیگران می‌باشد؛ اما یقین در اختیار ذکرپرداز نیست.

البته ذکرپرداز باید برای به دست آوردن آرامش و حصول استجماع، تمرین نماید؛ تمرین‌هایی که در کتاب «دانش سلوک معنوی» آموزش داده شده است.

برای آن‌که نقش مهم استجماع در پدید آوردن ذکرِ مستجاب دانسته شود، نیاز به توضیح بیش‌تر می‌باشد. در جای خود گفته‌ایم انسان دارای سه فاز کمالی و سه موتور حرکتی می‌باشد: نخست، حس ظاهری و نفس که پایین‌ترین مرحلهٔ علمی آن، توهم و سپس تخیل می‌باشد. این مرتبه میان انسان و حیوان و مؤمن و کافر مشترک می‌باشد.

موتور دوم، قلب می‌باشد. قلب، مرکز ثقل باطن و شروع کمالات باطنی است که بیش‌ترین تحولات و دگرگونی‌ها را در خود دارد. از تقلّبات و تحوّلات نام‌برده در قرآن کریم، که ۱۶۷ مورد می‌باشد، ۱۳۳ مورد آن مربوط به دل آدمی می‌باشد. این بدان معناست که دلدار عالَم، فقط آدم است. بسیاری از انسان‌ها به مرتبهٔ قلب نمی‌رسند و در امور نفسانی مربوط به حواس ظاهری خود مشغول می‌باشند. انسان با قلب خود پلاک و هویت پیدا می‌کند. ذکر، توجه و واژه‌های مرحمتی، و در برابر، غفلت و قساوت و تمامی واژه‌های عنادی، از اوصاف قلب می‌باشد.

موتور سوم، روح می‌باشد که مرتبهٔ الهام و وحی می‌باشد. توضیح این مراتب را در کتاب «دانش سلوک معنوی» و نیز «سیر سرخ» آورده‌ایم.

سخن این است که برای داشتن ذکر مستجاب، نخست باید قلب را زنده کرد و آن را راه انداخت و به حرکت واداشت. برای این منظور، باید کثرت حس‌گرایی را خنثی ساخت و محاسبات عقل را تعدیل کرد. موضوع ذکر، حرکت قلب می‌باشد و ذکر بر پایهٔ قلب، حرکت می‌کند.

حال با توجه به این مقدمه، وقتی می‌گوییم برای گفتن ذکر، به استجماع نیاز است، بدان معناست که فرد باید مدیریت حواس ظاهری و حسابگری‌های عقل را به دست گیرد و سرکشی‌ها و اعوجاجات آن‌ها را مهار و آرام کند تا قلب بتواند در مسیری امن، حرکت داشته باشد. کثرت‌گرایی و شلوغ بودنِ حواس ظاهری و قوهٔ عقل، ذکر را بی‌اثر می‌کند. فردی که اشتغالات فراوان دارد، قدرت استجماع و ذکر مستجاب ندارد. استجماع، تمرکز حس و عقل و تثبیت آن‌هاست تا برای حرکت قلب، مانع نشوند. آرام کردن تمامی قوا و نرم نگه‌داشتن آن‌ها، کاری سخت است.

گویاترین مثال برای چگونگی استجماع، دقت کردن برای گوش فرادادن به صدایی با فرکانس‌های کوتاه و دسیبلی پایین می‌باشد. در این هنگام، بدن به تمامی قفل می‌کند و تنها گوش است که تیز می‌شود تا صدا را دریابد.

در استجماع، باید تمامی قوا و نیز بازی‌های ذهن و عقل، قفل شود تا قلب بتواند خود را به پدیده‌های غیبی قرب دهد و نزدیک شود و قدرت خود را به قدرت آن‌ها پیوند دهد، تا بتواند ذکری مستجاب داشته باشد. در باب ذکر، توان استجماع و قدرت قفل کردن بدن و حواس ظاهری و مهار بازی‌های ذهن و قوهٔ توهّم و تخیل و حتی حسابگری‌های عقل، لازم است تا ذکر بتواند با دل همراه گردد. آوردن ذکر در حوزهٔ مسؤولیت حس و عقل نیست؛ زیرا اصل توجه در ذکرهای خاص، در دل می‌باشد و دل است که غافل یا ذاکر، نرم یا قسی، اماره یا مطمئنه می‌شود و رؤیت پیدا می‌کند یا کور می‌گردد.

استجماع، تمرکز تمامی قوا بر یک نقطه و بر یک کار می‌باشد. این توجه باید به صورت کامل انجام گیرد و کم‌ترین کاستی، مانع تحقق آن می‌شود. برای داشتن توجه کامل باید بتوان تمامی قوا را با قلب همراه نمود. با هماهنگ شدن سیستم حواس بدن با قلب، حتی در کارهای ناخودآگاه و غیر اختیاری، استجماع حاصل می‌شود. برای همین است که استجماع، بسیار لغزنده می‌باشد و گاه چند ماه یا چند سال طول می‌کشد تا کسی بتواند به چنین توانی، آن هم در انجام کاری خاص برسد.

استجماع وقتی شکل می‌گیرد که تمامی قوا بر قلب متمرکز شود، نه آن‌که قلب از قوا جدا گردد. در بیش‌تر افراد، قلب‌ها از قوای حسی جدا می‌باشد. برای نمونه، در بیش‌تر سلام‌ها و واژه‌های عاطفی که برای اظهار ارادت به کار می‌رود و روزانه چندین بار استفاده می‌گردد، قلب حضور ندارد و تنها در مرتبهٔ حواس ظاهر یا با محاسبه‌های عقلی و سودانگاری‌ها یا به حسب عادت، انجام می‌شود؛ از این‌رو، رضا و وفا در آن نیست و همین که بارها به زبان می‌گفت «قربانت روم»، با پیشامد سختی‌ها، دیگر مخاطب خود را به‌جا نمی‌آورد. در باب ذکر، ذکری می‌تواند مستجاب باشد، که قلب آدمی، آن را با خود همراه کرده باشد و قلب در آن دخالت داشته باشد. این امر، نخستین تکنیک ذکر مستجاب می‌باشد. هستند بسیاری که سال‌ها ذکر می‌گویند، اما چون مرتبهٔ قلب را در خود زنده نساخته و ذکر خود را با قلب همراه نساخته و بر آن تمرکز ننموده‌اند، خاصیتی از ذکر خود ندیده‌اند و برای آنان جز ثواب و اجر ذکر نمی‌باشد؛ همان‌طور که اگر چارپایی بار کتاب ببرد، اجر بار کتابی را که برده است برای وی محفوظ می‌باشد. به چنین کسانی نمی‌شود توصیه به ذکر داشت؛ زیرا ذکر بدون همراهی قلب، خاصیتی ندارد و چه بسا انعکاس به خلاف داشته و سبب غفلت گردد؛ بلکه باید زمینه‌هایی را به آنان توصیه داشت که به پیدایش قلب و زنده ساختن آن می‌انجامد. کسی‌که قلب ندارد، باید به ورزش و شنا رو آورد و در منزل غلت بزند تا خون وی به جریان شدید و قلب وی به تپش افتد و شکم و باسن خود را به زمین بمالد تا مجاری وی به راه افتد و در اثر این کار، شوکی به وی وارد شود تا همان‌گونه که قلب ظاهری با شوک‌های الکتریکی به کار می‌افتد، قلب باطن وی نیز با چنین شوک‌هایی زنده شود؛ وگرنه گفتن ذکر بر قلب مرده، دفن کردن آن است و برای قلب مضر می‌باشد و بیماری‌های باطنی بیش‌تری می‌آورد و در صورتی که فردی مبتلا به اوهام باشد، توهّمات وی افزایش می‌یابد.

نخست باید حواس ظاهری و امور نفسانی و حسابگری‌های عقل را مهار کرد و آن‌ها را با قلب همراه نمود، سپس به ذکر رو آورد. برای گفتن ذکر، باید سلامت حواس و عقل داشت و ذکر را به فرد سالم می‌دهند، نه بیماری که ضعف در مهار حواس ظاهر و نیروی تعقل خود دارد.

اذکار و ادعیه را باید با حسِ خواندن به جا آورد و نیز آن را در قلب نهادینه کرد و جا انداخت. گاهی کسی حسِ گفتن ذکر دارد، اما ذکر درون وی جا نمی‌افتد. برای نهادینه کردن ذکر و نشست آن در باطن، به استجماع کامل نیاز می‌باشد. استجماع در صورتی حاصل می‌شود که بتوان قلب را سالم و با صفا و بانشاط کرد. کسانی‌که به بیماری‌های روحی روانی مبتلا می‌باشند و قلب سالمی ندارند، نباید از بعضی ذکرها استفاده کنند. برای این گروه، بازی، تفریح، غذا خوردن و لذت بردن از آن و مانند آن تجویز می‌شود؛ وگرنه استفاده از ذکر، بر بیماری باطنی و قلبی وی می‌افزاید و آن را شدت می‌دهد. گرفتاری به انواع توهّمات و اوهام، کم‌ترین خطری است که چنین فردی را تهدید می‌کند. چنین افرادی گاه تلنگرهایی را در ذهن خود احساس می‌کنند یا چیزی به صورت ناگهانی به چشم آنان می‌آید و حتی توهّم شنیدن سخن خدا و انجام مأموریتی خاص به آنان دست می‌دهد؛ توهّمی که برای آنان جزم و یقین می‌آورد و خود را به آب و آتش می‌زنند تا مطلب القا شده توسط قوهٔ وهم را به هر صورت که شده، محقق سازند. اینان بیمار و مفلوک می‌شوند.

گفتیم کسی در ذکر موفق می‌شود که نخست بتواند حس ذکرگویی را در خود پدید آورد و بعد از آن، توان استجماع داشته باشد تا با این توان، قدرت یابد که ذکر را در باطن خود بنشاند و نهادینه سازد و آن را به قلب القا کند. این کار، نیازمند همت، اراده، خلوت و دفع تمامی کثرت‌ها می‌باشد. امروزه دفع کثرت در زندگی ماشینی و الکتریکی بسیار سخت است؛ زیرا خودِ نورهای حاصل از نیروی الکتریسیته، مانع بزرگی برای استجماع می‌باشد. افزون بر استجماع، دل باید سالم، صاف و شفاف باشد تا تمرکز نیروها برای نهادینه ساختن ذکر در آن، کارآمد باشد. صرفِ داشتن حس ذکر، برای گفتن ذکر کافی نیست؛ بلکه افزون بر داشتن حس ذکرگویی، باید ذکر مناسب را با تجویز خاص به دست آورد. حس ذکر اگر دارای مربی نباشد و بدون مناسبت گفته شود، گاه باطن فرد را خبیث می‌سازد و وی را در خدمت دستگاه ظلم و ظلم‌های سیستماتیک قرار می‌دهد.

متأسفانه وفور استفادهٔ نامناسب از ذکرها و دعاها، آن را در حد یک خرافه تنزل داده است؛ به‌گونه‌ای که حتی برای کتاب‌های علمی نوشته شده در این زمینه، مجوّز نشر داده نمی‌شود. از این نمونه است کتاب‌های مربوط به استخاره که البته شرح ماجرای دردناک آن را در کتاب «دانش استخاره» آورده‌ایم.

متأسفانه در نظام حاضر، به سبب دخالت برخی که حتی پرستاری نیز نمی‌دانند و ادعای طبابت دارند، پاره‌ای از مواهب دینی، به بهانهٔ ترویج خرافات و منافات داشتن با خِرَدگرایی، ممنوع شده است. با کنار گذاشتن این مواهب دینی، جامعه به سحر و جادو و بازار رمّالی و دعانویسی متوسل می‌شود و افراد ساده که نتیجه‌ای از آن نمی‌بینند، به حقایق دینی و معنوی بی‌اعتقاد می‌شوند و دیگر آن را نمی‌پذیرند. البته تشخیص درستی و نادرستی کتاب‌های نوشته شده در این زمینه، از وزارتخانهٔ مربوطه برنمی‌آید و افراد متخصص خود را می‌طلبد که در هر دوره‌ای بسیار اندک و انگشت‌شمار و در انزوا می‌باشند.

کسی می‌تواند برای ذکر استجماع داشته باشد که هم بدن و هم قلبی سالم داشته باشد تا بدن و قلب با فوندانسیونی محکم، استقرار داشته باشد تا در ایجاد ذکر موفق باشند. ذکر، بدون این فوندانسیون محکم، به صورت انشایی ایجاد نمی‌شود و به هدف استجابت نمی‌رسد. همان‌گونه که برای مصرف برخی از داروها، توصیه می‌شود پیش از آن از شیاف مقعدی استفاده شود تا با پاکسازی روده، دارو بتواند اثر کند، اذکار نیز در صورتی بر قلب مؤثر می‌افتد که قلب دارای صفا و خالی از هرگونه آلودگی و کدورت باشد.

اگر ذکر با ذکرپرداز تناسب نداشته باشد، همانند مصرف داروی ناسازگار می‌ماند که بر دردها و آلام بدن می‌افزاید و هم ذکر و هم باطن را خراب و فاسد می‌کند و قلب را از حرکت و رشد باز می‌دارد. ذکرهای مُضرّ، بیماری‌ها و اختلالات روحی روانی در پی می‌آورد. گفتن ذکر برای برخی انسان‌ها ممنوع می‌باشد و آنان اگر ذکر بگویند، خویش را دچار قساوت قلب می‌کنند. استفادهٔ بدون مجوز از کتاب «مفاتیح الجنان» و دیگر کتاب‌های ذکر و دعا، بر مریضی برخی می‌افزاید و گاه آنان را به جنون می‌کشاند. با ذکر و دعا باید مواجههٔ تخصصی داشت و بدون ویزیت، به سراغ آن نرفت. به ذکر باید به عنوان دارویی خطرناک نگاه کرد که اگر به‌جا تجویز نشود، فرد را آلوده می‌کند. ذکر، هم در اصل ذکر و هم در شمارگان آن، نیازمند تجویز بر پایهٔ تناسب افراد می‌باشد. البته اذکار کلی و عمومی ابتدایی که به صورت اِخباری گفته می‌شود، برای همه تجویز شده است. اگر تمامی ذکرها همانند هم بود، ذکرهای ایام هفته یا دعاهای هر روز ماه مبارک رمضان، متفاوت نمی‌شد.

به هر روی، سخن این است که اگر کسی حس ذکرگویی را در خود پیدا کرد و استجماع درست هم داشت و قلب را نیز به کار و حرکت واداشت، محال است ذکر مستجاب نداشته باشد. ذکر چنین کسی، به گونهٔ مکانیکی، بلکه اتومات کار می‌کند و به هدف استجابت می‌رسد.

۱- نساء / ۴۳٫

۲- حجر / ۹۹٫