در طول بیش از شصت سال زندگیام، فراز و نشیبهای بسیاری طی شده است و برای همین، خاطرات فراوان، متنوع و جذابی دارم. البته در طول این دوران، موقعیت خاصی در منصبهای اجتماعی نداشته و همچون دیگران زندگی و تدریس داشتهام. من، هم در زمان ستمشاهی تحت تعقیب و بازداشت ساواک بودهام ـ آنهم برای بیست و نه بار ـ و هم بعد از پیروزی انقلاب، همواره محدود و بارها بازداشت شدهام.
ما قصد داشتیم از محرومان جامعه حمایت و دفاع کنیم و آنقدر از محرومان گفتیم که خودمان نیز از محرومان و گرفتاران جامعه شدیم؛ البته الحمدللّه این سبب شد که ما چکیده و عصارهٔ اجتماع گردیم و از زیر و بم جامعه و مسایل گوناگون آن آگاهی کامل یابیم. من این آگاهیها را در مجموعهخاطرات خود آوردهام. این مجموعه تاکنون به بیست جلد رسیده است. یک جلد آن با نام «حضور دلبران» چاپ گردیده است. کتاب سهجلدی «سیر عشق» بخشی دیگر از این مجموعه است.
من در بیان خاطرات این کتاب، همان روشی را برگزیدهام که در بیان درسهایم داشتهام. در کلاس درس، مطالب خود را با بردباری بسیاری بیان میکنم. میگویند انسان میتواند اشکالات فکری و اعتقادیاش را برای خداوند بیان کند و حل اشکالاتش را از خداوند بخواهد. از نظر من، این کار ایرادی ندارد؛ هرچند در این معمولآباد دنیا باید از چالشها و کنکاش زیاد پرهیز کرد؛ زیرا ممکن است در اثر چالش زیاد، برای ما زلزلهای ایجاد شود و سقف را روی سرمان خراب کنند. حال که سخنی نگفتهایم و حزماندیشانه رفتار کردهایم، درسهایمان را تعطیل کردهاند، وای به روزی که نظرگاههای خود را آزادانه و بیملاحظه بیان کنم و بیمحابا رفتاری حقیقی نمایم.
در کلاس درس، روش تدریس من چنین است که یک مطلب را تکهتکه و بریده بریده بیان میکنم و از ارایهٔ یکبارهٔ مطالب خودداری میکنم. تکهای از مطلب را امروز میگویم و بیان تکهٔ بعدی، ممکن است به چهار پنج سال بعد موکول بشود. به خاطر این سیاست، به دستآوردن نظرات نهایی من بسیار سخت است و اگر شاگرد، بردباری نداشته باشد، گاه در فهم مطالب دچار مشکل میشود. این سیاست، سبب میشود کلافی در هر موضوعی ایجاد شود. بیان قطعهوار و پازلمانند مطالب، شاید سبب ایهام و یا تناقض در این مطالب شود، اما این گفتهها و نیز آثار علمی، حاصل بینشی منظم است که در هر گفته زاویهای از آن را گزارش میکنم و تمامی این بخشها و قطعههای مختلف، در نهایت کلافی واحد است که هیچ جمله و عبارتی از آن نمیتواند نافی بخش دیگر آن باشد. من ناچار به این کار میباشم؛ زیرا در میان طایفهای زورمدار و ظاهرگرا و گاه در میان افرادی ناآگاه اما متعصب به پیرایهها، باید از خود مراقبت کنم، زیرا قصد ادامهٔ حیات دارم تا حکمِ خویش را به انجام برسانم. به همین منظور، من به صورت معمول در ارایهٔ بحثهایم میانهروی دارم و برای هر بحثی یک گره کور میزنم که تنها افراد نابغه توان گشودن آن را دارند؛ زیرا معتقدم دنیا، شوخیاش بیدردسرتر است.
در زمان قدیم، نان را در بقچه میپیچیدند و در تاقچه میگذاشتند. بقچه را گره کور میزدند تا از دسترسی بچهها دور باشد. بچهها احساس گرسنگی میکردند و چیزی برای خوردن پیدا نمیشد. آنها به سراغ بقچهها میرفتند و گره کور بقچه را با دندانشان باز میکردند و نان را گاه با مقداری نمک یا قند و پیاز و سبزی میخوردند. بحثهای ارایهشده در درسها و کتابهای من نیز اینگونه است و برای همین، سهل ممتنع میباشد و ظاهر سادهٔ آن، معانی عمیقی را در بطن خود دارد، اما کجاست نبوغی که بتواند این گرهها را شناسایی و باز کند و به اصل نظرات و مقصود من وصول یابد؟
تمامی خاطرات ذکرشده در این کتاب، دیدههای مستقیم خودم میباشد. من در این کتاب از شنیدهها نقل نمیکنم، بلکه دیدهها یا تجربههای خود را میگویم. قصهگفتن از شنیدهها را نه دوست دارم، نه به این شکل سخنگفتن اعتقادی دارم، نه میتوانم مصنوعی و غیرطبیعی خاطره بگویم. من در زمینهٔ کار و فعالیت، آدمی طبیعی و خودجوش هستم و روحیهام به گونهای است که کار مصنوعی، ساختگی و ظاهری انجام نمیدهم. اگر کار، مصنوعی باشد و بگویند یک لیوان آب بنوش تا مثلا از تو عکس برداریم، توانایی انجامش را ندارم.
از دیگر منشهای اخلاقی من این است که به اندازهٔ ظرفیت مخاطب، سخن میگویم و این امر را در بیان این خاطرات ملاحظه نمودهام و خاطرات تفصیلی خویش را در زمان مناسب آن ـ که شاید دو دههٔ دیگر باشد ـ ارایه میدهم. به هر حال، هرگز مطلب اضافه و سخنی را که بیش از ظرفیت حاضران باشد، بیان نمیکنم. در کلاس درس، اندیشهام این است که چه میزان مطلب برای طلبهها بیان کنم یا چه بحثی را ارایه بدهم و چهقدر در آن بحث، عمیق و دقیق بشوم. برای همین است که آخر حرفها و نظرات من دیریاب است و نیاز به صبر و حوصله دارد. بر این پایه، این درس و بحثها و حتی نوشتهها برای افراد کمحوصله مفید نمیباشد. با فردی به شکلی سخن میگویم و با شخص دیگری به گونهای دیگر. در واقع، در سخنگفتن و ارایهٔ بحث، خود ملاک و معیار نیستم، بلکه مخاطب را ملاک قرار میدهم و بر او تمرکز میکنم. درست مانند یک دستگاه اتوماتیک لباسشویی که میزان آب مورد نیاز را به صورت اتومات تنظیم میکند. من نیز اتومات هستم و در این زمینه، دستگاه تنظیمکنندهٔ خودکار دارم. در واقع، دست خودم نیست و کنترل مطلب در من تعبیه شده است.
کار و درس و بحث و تألیف و حتی بیان خاطرات من، بیشتر حقیقی است و مربوط به عالم حقیقت است. هدف من حل مشکلات و رسیدگی به گرفتاریهای انسانی است و عمرم را نیز در این راه گذراندهام. من اگر از تاریخ و سرگذشت پیشینیان در این کتاب میگویم، آن را به گونهای بیان میکنم که نمیتوان در کتابهای دیگر مثل آن را خواند یا از زبان کسی شنید؛ زیرا این سالها را همانگونه که بوده است مجسم میکنم و در قامت واژگان، عینیت میبخشم. البته در خلال این خاطرات، گاهی مزاح میکنم، و این برای ایجاد تبسم و نشاط مؤمنان است. بعضی سخنانم را نیز باید به چشم شطح دید و نمیتوان قصد جدی متکلم را در آن لحاظ کرد و بر پایهٔ آن بر وی خرده گرفت.
ستایش برای خداست