پایان سیر دوم
کوتاه نوشتهٔ فوق شرحی مختصر از دورهٔ پرمخاطرهٔ سیر دوم بود که گذشته از پیچیدگی و سختیهای فراوان آن، مواهب گوناگونی را یافتم که هرگز به طور عادی وصول آن ممکن نمیبود، بلکه عنایات الهی در جهت وصول جمعی، تند و سریع آن نقشی تمام داشت و گویی در تحقق این نقش، من تنها صفحهای سفید بودم و نقاش هرچه میخواست خود ترسیم
(۱۴۱)
مینمود. هرگز مواهب الهی را از دیدهٔ دل دور نداشته و نسبت به مواهب گوناگون حضرتش سر شرمساری به زیر دارم و در مقابل آن جناب همچون حباب شکستهای بر شطّ فیض حق تعالی بدون هویت و حضور، جریان نامحسوسی از خویشتن خویش را دنبال داشتهام.
با آن که سخن به درازا کشید و طرح و عنوان چنین مطالبی را در نظر نداشتم، آنچه با اشاره عنوان شد داستان و تنها سخنی از خونِ دلهای دلِ سوختهٔ فقیری است که هرگز زبان عریان به آنچه که بر سرم آمده نداشته و نخواهم داشت و این بیان کوتاه نیز از سر شکر منعم است که خود را با ظاهر عبارت، شرمندهٔ الطافش میسازم و بر بسیاری از امور و مسایلی که در طول عمر کوتاه خود دیدهام خط محو و پنهان کشیده و براحتی از آن میگذرم؛ زیرا قدرت بیان فراوانی از آنها را ندارم و به قول شاعر:
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکند
پنهان خورید باده که تکفیر میکند
این شعر زبان چنگ و عود را مطرح میسازد و با آن که هر یک فریاد سر میدهند، زبان پنهان را توصیه مینمایند.
اگرچه بیان، زبان فریاد برآورده، پنهانی چنگ و عود برای غیر اهل آن آسان نیست و نمیتوان آن را عنوان کرد، ولی مثال دیگری را بیان میکنم که در خور فهم همگان باشد.
لحافدوزان بسیاری را در طول عمر دیدهایم. باید برای دوختن تشک، یا بالشت بهخوبی پنبه زده شود. حلاّج یا همان لحافدوز این کار را به عهده میگیرد و با وسیلهٔ مرسوم خود پنبه را میزند. هنگام کار کردن صدایی که
(۱۴۲)
از برخورد گرز کوچک و کوتاهش با تار کبّادهٔ بیکبکبهٔ آن پیدا میشود و آن را نغمهٔ «پ، پ، پ»ای است که تمام نُتها و سیلابهای آن، حکایت از کتابی میکند و با آن که چنگ و عود فقرایی است، همچون چنگ و عود اشراف و اغنیا سخن از همان کتمان، در لایهای از آه و فریاد سر میدهد. همنوایی تار و چنگ حلاّج با تار و عود اشراف، خود حکایت از اجماعی ظریف در پنهانسازی سیر و سلوک دارد.
(۱۴۳)
(۱۴۴)
(۱۴۵)
(۱۴۶)