۱۳۹۵-۰۳-۱۲

حضور حاضر و غایب: فصل چهارم: دوران جوانی و چهره‌هایی بس بزرگ

 

رانندگی

روزی در جایی نشسته بودم و شخصی که برای گرفتن گواهینامهٔ رانندگی مردود شده بود وارد شد. به او گفتم: چرا مکرر رد می‌شوی؟ به من گفت: «گمان می‌کنی گرفتن گواهی‌نامهٔ رانندگی آسان است و به خیالت درس شیخی است که آسان باشد». من از سخن وی تحریک شدم و برای این که ثابت کنم که رانندگی مثل درس شیخی نیست و به مراتب آسان‌تر از آن است؛ نه مشکل‌تر، برای گرفتن گواهی‌نامهٔ رانندگی شرکت کردم و با آن که سن کمی داشتم برای بار اول در آیین‌نامه و امتحان در شهر قبول شدم. آن روزها اگر کسی در شهر رد می‌شد، آیین‌نامهٔ وی نیز از ارزش می‌افتاد و می‌بایست هر دو را یک مرتبه قبول می‌شد و هنگامی که گواهی‌نامه را گرفتم بی‌آن که به‌خوبی رانندگی را آموخته باشم و تنها با تردستی و زیرکی و توجه و اعتماد به نفس موفق به اخذ گواهی‌نامه شدم به ایشان گفتم: دیدید که این کار مثل درس شیخی نیست و به‌مراتب آسان‌تر است. گرفتن این گواهی نه

(۱۳۸)

جهت حاجت بود و نه لزومی برای داشتنش احساس می‌کردم و تنها یک تحریک و پیشامد موجب اخذ آن شد و فقط به جهت اثبات اهمیت دروس دینی و تهذیب ذهن آن فرد دست به چنین کاری زدم و پشیمان هم نیستم؛ زیرا کار بسیار ضروری و لازمی بود؛ هرچند من از تحقق آن قصد دیگری را دنبال می‌کردم و با قصد عمومی و غایت اصلی آن کاری نداشتم.