۱۳۹۵-۰۳-۱۲

حضور حاضر و غایب: فصل چهارم: دوران جوانی و چهره‌هایی بس بزرگ

 

سالکی چهره‌پرست

در طی طریق سالکی را یافتم، با آن که سلوک مناسبی را دنبال نموده بود، خود را در چهره و صورت‌های ظاهری غرق ساخته بود و بی‌اهمیت به دسته‌ای از فرامین شریعت، بت‌های بسیاری را از سراسر دنیا جمع‌آوری می‌نمود و برای هر یک اسم و اوصافی را قرار داده بود و از آن‌ها بهرهٔ

(۱۲۵)

معنوی می‌جست و می‌گفت ادراک من در ظرف معقول بیش از صورت محسوس نیست و با آن که حق را با تمام صفات می‌پرستم، ولی طریق پرستش خود را جز در چهره و مظاهر صوری آن امکان‌پذیر نمی‌دانم و حضور آن‌ها را در خاطرم طریق وصول خود به حقایق معنوی، صفات ربوبی و الهی قرار می‌دهم، بی‌آن که حق را در صورت محدود بدانم یا آن که به صورت اصالت دهم و یا آن که حق را بدون صورت دریابم.

وارستگی این مرد فراوان بود و من هم از ایشان بهره‌هایی بردم؛ اگرچه بدون مشکلات هم نبود. ایشان قدرت استماع نداشت و بر باور خود ثابت بود و دل بر گفتهٔ غیر نمی‌داد و تنها خود را ملاک و معیار دیار یار می‌دید.

خوبی، صفا، محبت، مهر و انس به مخلوقات را چنان ارج می‌نهاد که گویی تمام موجودات را مظاهر حق می‌دید و لحظه‌ای بی‌وصال یار نبود و عشق به همهٔ ذرات عالم را در خود نظاره می‌کرد.

چنان اوصاف و احوال بتان را مطرح می‌نمود و برای هر یک اسم خاص عنوان می‌کرد که گویی پدری شایسته از فرزندان لایق خود سخن سر می‌دهد.

هنگامی که به ایشان می‌گفتم: حق را در صورت محصور ساخته‌اید، می‌فرمود: صورت؛ اگرچه به ظاهر حدّ کمی دارد، در اصل هیچ صورتی محدود به حد نیست و شخص هر صورت، هویت نامحدودی دارد و تحدید کمّی، دلیل بر حدّ حقیقی نیست.

می‌گفتم: حق برتر از صورت است و صورت خود جلوه‌ای از حق است که می‌فرمود: با آن که صورت جلوه‌ای از حق است، هویتی جز حق ندارد.

(۱۲۶)

می‌گفتم: جلوهٔ هویت ظهوری دارد و این هویت به مراتب نازل‌تر از ذات هویت است و می‌فرمود: ذات هویت در تمام ظرف هویت حاضر است و انس با هویت ظهوری قرب به اصل هویت را به دنبال دارد.

می‌گفتم: قرب بدون صورت آسان‌تر حاصل می‌شود و صورت مانع وصول حقیقی است که می‌فرمود: من تجربه کردم که صورت مانعی در وصول نیست و در بند آسان بودن راه نیز نمی‌باشم.

هنگامی که می‌گفتم: پناه بردن به صورت نوعی از آسان‌طلبی است و خوف از عدم وصول موجب چنین پناهندگی می‌گردد و تجربه کار دل است و حضور، فراغت از تمامی این امور را لازم دارد، می‌گفت و می‌گفتم و می‌گفتم و می‌گفت و خلاصه هرگز دل از بند صورت بر نمی‌داشت و خود را به آن دمساز ساخته بود و هراس از مخاطرات و لوازم این امر را به خود راه نمی‌داد.