غرض
غرض از بیان آنچه بیان شد این بود که خداوند توفیقی نصیبم کرد و در این دوره از عمرم به محضر مردی وارسته و متخلق به اخلاق انسانی راه یافتم که مسلمان نبود، ولی بحق انسان بود؛ با آن که در عقاید خویش چندان قوی نبود و بیآن که بداند درگیر اوهام و اندیشههای تقلیدی بود، راهبی بحق پارسا از طایفهٔ نصارا و دیر دیدهای متواضع و مؤدّب بود که مکرمتهای اخلاقی را به صورت کامل در خود آشکار مینمود و بر
(۱۲۳)
چموشیهای نفس خویش در مقابل ناملایمات دیگران غلبه میکرد.
با آن که در کلیسا صاحب کسوت بود و انس عبادت و لطف مناجات خود را با بهترین زبان و شیواترین حالت بیان میکرد، هرگز غرور و خودخواهی او را محاصره نمیکرد. هنگامی که در جمع آنها قرار میگرفتم، آن مردم را با دقت نظاره میکردم و ابتدایی بودن افکار آنها را از برخورد یا سخنان آنان مییافتم، بهخصوص زمانی که همهٔ آنها هنگام دعا چشمهای خود را میبستند و آن هنگام فرصت مناسبی برای من بود که با قوت چشمهایم را باز کنم و با دقت تمام آنها را نظاره نمایم و حالات معنوی دعای آنها را همراه با سادگی دریابم و دریابم که آیا آن کشیش نیز چشمان را هنگام دعا میبندد یا تنها چشمان مردم را میبست و چشمان خود را باز نگاه میداشت که یکبار هم نشد ببینم چشمهایش را در هنگام دعا و چشمبندان باز کند. گویی آن جناب همچون دیگر همکیشان از چشمانی بسته نسبت به حقایق دین مقدّس اسلام، قرآن کریم، جناب رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرات معصومین علیهمالسلام برخوردار بود.
تنها چیزی که بسیار قابل تحسین و اهمیت بود، اخلاق خوش و کرامتهای اخلاقی آن مرد بود که مرا مسحور خود ساخته بود و با آن که محضرش را فراوان درک کردم، هرگز ندیدم مرتکب کوچکترین لغزش اخلاقی شود و چنان مسلط به خود بود که گویی سالک مطیعی میباشد و مقام ادب «مع الخلق» را به قوت داراست و با تمام همت، حرمت همگان از دوست و دشمن را به تناسب رعایت مینمود.
سالهای متعددی به طور حضوری و غیابی با چهرهای متفاوت، از ایشان
(۱۲۴)
بهرهٔ عقیدتی، مسلکی و اخلاقی میگرفتم و در نهایت نیز با نوشتن نامهای مفصل به آنها اعلام نمودم که: «موجودیت فعلی مسیحیت اساس محکمی ندارد و گذشته از آن که در جهت انتساب به حضرت مسیح ـ جناب عیسی پیامبر الهی علیهالسلام ـ مخدوش است، از جهت فرامین مدوّن موجود نیز از مشکلات علمی و عقلی بسیاری برخوردار است که نسبتش را به پیامبر الهی مخدوش میسازد»؛ هرچند میشود جهات مثبت اخلاقی فراوانی را در این مردم شناسایی کرد. البته حساب مردم از سردمداران سیاسی آنان جدا میباشد؛ زیرا کلیسا به نوعی خارج از اسلام همچون خانقاه در داخل اسلام میباشد که هر دو طریق به نوعی کردار مثبت اخلاقی را با کجرویهای عقیدتی همراه دارد. البته، در سیاستهای جهانی همیشه این دو مرکز جبههای در مقابل «مسجد» داشتهاند.
با چنین برخوردی از آنها فارغ گشتم و دیگر قرب حضور و یا آگاهی از آن مرد و یا آن مردم را پیدا نکردم و بهطور کلی از آن محیط دور افتادم؛ زیرا دیگر برایم بهرهای تازه نداشت و از جهت آگاهیهای لازم از فرامین علمی، عقیدتی و عملی آنها نیز فراغت کامل یافته بودم.