۱۳۹۵-۰۳-۱۲

حضور حاضر و غایب: فصل پنجم: زمان تفصیل و تحقیق صورت‌ها

 

حکیمی جامع و رندی بی‏ آلایش

توفیق حضور در محضر عزیزی را یافتم که بحق حکیمی جامع و رندی بی‌آلایش بود و حضوری دُرَربار و محضری ساده داشت.

چنان به آرامی بحث را دنبال می‌کرد که گویی کلمات عادی را عنوان می‌کند و مطالب بلند علمی را با چنان وضوحی مطرح می‌کرد که گویی بر سر عنوان آن هرگز رهزنی وجود ندارد. ذهنی ریاضی، اندیشه‌ای منطقی و عقایدی ناب و منشی وارسته و دور از پیرایه داشت و هرگز کجی و اعوجاج را به ذهن تداعی نمی‌نمود.

در جامع بودنش کم‌تر می‌شد شبیهی پیدا کرد و با آن که چندان مورد استفاده قرار نمی‌گرفت، محدود افرادی بهره‌هایی کافی از ایشان می‌بردند و از چشمه‌سار زلال ایشان سیراب می‌شدند. بیانش دور از شور و احساس و تمام همّتش بر اندیشه و برهان بود و از ذهن احساسی و افکار غیر منطقی استقبال نمی‌نمود و پرگار دقت و توجه در نظرش از اهمیت بالایی برخوردار

(۱۹۴)

بود. بحق اندیشمندی محقق بود و تمامی افکارش در زمینهٔ تحقیق و نوآوری دور می‌زد و از هرگونه تحجّر و جمود و پیرایه‌گرایی پرهیز داشت.

عبارات بحث را چون قرائت قرآن کریم و دعا دنبال می‌نمود و استخراج معانی را همچون خروج آب از چاه در سر می‌پروراند و از هر گونه ابهام و اجمال و بریده‌کاری و سهل‌انگاری دوری می‌جست.

مطالب را با چنان دقت و وضوحی دنبال می‌نمود که ضعیف‌ترین افراد نیز توان درک و تحمل آن را معانی بلند داشته باشند و از نفهمیدن فردی نسبت به مطلبی آزرده می‌شد و بحث را به گونه‌ای دنبال می‌نمود تا فردی در تصور ناکام نماند.

حکیمی توانا و دانشمندی وارسته بود و کم‌تر شباهتی با بسیاری از همنوعان خود داشت و به محقق و اندیشمند سزاوارتر بود تا اهل مباحثه، بحث، درس و قیل و قال.

اگر این دانشمند محقق در میان جامعه‌ای پیشرفته زندگی می‌کرد، به طور حتم در رشد آن جامعه نقش اساسی داشت و در بینش هرچه بیش‌تر آن مردم مؤثر بود؛ در حالی که درون جامعهٔ ما با این رکود و بی‌تفاوتی، داد و فریاد و هوار و جنجال آن جناب کم‌تر اثری در مقابل هو و جنجال معرکه‌گیران دجّال نمی‌توانست داشته باشد.

با آن که مردی منطقی بود و فکری ریاضی و شیوه‌ای برهانی داشت، همچون عارفی بی‌پیرایه و رندی بی‌هوا و سالکی واصل و فارغی بی‌ادعا زندگی را دنبال می‌نمود. از معدود اساتیدم بودند که گذشته از شایستگی عنوان استادی، علاقه و ارادت خاصی به ایشان داشتم و به‌راستی محضر

(۱۹۵)

وی را لازم و سودمند می‌دانستم و در جهت علم و عمل، دانش و معرفت، اخلاق و ادب، ناخودآگاه و آگاه در آدمی نقشی تمام داشت و بدون زحمت فراوان محضر وی مؤثر و سودمند بود.

کم‌تر عقیده‌ای به آسانی در ذهن وی قرار می‌گرفت؛ بی‌آن که نسبت به امور مشکوک یا نارسا، تخریبی بی‌برهان یا عنوانی بی‌زمینه داشته باشد.

جامعیت وی سبب شده بود که هرگاه بحث خاصی را دنبال می‌نمود، در تمام زمینه‌ها و ابعاد از آن سخن می‌گفت و مشکلی در هیچ یک از جهات بحث نداشت و مطلبی را باقی نمی‌گذاشت و گویی درس وی درس جمعیت و بحث ایشان بحث جامعیت بود. چشم تند و تیز و متانت سیر و دقتش، دل و فکر افراد را می‌شکافت و کم‌تر می‌شد نسبت به امری پرسش داشته باشد و با توجه و دقت، مشکلات یا پرسش‌های خود را از افراد برطرف می‌ساخت.

از محدود اساتیدی بود که در من آثار خاصی را ایجاد نمود و روحم را با منش شایستهٔ خود همگون نمود و به صافی‌های خود وابسته ساخت.

وجود چنین افرادی در جوامعی این گونه، گذشته از تفریط مواهب وجودشان، سرخوردگی، کندی و رکود را به دنبال دارد. این حقیقت را از وجود مبارک آن حضرت چنان احساس می‌کردم که گویی تار و پود وجود وی در تمام ساعات، این شعر را زیر لب زمزمه می‌کند:

در کارخانه‌ای که ندانند قدر کار

آن کس که ترک کار کند کاردان‌تر است

هرگز نمی‌توانم آن مسایلی که نسبت به ایشان روحم را آزرده می‌ساخت

(۱۹۶)

فراموش کنم که گاه پیش از درس، هنگام غروب به مسجد می‌رفتم و در نماز جماعت ایشان شرکت می‌کردم. می‌دیدم مسجد از چنان خلوتی برخوردار بود که فضایی دور از دنیا و حیاتی رمیده از ناسوت را دارد و مشاهده می‌کردم که کوهی از وقار با انسی از یار در چرخ و چین و قیام رکوع و سجود دلدار در کش و قوس است و بی‌توجه از همهٔ اغیار در خلوت‌خانهٔ یار، نماز عشق سر می‌دهد و نیاز معبود می‌گذارد.

در چنین فضای ملکوتی و حضور ربوبی، گویاترین چهره‌ای که جز ایشان به یادم مانده و می‌ماند، چهرهٔ کارگر باربری بود که کول‌پشتی خود را در کنارش می‌گذاشت و با ایشان همسفر راه عشق می‌شد. عجب داشتم که چنین تک‌تاز دیار معبودی، همراهی جز این باربر سبک‌بار نداشت و گویی در دیار جهل و خانهٔ کبر و محلهٔ ریا و شهر جنجال‌ها چشم باز کرده بودم و عجایب می‌دیدم و این خلوت و رونق، مرا سبک‌بار ولی دگرگون و غمبار می‌ساخت. این کوهی از کمال و دریایی از دانش، در چنان وضعیت ناهمواری به سر می‌برد که حیات وی همراه مشکل بود؛ اگرچه مرگ ایشان نیز بدون مشکل نبود و برای سیر به دیار آخرت می‌بایست از ماندنی‌های زندگی خود که همان کتاب‌هایش بود استفاده کرد تا فقدانش با آبرومندی از خاطره‌ها دور گردد؛ در حالی که در کنار ایشان، اوباش و اراذلی ظاهرنما از تمامی امکانات مُدرن زندگی برخوردار بودند، این مضیقه از آزادگی، سلامت، پاکی و بلندای روح و جان وی حکایت داشت.

وجود چنین فرزانگانی حکایت از تمام کمالات و معنویات می‌کند و بهترین گواه بر وجود خوبی‌ها و درستی‌ها می‌باشد و وجوداتی این چنین، فراموش کنم که گاه پیش از درس، هنگام غروب به مسجد می‌رفتم و در نماز جماعت ایشان شرکت می‌کردم. می‌دیدم مسجد از چنان خلوتی برخوردار بود که فضایی دور از دنیا و حیاتی رمیده از ناسوت را دارد و مشاهده می‌کردم که کوهی از وقار با انسی از یار در چرخ و چین و قیام رکوع و سجود دلدار در کش و قوس است و بی‌توجه از همهٔ اغیار در خلوت‌خانهٔ یار، نماز عشق سر می‌دهد و نیاز معبود می‌گذارد.

در چنین فضای ملکوتی و حضور ربوبی، گویاترین چهره‌ای که جز ایشان به یادم مانده و می‌ماند، چهرهٔ کارگر باربری بود که کول‌پشتی خود را در کنارش می‌گذاشت و با ایشان همسفر راه عشق می‌شد. عجب داشتم که چنین تک‌تاز دیار معبودی، همراهی جز این باربر سبک‌بار نداشت و گویی در دیار جهل و خانهٔ کبر و محلهٔ ریا و شهر جنجال‌ها چشم باز کرده بودم و عجایب می‌دیدم و این خلوت و رونق، مرا سبک‌بار ولی دگرگون و غمبار می‌ساخت. این کوهی از کمال و دریایی از دانش، در چنان وضعیت ناهمواری به سر می‌برد که حیات وی همراه مشکل بود؛ اگرچه مرگ ایشان نیز بدون مشکل نبود و برای سیر به دیار آخرت می‌بایست از ماندنی‌های زندگی خود که همان کتاب‌هایش بود استفاده کرد تا فقدانش با آبرومندی از خاطره‌ها دور گردد؛ در حالی که در کنار ایشان، اوباش و اراذلی ظاهرنما از تمامی امکانات مُدرن زندگی برخوردار بودند، این مضیقه از آزادگی، سلامت، پاکی و بلندای روح و جان وی حکایت داشت.

وجود چنین فرزانگانی حکایت از تمام کمالات و معنویات می‌کند و بهترین گواه بر وجود خوبی‌ها و درستی‌ها می‌باشد و وجوداتی این چنین،

(۱۹۷)

گواهان اصل صدق، صفا، درستی، کمال، معنویت، معرفت و وجود حق تعالی می‌باشند. روحش شاد.