دورهٔ سوم
از دوره گذشته که بگذریم نوبت به دورهٔ سوم عمر و جوانیام میرسد که باید آن را دوران تفصیل و تحقیق دانست. در این مقطع از عمر دوران شور و غرور به پایان رسید و حال و هوای احساس، خود را به نوعی عشق و ثبات رساند.
دیگر تلاش و کوشش در پی یافتن راه و طریق و پیرو مرشد و مراد و استاد و معلم به پایان رسید و پرسهزدن و دربهدری در پی تپشهایی که از انگیزههای باطنی بر میخاست به آرامش نسبی منتهی گردید و دورهٔ تحقیق و بهنوعی گوشهگیری و تفصیلگرایی شروع شد.
الطاف حق بر من یار گردید و بعد از طی طریقی بس سریع و پیچیده، همواریها به من روی نمود و پس از رفع بسیاری از مشکلات طریق و ناموزونیهای مسیر، در دیاری آرام و مُلکی با دوام با اولین نماز عشق قصد توطّن نمودم و در گوشهای خلوت، عزلت گزیدم.
در منزل ملایک و محفل نور و معرکهٔ عشق آن نبی، خود را آرام و تنها و بریده از دار، دیار، دیار و تمامی تعلقات هستی تنهای تنها یافتم که گویی کسی و چیزی را
(۱۴۷)
ندیده و تیتر و عنوانی از دنیا را به چشم نیافته و به دل نسپاردهام.
با سرعت و قوت، کوشا و شکیبا، سیر تفصیل را در نوردیدم و کتاب، درس، بحث، تحقیق و تدریس را چنان دنبال نمودم که گویی غایتی جز این در خاطر نداشتهام.
میتوانم دورهٔ پیشین را دورهٔ بسیط و این دوره را دوره تفصیل عمرم به حساب آورم و یا دورهٔ پیشین را دورهٔ دیدنیها و این دوره را زمان شنیدنیها عنوان کنم. دورهای پر از فکر و حیرت، سیر و سلوک همراه درس و تحقیق و سوز و سازی بیصدا و پر دوام.
دورهای آرام همراه انسی پنهان و اطرافی از کاغذ، کتاب، استاد و شبانگاهان بیدار، و ترک دار و دیار، و بیمار از عشق یار.
با آن که چهرههایی بس درخشان را یافتم و محضر اعاظمی را درک کردم که از شهرت و کسوت بیبهره نبودند، کمتر دلسوخته و سینهچاک و دردمند و جان بر کف و دردآلودی را زیارت مینمودم.
تمام چهرهها و گفتههای آن چهرههای توانا و کارکشته، در جهت تفصیلِ ماجرایی بود که صورت ظاهر و پنهان آن را در اجمالی غمبار و بسیطی دردآلود دیده بودم و از آنان تازه و نادیده کمتر مشاهده مینمودم و با دیده از آنان هرگز نادیدهای ندیدم و تمام، تفصیلی از ماجراهای خویش بود که بر من ظاهر میشد.
در این دوره، دورهٔ پیشین خود را در لابهلایی از الفاظ، عبارات، کلام، بیان، تحقیق و نظر مییافتم که در خلوت، تطبیق نمودن آنها به من قوت میبخشید و همه، داستان و ماجرای پیشین مرا بازگو مینمود.
(۱۴۸)
با آن که دیدنیها دیده بودم و شنیدنیها شنیده بودم و بهقدر توانم هر قدر که میشد به راه و بیراه سر کشیده بودم، هرگز دست از طلب باز نداشتم و دل در پی رکود نبستم و مشتاقتر از پیش سر در راه خویش نهادم و آرام و پر طوفان دل به دلدار سپردم.
با آن که بعضی سفارش به ترک و دستهای سخن از کفایت یا دوری از این قماش معانی سر میدادند، هرگز در من تغییری حاصل نمیشد و بیتوجه به تمام پندارها سرنوشت خویش را دنبال مینمودم.
مرد عالمی ـ که خدا رحمتش کند ـ به والدهام گفته بود: بیست وهشت حرف الفبا این همه دنگ و فنگ ندارد که ایشان خود را به خاطرش به آب و آتش و خیز و گریز میزند.
با آن که با چشمی باز و دلی آگاه قدم در این راه نهادم، هرگز خود را سبب اصلی و مهرهای مستقل نمیدیدم، ناهمواریهایی بس فراوان مرا از داخل و خارج محاصره مینمود که از بیان عریان آن ناتوانم و بیان پنهان آن نیز سودمند نمیباشد و از تمام آن، دیده بر کشیده و نادیده به حساب میآورم.
بیتوجه به همهٔ مشکلات سر در جیب خود فرو بردم و آرام و بیتنش کشتی طوفان دیدهٔ خود را به دریای امید انداخته و فارغ از تمام اندیشههای متضاد در پی کار خویش شد.
در این دیار؛ اگرچه چهرههای فراوانی مشاهده نمودم و هر یک نیز داعیههای فراوانی داشتند، با خود میاندیشیدم که باید توجه بسیار نمود تا درگیر داعیهٔ افراد نگشت و خود را به گرداب بلای جنجال نسپرد و با آن که نعمت فراوان بود، دقت و توجه لازم داشت تا دل از گزند ناموزونیهای
(۱۴۹)
صورت برهد.
اوضاع را چنان دیدم که گویی به بازار معانی افتادهام و این بازار، کیفیت و وضعیت خاص خود را داراست و باید به تمام معنا و با هوشمندی در آن سیر نمود.
ابتدا برای آشنایی و آگاهی از همگان مدتی سر بر هر کوچه و گوشهای میکشیدم، پا بر هر خانهای مینهادم و هر قد و قامتی را ملاحظه و تحمل مینمودم؛ بعضی را به قوت ناتوان مییافتم و بعضی بیش از آنچه بودند مینمودند؛ بعضی در ظاهر قوی بودند و بیخبر از باطن و بعضی داعیهٔ باطن داشتند و… . خلاصه هر یک رشتهای و خصوصیتی را داشت و با آن که در بعضی جهات مطلوب بود، چندان رضایتبخش نبود؛ هرچند دستهای را نیز یافتم که بحق مردان لایق و صاحب اندیشه و دردمندان بیشهٔ صلابت و دقّت بودند.
چیزی که در این میان توجه مرا به خود جلب نمود این بود که بیشتر رابطههای افراد با هم صوری و ظاهری بود و کمتر انسی یافت میشد که با یکدیگر همبستگی واقعی و ادراک درستی از حضور یکدیگر داشته باشند. در این جا به چهرهها و گوشههای از زندگی هر قماش اشارتی میشود تا رهگشای همگان باشد.