۱۳۹۵-۰۳-۱۲

حضور حاضر و غایب: فصل پنجم: زمان تفصیل و تحقیق صورت‌ها

 

نوع منحصر به فرد

مردی را در مقدس‌ترین دیار این ملک یافتم و حضورش را درک کردم که در نوع خود منحصر به فرد بود و رقیب و ردیفی نداشت و بعد از ایشان نیز در حوزه‌ها این عنوان چهره‌ای گویا و شناخته شده به خود نیافت و گویی عنوان با ایشان رخت از جهان بر بست و رفت.

این مرد بزرگ چنان خود را در شعرهای خویش می‌ستایید که گویی آستان بلندش بر سر تمام عالم سایه افکنده است. از روحی بلند و دلی صاف و پردرد برخوردار بود و شوق، عشق، ذوق و صفا را به شکلی بیان می‌نمود

(۱۸۵)

که هر آهن سختی را گداخته می‌ساخت و از آن دلی جاری می‌نمود.

دلی چون آیینه و قلبی همچون فرات داشت؛ گاه موّاج و گاه آرام. هنگام شعر و غزل، دلش از دست می‌رفت و هر دلی را گرفتار شعر و غزل می‌ساخت.

مقامات حریری و معلقات سبعه را همچون مقامات عشق و معلقات سلوک عنوان می‌نمود و چون عابدی در سجده، سالکی در مقام و عارفی در دید دوست، سوز و گداز و راز و نیازش به هم آمیخته می‌گردید و فراوان می‌شد که نه خود را می‌دید و نه درس و بحث و محفل و شاگرد و کاغذ و کتاب را.

آن روح بلند و دل صافی را جاهلان و فرومایگان چنان آزرده ساخته بودند که دلی پر درد و رنجی کهنه داشت.

همان اشخاصی که از ایشان به ظاهر استفاده‌های صوری می‌بردند، معنویات و صفای وی را مورد تمسخر و بازی خود قرار می‌دادند و او را فارغ از دل پر درد وی می‌آزردند.

من از آن جناب بهره‌هایی بردم که در نوع خود ممتاز بود و کسی را در این حد نسبت به بعضی امور، این گونه واجد شرایط ندیدم و می‌توان گفت: در نوع خود «منحصر به فرد» بود و با عروج ملکوتی خویش این عنوان را از میان حوزه‌ها برد؛ با آن که ممکن است کسانی داعیه‌دار این معانی باشند و گواهی بر ادعای خویش بیاورند، هیچ کدام همچون ایشان نمی‌شوند و خودشان نیز داغ چنین عنوانی را بر خود نمی‌نهند؛ چرا که عنوانی عام و شمولی است.

(۱۸۶)

جای تأسف است که حوزه‌های ما برخی از علوم و فنون گذشتهٔ خود را از دست داده و صاحبانی برای این دسته از علوم باقی نمانده است و آگاهی از آن تنها در حد بسیار ضعیفی در بعضی افراد داعیه‌دار یافت می‌شود که گذشته از صحّت و سقم آن، چنین داعیه و ادعاهایی چندان کارگشا نمی‌باشد و آگاهی از مبادی بعضی از این علوم و فنون چندان نتایجی به دنبال ندارد.

این مرد بزرگ دردی از دوستان به دل داشت که گاه پناه به اغیار می‌برد یا مهر و عطوفت صوری اغیار را می‌پذیرفت. رنجش وی از دوستان چنان بود که عیب اغیار را ملاحظه نمی‌نمود و توجه بر آن نداشت و سوزی که از رنجش خاطری که از دوستان داشت، لحظه‌ای او را آرام نمی‌گذاشت.

احاطهٔ وی بر پاره‌ای از حقایق معنوی، محض فعلیت بود و اِخبار ایشان خود انشا و انشای وی ایجاد بود و شور و شوقش به معانی، عنان اختیار از هر دل صافی و دور از عناد می‌ربود.

چنین مردان بزرگی، بی‌آن که موقعیت تلاش و کوشش و حقیقت باطنشان معلوم گردد و مورد استفادهٔ مناسب قرار گیرند، از دست می‌روند و از آن همه حقیقت، تاریخی باقی می‌ماند و بس؛ آن هم تاریخی گنگ و مجمل و پوشیده از هر بیان.