۱۳۹۵-۰۳-۱۲

حضور حاضر و غایب: فصل نخست: دوران کودکی

 

آموزگار عرب زبان

معلمی داشتم که عرب بود، ولی به فارسی درس می‌گفت. او گوزن را گُوْزَن ادا می‌کرد و من شاخ‌های گیرکردهٔ گوزن در لابلای شاخه‌های درخت را با نوع بیان موزون وی در دل تداعی می‌نمودم؛ تصویری که هیچ‌گاه از ذهنم دور نمی‌گردد.

قامتی بلند و رشید داشت و عمامه‌ای موزون با خطی بس زیبا و قشنگ او را زینت می‌داد. ایشان اولین معلمی بود که او را در لباس روحانیت و اهل علم زیارت می‌کردم و با آن که عالمان دیگری دیده بودم و به این لباس و این قشر علاقه داشتم، امّا چهرهٔ ایشان برایم زیبایی خاصی داشت.

طنین صدا و حسن رخسارهٔ وی، همیشه مرا به خود مشغول می‌داشت. به یاد دارم هنگامی که ایشان را در خیابان می‌دیدم ناخودآگاه و بی‌آن که او خبر شود تا آن جا که ممکن بود به دنبالش حرکت می‌کردم و مدت‌ها فقط او را تماشا می‌نمودم.