۱۳۹۵-۰۳-۱۲

حضور حاضر و غایب: فصل ششم: استادان صاحب کتاب

 

زمینه ‏های عشقی

چیزی که در سراسر زندگی‌ام بی‌هیچ کم و کاستی مرا همراهی می‌کند و از اولین واژه‌های زود آشنای طفولیتم بود، عشق بود و عشق بود و عشق. شوق، سوز، درد، هجر، غم، صفا، محبت و مهرورزی از اولین واژه‌هایی بود که از اولین روزهای توجه و ادراکم با خود دارم و لحظه‌ای دور از آن نبوده‌ام.

این حقیقت؛ اگرچه در سنین مختلف چهره‌های گوناگونی به خود گرفته و در مظاهر گوناگون به گونهٔ متفاوت برایم تجلی نموده، تمام آن‌ها حکایت از حقیقتی زود آشنا می‌کرده است که در نهایت صید آن معنا گردیدم و آن حقیقت مرا در تاس خود نشاند و چله‌ام را برید و از تمام چهره‌های گوناگون رهایی‌ام داد و مرا از من ربود و راه بر غیر خود بست.

گوشه‌هایی از طبیعت ناآرام عالم و آدم مرا به خود وا داشت و چهره‌های ملموسی، دل از کفم برد و سایه‌های ناپیدایی حیرانم کرد و در هر مقام، دلارایی، خواب و بیداریم را به هم آمیخت تا مرا از خود برد و قامت خمیده و چهرهٔ رهیدهٔ عاشقان را در کامم ریخت.

(۲۴۲)