توفیق الهی
از توفیقات الهی که نصیبم گشت همین بود که در سنین جوانی و نونهالی دستههای گوناگونی از فرق کفر و ایمان را دیدم و با آنها آشنایی پیدا نمودم و تمام سَر و سرّ این معنا را رسیدم و بعد از یافت چنین اموری باز نیز دل و جانم از عمق خود صدای لبیک سر میداد و با خود زمزمهٔ «هو هو» داشت.
این امور در آگاهی و بصیرتم اثر مناسبی داشت و بسیار از آن بهره جستم؛
(۲۳۳)
بهطوری که هماکنون با آرامش، دل بر حق دارم.
دیدن بت و بتخانه و بودن با آن، حکایت از حقیقت ایمان همگان میکند و به آدمی مینمایاند که در بتخانه و با کفر نیز کسی دور از ایمان نیست؛ اگرچه چیزی بیشتر از ایمانی کفر آلود و شرکپیشه نمیباشد، در مییابد که هرجا و هرکس و همه از حق یاد میکنند و این خود ایمان حقیقی را تازه مینماید و جلا میدهد. با این روش، مؤمن در مییابد که چیزی از کسی کم ندارد و دارای همهٔ حقیقت است؛ زیرا بت و بتخانه و کفر و شرک، همه ظهوری ناقص و آلوده از حالات نفس و لسان حق است و مؤمن، تمام قول حق و لسان صدق را بیپیرایه و نقصی داراست.
کافری را دیدم که صفات اهل ایمان را بهتر از آنان داشت، بی آن که خود بداند و مؤمنی را دیدم که بتها و بتخانهای بزرگ داشت، و بتها و بتخانهای را دیدم که راز و نیاز آن گویاتر از ایمان بسیاری از اهل ظاهر بود. مؤمن بحقی را دیدم که گویی همهٔ حقایق عالم در قول و فعلش جای گرفته است. پس کافر صادق، گذشته از آن که کمتر از ظاهرمدار سرگردان نیست، خود مؤمنی است؛ هرچند ایمان به حق ندارد و اوصاف و احکام اهلِ ایمان بر او بار نمیشود. مؤمنی صوری و عادی با آن که احکام اهل ایمان را داراست، میتواند هیچ وصفی از اهل معنا را نداشته باشد. در هر صورت، سالک حقیقی و مؤمن واصل، برای پختگی خویش، آگاهی از اوصاف و افراد متضاد طریق خود را لازم دارد؛ بهویژه اگر عالم و مدعی اهل سلوک نیز باشد.
(۲۳۴)