نمیدانم دربارهٔ پدرم چگونه بیانی بیاورم و رابطهٔ خود را با ایشان در چه سمت و سویی قرار دهم. ایشان را استاد خود بدانم یا مرشد و مراد و یا الهامبخش بسیاری از خصوصیات پنهان و آشکارم.
آنقدر میتوانم بگویم که نزدیکترین فردی که همیشه در اندیشه و خلق و خوی
(۲۲۶)
من مؤثر بوده است، پدرم میباشد و استفادههایی که از ایشان داشتهام از کمتر کسی در خود مشاهده میکنم.
فتوت، جوانمردی، وقار، تیزبینی، انصاف و کتمان ایشان لحظهای از خاطرم دور نمیماند؛ بهطوری که گویی همیشه چون خویشتن خویشم مرا همراه است.
بسیاری از افکار، اخلاق و منش زندگی ایشان، چنان در من مؤثر افتاده است که گویی از حقیقتی ذاتی حکایت میکند.
نفوذ کلام آن جناب را در کمتر کسی دیدهام و کمتر کسی خاطرم را چنین و به این اندازه پر نموده است. عظمت و بزرگی ایشان بعد از گذشت سالیان فراوان، همچون زمان کودکی در من زنده است؛ بهطوری که حرمت حضرتش در حریمم به قوت تمام باقی مانده است. با آن که در نونهالی و در سن یازده سالگی پدر را از دست دادهام، هرگز حیات باقی آن جناب در دلم، چهرهای جز تازگی و حضور نداشته است. تا زمانی که پدر زنده بود گویی من نبودم و هنگامی که یتیم گردیدم گویی متولد شدم و حیات و زندگی خود را از نو مشاهده نمودم. نداشتن پدر؛ اگرچه هنوز هم رنجم میدهد و همیشه بخشی از آه و سوز و گریهام از تنهایی اوست، از رفتن ایشان هرگز سست نگشتم و حتی در خود احساس قوت مشاهده نمودم و نبود ایشان را احساس نکرده و بود آن جناب را همواره در خود مییابم.