عالمی توانا و پیری زنده دل
استادی یافتم که بهراستی عالمی توانا و مجتهدی مسلم بود و فضیلت و علم، سراسر وجود وی را فرا گرفته بود و با آن که سن و سالی از او گذشته بود، هرگز خمودی و سستی گریبانش را نگرفته بود و با آن که سالمند بود، فرزندی نداشت و بدون اولاد و عقیم بود. به من بسیار مهر میورزید و در جهت تربیت و تحصیلم کوشا بود.
عصرها به منزل ایشان میرفتم و روی تختی چوبی که در میان حیاط و کنار حوض منزلش بود مینشستم تا ایشان برای درس تشریف بیاورند.
خانم ایشان از دنیا رفته بود و ایشان دوباره ازدواج کرده بودند و با آن که مردی مأیوس و ناامید و سرگشته به نظر میآمد، از سرور و شادی و حسن سلوک بالایی برخوردار بود و با ذوق و نشاط فراوانی درس را دنبال مینمود.
بیشتر روزها هنگامی که رأس ساعت مقرر برای درس به منزلشان میرفتم، ایشان یا هنوز در حمام بودند و یا تازه از حمام بیرون آمده بودند و حوله بر سر و دوش داشتند. بعضی روزها لباس بر تن میکردند و بعضی روزها هم با پیراهن و حوله برای درس به تخت مینشستند؛ بعضی از روزها هم با همان حوله از حمام بیرون میآمدند و روی تخت مینشستند و مستانه شروع به درس گفتن میکردند. هر روز هنگامی که به درس میرفتم، خانمشان دو چایی میآورد و روی تخت میگذاشت و من تا ایشان نمیآمدند دست به چایی نمیزدم و با آن که ایشان مکرر میفرمودند: شما چایی مرا هم صرف کنید تا سرد نشود، هرگز دست در حریم استکان ایشان نبردم و شرط ادب را
(۸۵)
در سرد شدن و اسراف آن چایی میدانستم.
هنگامی که درس را شروع میکردند، همچون حکیمی توانا و عاشقی مست، تمام جهات و ابعاد موضوع را دنبال مینمودند و با آن که کتابی قرائت میشد، ولی چون درس خارجی بود که مرا از هر جهت سیراب میساخت و جانم را مستغنی مینمود.
از ایشان استفادههای فراوانی بردم و بحق استادی ماهر بودند و بسیاری از روشهای تدریس را از ایشان آموختم. در ورود و خروج مباحث، روش تفهیم مطالب، ایراد و اشکال به دیگران، چنان توانا و ورزیده بودند که بیآن که خلطی پیش آید، تمام جهات را دنبال مینمودند و در عین بلندی مطالب و عمق گفتار، سادگی عنوان را از دست نمیدادند و آنچه تدریس میکردند تحویل گرفته و میفرمودند: میخواهم که عمر شما و وقت من تلف نگردیده باشد و نسبت به یافت من چنان اطمینانی پیدا کرده بودند که گویا برای جمعیتی درس میگفتند و هرگز نمیشد باور کرد که درسی به این استحکام قایم به فرد است.
اگرچه ایشان صاحب سلوک نبود، عالمی مجتهد و وارستهای صالح بود و با آن که تعلقات دنیوی نداشت، از زندگی خوب و مال و منال مناسبی برخوردار بود، ولی درد بیفرزندی و یأس و ناامیدی از داشتن فرزند وی را رنج میداد و در این حال تنها دانایی او مرهمش بود و او را به شادمانی وا میداشت و هرگز از خود خمودی و شکایت نشان نمیداد و با این حال، مستیهای عاشقانهاش مرا به حیرت وا میداشت.
با لهجهٔ آذری چنان فارسی و عربی را خوب ادا مینمود که بحق کلام
(۸۶)
در دهانش آسان به راه میافتاد و روان ادا میشد. با آن که صاحب فضیلت و دانش بود و به مراتب بر بسیاری برتری داشت، گاه میشد که بر کمتر از خود تمسک میکرد و این هم ظهوری از همان یأس و حرمان از نسل بود؛ چنانچه گویی مقاومت زیاد در مقابله با مشکلات زندگی ندارد و بیفرزندی او را سرد، خسته و سست کرده است. با آن که من از ایشان بسیار استفاده میبردم و ایشان را مردی موفق و وارسته میدیدم، با این حال دلم به حالشان میسوخت که چگونه انسان از نداشتن فرزند چون شمع میسوزد و آب میشود و در رودخانهٔ فنا جاری میگردد. روحش شاد و یادش برای همیشه در یادم زنده باد.