۱۳۹۵-۰۳-۱۲

حضور حاضر و غایب: فصل سوم دوره‌ای بس مهم

 

استادی بسیار بزرگ

(۷۹)

استادی یافتم که بس بزرگ و توانا بود و بحق نابغه‌ای بی‌پروا و صاحب نظری ناشکیبا بود.

جوان‌مردی، فتوت، زیرکی و سلحشوری را با هم دارا بود و سخاوت و بزرگواری‌های او در حقّ همگان؛ حتی دشمنان وی آسان به چشم می‌آمد و ممکن نبود کسی از وجود او بی‌بهره بماند. با آن که ساده و خوش ظاهر بود، وقار و شایستگی خاصی داشت. چنان از موضع اطمینان عقیدهٔ خود را بازگو می‌کرد که گویی مرامی جز راه و رسم خود را حق نمی‌داند.

با روحیهٔ انقلابی خود، ستیز با طاغوت را به آسانی دنبال می‌نمود و بدون تقیه و هراس، در دل دشمن لرزه می‌انداخت و از آب و آتش و زندان و شکنجه باکی نداشت. درس‌هایی که از او آموختم به‌قدری فراوان بود که بعد از مرحوم پدرم کسی را تا این حد در خود مؤثر ندیدم و بحق به ایشان عشق می‌ورزیدم و او را ستایش می‌کردم. برای من مربی اخلاق و مرشدی بی‌پیرایه بود و روح سرکشش جانم را به هر سو و سودایی می‌کشاند. گذشته از تربیت نفس و اخلاق و درس، روحیهٔ انقلابی را در من به‌خوبی نهادینه می‌ساخت؛ به‌طوری که به آسانی از حق حمایت می‌کردم و باکی از پی‌آمد آن نداشتم. ایشان با آن که در سنین کمال عمر بود، پیری درگیرش نساخته بود و بسیار فهیم و فوق‌العاده بود و در این سنین «کوس أناالحق» می‌زد و کسی را در زیر آسمان از خود برتر نمی‌دانست و تمام علوم رسمی را صورتی از حقایق می‌دانست و صاحبان علوم رسمی را از آن حقایق بی‌بهره می‌پنداشت.

از اخلاق خوشی برخوردار بود و این خلق خوش، همراه آقایی و

(۸۰)

سخاوت، دوست و دشمن را به‌سوی خود می‌کشاند و هر دو طیف اطراف او را می‌گرفتند. ایشان نیز همه را به یک چشم می‌دید و میان دوست و دشمن تفاوتی نمی‌گذاشت. هرچه به دستش می‌رسید هزینه می‌کرد و چیزی برای خود باقی نمی‌گذاشت و آنچه می‌رسید را به آسانی بذل این و آن می‌نمود و همیشه سفره‌ای گسترده و کوچک داشت.

با آن که خاکسار، بی‌آلایش و کم توقع بود، تک‌رو و یکه‌تاز بود و خود را سوار بر باد می‌دید و هرگز کسی را در ردیف خود نمی‌دانست و گویی بر همگان نظر ترحّم داشت، تا عنایت.

تنها پدرش را ولی خدا می‌دانست و او را بی‌حد و مرز احترام می‌نمود و در مقابلش بسیار خاضع بود و هرگز ندیدم در مقابل شخصی دیگر چنین خضوعی داشته باشد. بهرهٔ من از ایشان به‌قدری بود که می‌توانم بگویم در من نقش مؤسس را داشت و به‌خوبی جوان‌مردی، سلحشوری، آقایی و آزادگی را در من تحقق بخشید و روح لطیف و شفاف مرا نقاشی کرد و بر نفس و جانم مهر سلیمانی زد. آزادمنشی و بی‌باکی وی عواقب بسیاری را دنبال داشت که همیشه خسارت آن‌ها را به‌راحتی پرداخت می‌کرد و هیچ‌گاه از پرداخت عوارض آزادی خویش خوف و ترسی به خود راه نمی‌داد. زودآشنا و زودگذر بود و هر کس از هر قشری به آسانی با او کنار می‌آمد. هیچ کس در حضورش ناآرام نمی‌بود. به آسانی از سر تقصیر هر کس می‌گذشت و هیچ گاه بود و نبود دیگران در روحیهٔ وی مؤثر نمی‌افتاد.

جامعهٔ عقب افتادهٔ ما امکان رشد نوابغی این چنین را ندارد و به جای بهره‌گیری از چنین افراد برجسته‌ای، آن‌ها را به ضد ارزش تبدیل

(۸۱)

می‌نماید و دیوانه و یا بدنام می‌سازد؛ مگر آن که این‌گونه افراد از سرِ خود پایین آیند و به نوعی خود را پیاده از خود سازند و همچون افراد معمولی به دنبال امور عادی باشند و سخنی جدّی نداشته باشند که این نیز ممکن نیست.

من ایشان را با تمام مشکلات و عوارضی که داشت بحق فردی برجسته و لایق دیدم و از ایشان به تمام قوت استفادهای بسیاری بُردم. بسیاری از کسانی که خود را در عرض ایشان می‌دیدند را به هیچ نمی‌دیدم و آنان را هرگز قابل مقایسه با ایشان نمی‌دانم.