شیرین استادی دوست داشتنی
استادی داشتم که بسیار شیرین و دوست داشتنی بود. با آن که بیش از هفتاد سال را پشت سر گذاشته بود، بسیار زیبا و ملکوتی بود، بهطوری که نمیشد کسی از کنارش بگذرد و به او توجه یا سلام نکند. زن و مرد، پیر و جوان، مذهبی و غیر مذهبی، همه و همه را مجذوب خود مینمود.
از نظر جلال در مقابل پیرایهها، سنّتهای باطل و امور غیر شرعی و نادرست، بهراحتی میایستاد و باکی از بیان حقیقت نداشت و خوفی از بدخواه به خود راه نمیداد؛ بهطوری که گویی چیزی به نام تقیه در ذهن
(۹۵)
ایشان پرورش نیافته بود.
با آن که چنین سن وسالی داشت، ازدواج نکرده بود و میفرمود: «در زمان غیبت به استناد بعضی از روایات، عزوبت و تنهایی و ترک ازدواج نه آن که جایز است، بلکه مستحسن میباشد؛ به شرطی که آدمی به گناه تمایل پیدا نکند. ایشان خود را با روزه و عبادت و ریاضت میساخت؛ بهطوری که نفس وی بر او چیره و مسلط نمیگشت».
این استاد بزرگوار با آن که تنها زندگی میکرد، زندگی گرم، شیرین و سالمی داشت. به هیچ وجه از غذاهای ساختگی، بیمحتوا و کاذب استفاده نمیکرد. نانش را از روستا با آرد و آب روستایی تهیه میکرد و نان شهری را هرگز مصرف نمینمود و میفرمود: این نانها خوردنش بیضرر و دور از آثار وضعی نیست. چایی و قند را هرگز کسی در منزلش نمیدید و میفرمود: آب را رنگ میکنند و آن را چایی مینامند و آن گاه با قندی که چیزی جز سم نیست آن را میخورند. تنها گه گاه آب جوشی آن هم با توت یا خرما استفاده میکرد.
همیشه مهمانهای خود را با پسته، گردو، کشمش و چیزهایی مانند آن پذیرایی مینمود، آن هم از جنس مرغوبش و از بهترین میوههای موجود مصرف میکرد. مزهٔ روغن نباتی را هرگز در کام خود همچون مزهٔ شراب در کام مؤمن نچشیده بود و از روغن حیوانی و کرهٔ خالص برای سحر و افطار استفاده مینمود. کمتر از غذاهای پختنی مصرف میکرد و چون یک نفر بود در جهت تهیهٔ این وسایل و هزینهٔ مالی آن چندان به زحمت نمیافتاد.
(۹۶)
مشکل میشد کسی با ایشان روبهرو شود و لبخند وی را نبیند و کمتر میشد که در مقابل بدخواه عصبانی شود و میفرمود: من به بدخواه میگویم: اجازه بدهید من حرفم را بزنم شما بعد هرچه میخواهید بفرمایید و اگر با کتکزدن من هم دلتان آرام میگیرد بگو تا من به قصد قربت کتک شما را تحمّل نمایم.
جبروت و کمال آن مرد با آن وضعیت زندگی، به قدری برای من شیرین بود که گویی حقیقت زندگی یک عالم مسلمان را در سجایای چهره و عمل ایشان میدیدم؛ بهخصوص که ایشان اول وقت، صبح، ظهر و مغرب در خانه با صدای بسیار بلند و رسا اذان میگفت و میفرمود: اذان مجوزی از غیر نمیخواهد، شریعت مجوز آن را صادر فرموده است؛ خواه صبح باشد یا ظهر و مغرب. با آن که دستهای از همسایهها او را همیشه بهخاطر این امر میآزردند، با این حال میفرمود: من باید اذان بگویم و این امر صدق مزاحمت نمیکند؛ زیرا همهٔ همسایگان مسلمانند و باید بیدار شوند و نماز بخوانند، حتی اگر مریض باشند.
ایشان میفرمود: من تنهایی را برای آزادی برگزیدهام و شیرینی آزادی بیشتر از شیرینی زندگی خانوادگی و زن و فرزند میباشد؛ با این حال کسی را از زندگی منع نمیکنم، ولی خود زندگی را اینگونه که مردم دوست دارند دنبال نمیکنم و خود را در این جهت نسبت به روش مردم بحق میشناسم. این چنین زندگی و مسلمانی؛ اگرچه در توان همگان نمیباشد و گریز از سنت نبوی به شمار میرود و انزوا و عافیتطلبی و رکود و قطع نسل را در پی دارد، برای اندکی از افراد جامعه، آن هم با این خصوصیات، بسیار
(۹۷)
جالب، شیرین، تازه و دوست داشتنی میباشد.
(۹۸)
(۹۹)
(۱۰۰)
(۱۰۱)