رنجی ماندنی
استادی داشتم که فاصلهٔ منزل ما تا منزل و مسجد ایشان بیش از یک فرسخ بود. نیمی از راه آسفالت بود و نیم دیگر آن بیابان و خاکهای دست نخورده. زمستانهای آن نیز بسیار سرد و بارانی بود و میبایست بعد از نماز صبح، اول وقت، در مسجد برای درس حاضر میشدم.
با آن که دوچرخه داشتم، با یک مشکل مواجه بودم که اگر میخواستم پیاده فاصلهٔ میان منزل تا مسجد ایشان را طی کنم، فرصت بسیاری میخواست؛ اگرچه عبور از مسیر خاکی، زمانی که جادّه گل میشد و حالت باتلاقی پیدا میکرد برایم آسانتر بود و اگر با دوچرخه حرکت میکردم، هرچند نیمی از راه را به آسانی میرفتم، در مسیر باتلاقی راه باید دوچرخه را به دوش میگرفتم و این کار را هر روز تکرار میکردم. نیمهٔ آسفالت راه را
(۹۳)
سواره با دوچرخه میرفتم و نیمهٔ دیگر راه که گلی بود، دوچرخه را به دوش میگرفتم و با آن که کفشهای محکمی به پا میکردم، گِلها به قدری چسبنده بود که بارها کفشها را از پایم در میآورد و میبایست آن را با مکافات به پا میکردم و همیشه باید به فکر دوچرخهٔ به دوش و کفش بر پا باشم تا به مسجد برسم. به قدری قبل از اذان راه میافتادم که وقتی به مسجد میرسیدم، هنوز نماز شروع نشده بود. وارد مسجد که میشدم نمیتوانستم دوچرخه را به زمین بگذارم و آن را کنار دیوار مسجد به زمین میانداختم؛ زیرا انگشتان دستهایم از شدت سرما قدرت حرکت و انتقال نداشت؛ با این حال، از حرارت حرکت و تلاش، هیچ خبری از سرما در من نبود. در طول مسیر، سرمایی به ذهنم خطور نمیکرد، بلکه از حرکت و تلاش در همان سرمای صبح زمستان چنان غرق عرق میشدم که گرمایی را حس میکردم. اندکی سینوزیت و سردردی که گاهی به سراغم میآید از آثار ماندنی این عمل تکراری است که از آن روزگار شیرین و پرشور برایم به یادگار مانده است. با آن که هرگز سردترین سرماها بر من اثر نمیگذارد، در منزل باید چیزی به پیشانی ببندم تا سردردم شروع نشود.
بعد از عبور از این مسیر طولانی و سخت، درس را شروع میکردیم. چون استاد وقت اندکی داشت نمیتوانست زمان دیگری را برای درس بگذارد. بسیار میشد که هنگام درس برای وی مشکلی پیش میآمد و از طرفی به جهت تنگی وقت، فرصت مطالعهٔ درس را پیدا نکرده بود که درد من تازه از این جا شروع میشد و این درد تا بعد از برگشت به خانه از همین مسیر، آن هم با آن وضعیت ادامه داشت. اگرچه هنگامی که درس را مطالعه کرده بود
(۹۴)
برای من استاد خوب و قابل استفاده بود، هنگامی که مطالعه نکرده بود به مشکل بر میخورد و گاهی همان جا خود را به مطالعه مشغول میکرد تا راه به جایی برد و گاه میشد که مشکل برطرف نمیشد. چون من همیشه، پیش مطالعه میکردم، بعضی مواقع میفرمود: امروز شما از من بیشتر موفق بودید. با آن که کتاب را حفظ میکردم، ایشان همیشه در بیان مطالب توجه به گفتارم داشت و مکرر میشد که میفرمود: شما قبل از خواندن درس چگونه مطالب را حفظ میکنید؟ در حالی که برای ایشان روشن نبود من برای یک درس باید چه مقدار رنج را تحمل کنم که فهم و حفظ درس در مقابلش اندک مینمود. در هر حال، از ایشان استفادههای خوبی بردم.
ایشان اضافه بر آن که مردی بسیار نجیب، متدین، سالم و وارسته بود، در بیان حق، طرف خود را نمیگرفت و به آسانی حق را انتخاب میکرد، هرچند به سود وی نباشد.