دبیرستان
بعد از آن که دوران ابتدایی تحصیل را سپری نمودم، پای در عرصهٔ بعدی درس، استاد و دبیرستان نهادم، با آن که موقعیت حرفها و نوع اندیشهها شکل دیگری به خود گرفته بود، چهرهٔ دنیا در آن محیط بیشتر به چشم میآمد و دنیا در چهرهٔ افراد آن محیط تحصیلی خاطرم را بیشتر با ظواهر خود آشنا میساخت؛ هرچند با افراد بیشتری در تماس بودم و مسؤولان بیشتری را ملاقات میکردم، میدیدم که کسی مسؤولیت ثابتی از من به عهده نمیگیرد و حضور و ترک افراد گذرا بود و آسان سپری میشد.
در این دوره، به مقتضای سن و موقعیت تحصیلی و دورهٔ ویژهٔ حیات، هرچه بیشتر شور و شر درونی با وجود موضوعات وسیعتر، خود را درگیر پرسشهای بیشتری میدیدم و خود را برای ادراک و وصول به حقایق آن به آب و آتش میزدم، چنان که با خود میگفتم گویی محیط تحصیلی زندان خاصی از حفظ و تقریر اندیشهٔ محدود این و آن میباشد و باید در محیطی باز سر در راه و تن بر آب انداخت.
بیآن که وقفهای در سیر محدود خود داشته باشم، موضوعات خارجی
(۴۲)
را دنبال میکردم و این معنا را یافته بودم که «جامعهٔ باز خارجی، خود دانشگاهی است که بدون سپری کردن آن هرگز رشتهای را نمیتوان تقریر کرد».
در این مقطع، خود را چنان در کارهای جانبی رها ساختم که گویی محیط درسیام تمامی زوایای جامعه، از خلوت و جلوت گردیده بود و به قدر امکان سر در هر راه و کوره راهی میکشیدم و هر درِ بازی را که میدیدم، به آسانی خود را در آن محیط، آشنا میدانستم.