۱۳۹۵-۰۳-۱۲

حضور حاضر و غایب: فصل دوم: دورهٔ نوجوانی

 

متعبّدی شوخ

استادی داشتم صادق، وارسته، متعبد و متّقی؛ نه از حرکات خاص آخوندی برخوردار بود و نه در پی تحصیل این‌گونه امور بود. با سادگی زندگی می‌کرد و همیشه شوخ طبع و مسرور به نظر می‌آمد و بی‌آن که چیزی بگوید متوجه تمام خاص و عام بود. از سر شوق درس می‌گفت و درس را خوب بیان می‌نمود و آدمی را به اطمینان وا می‌داشت و براحتی خود را از بحث فارغ می‌ساخت.

همیشه به طور آهسته می‌خندید و هر امر عادی را با خنده مطرح می‌ساخت. هرچند خنده، تنها تکیه کلام وی بود، هیچ‌گاه کمی وقار او را موجب نمی‌شد و همیشه آهسته می‌خندید و وقار خود را نیز حفظ می‌کرد. تعبد وی بر تمام کردارش حاکم بود و تقوا او را از همگونی با دیگران باز می‌داشت و با آن که دنیا را به هیچ می‌گرفت، از دنیا نیز بی‌بهره نبود.

(۷۶)

(۷۷)

(۷۸)