مهرهای دگم
استادی داشتم که توان فراوانی به من بخشید و با آن که بسیار خود را در تعبّد محدود میساخت، فضل و کمال معنوی مناسبی داشت. خوب درس میداد و خوب درس میخواست و آدمی را به حال خود وا نمیگذاشت. در دروس رسمی بهخوبی قدرت انتقال داشت؛ اگرچه در خلاقیت و نوآوری ناتوان بود. هرگز بر مبانی اندوخته از گذشتگان سوء ظنی نداشت و خود را حامی کامل آنها میپنداشت. روزی از ایشان پرسیدم: چرا خون نجس است؟ با تغیر به من نگاه کرد و گفت: مگر ما آمدهایم درس بخوانیم که این چیزها را بدانیم! همان قدر که شرع مقدس میفرماید: نجس است و خوردن آن حرام، مگر کافی نیست؟ از این تعبّد و دینباوری به حیرت افتادم که چه منافات یا
(۷۳)
ملازمهای میان تعبد و دینباوری با دانستن خصوصیات، آثار، ملاک، مناط و عوارض احکام وجود دارد.
با آن که مردی بافضیلت بود و در من نیز تأثیر فراوانی میگذاشت، از سادگی خاصی برخوردار بود و با آن که ساده بود، با تندی و تیزی در جریانات امور مینگریست و همیشه فرصتها را بهخوبی مورد استفاده قرار میداد، بعدها دیدم که چگونه این فرصتطلبی در او محیط گستردهای را ایجاد نمود و دنیا در او زمینهای را تحقق بخشید و آن مرد سادهٔ متعبد چگونه در مهرهٔ شطرنج مؤثر افتاد که آن روزها برایم باورش مشکل بود.