۱۳۹۵-۰۳-۱۲

حضور حاضر و غایب: فصل دوم: دورهٔ نوجوانی

 

مهارت ظهور و اظهار

استادی داشتم که فضل و کمال بسیاری داشت، ولی با این وجود صد چندان از آنچه بود قدرت «ظهور» و «اظهار» داشت. با آن که افراد برجسته‌تر از او بودند، ولی هیچ یک کارایی او را نداشتند. درس، نماز و همراهی با مردم را همچون مجلس خطابه و درس می‌دید و خود را می‌آزرد تا دیگران را به اعجاب وا دارد.

از ایشان استفاده‌های درسی و غیر درسی بسیاری بردم و با آن که سنین محدودی از عمرم را در نزد او گذراندم، در آگاهی‌های عمومی من نقش اساسی داشت.

در بازی‌ها و شگردهای آخوندی چنان عمل می‌کرد که گویی این کار رشته و فنی است که ایشان آن را به‌خوبی طی کرده و استاد لایقی در این زمینه داشته است. در برخوردها چنان رفتار می‌نمود که گویی کسی را در مقابل خود نمی‌دید و کم‌تر توجهی به کسی داشت. مردم به‌خوبی او را پذیرفته بودند و دورانی را با موفقیت طی کرده بود؛ هرچند در نهایت باخت و از مردم خبری نماند و ایشان نیز از آن کسوت خودساخته پایین آمد.

(۶۸)

هنگامی که حالات بعدی او را گه گاه می‌دیدم، به تعجب می‌آمدم که چطور می‌شود فردی در دو حالت متفاوت به شکلی عمل نماید که نشود تشخیص داد این دو حالت از آن یک فرد می‌باشد.

حرکات، رفتار، حرف زدن، راه رفتن و برخورد وی با مردم ـ که البته مردم دیگری بودند ـ به‌طور کلی در تمام جهات متفاوت بود؛ چنان‌چه گویی محیط اوّل، محیط شغلی بود و محیط دوم محیطی آزاد و فردی آزاد به حساب می‌آمد.

وی با قدرت ظهور و اظهار خود در درس و بحث نیز خودنمایی می‌کرد و اگر مشکلات محدودی در درس برای ایشان پیدا می‌شد و بخشی از درس برای وی روشن نمی‌شد، به شکلی بر آن بود که با استادی و زرنگی آن را رفع و رجوع نماید و به اصطلاح «شیره بر سر ما می‌مالید» که با پرسش متعدد و معنادار من روبه‌رو می‌شد و در درس وقفه‌ای پیش می‌آمد و گاه هم حواله به بعد داده می‌شد. به‌طوری احتیاط کاری من با ایشان زیاد شده بود که می‌گفت: «این بحث برای من مؤونه دارد و شما سخت‌گیر هستید و ما به این شکل درس نمی‌خواندیم».