۱۳۹۵-۰۳-۱۲

حضور حاضر و غایب: فصل دوم: دورهٔ نوجوانی

 

زیبا چهره‌ای استاد

گذشت که دوران نوجوانی را با شعر و غزل سیر می‌کردم. از طرفی چون موسیقی با غزل و شعر و شاعری رابطه‌ای تنگاتنگ دارد، بی‌خبری از آن را نوعی حرمان می‌دانستم.

با استادی که مرد راه و اهل فتوا بود مشکل را عنوان نمودم و ایشان گذشته از تأیید مطالبم فرمودند: «رشته‌های عقلی و فلسفه و همچنین

(۶۱)

نیازمندی‌های فقهی در این زمینه بی‌بهره از این معانی نیست و بر هر فقیه و فیلسوفی، آگاهی از این فن لازم است و باید برای آگاهی به حرمت و حلیت فقهی آن هم که شده از موضوع اطلاع داشته باشد. سه جهتِ شعر و شاعری، حکمت و فلسفه و شناخت موضوعی جهت شناخت حکم حرمت و حلیت بخش‌هایی از آن، مرا به دنبال فراگیری این فن انداخت.

به واسطهٔ یکی از اساتید شعرم استاد توانایی در این فن یافتم که گذشته از فن موسیقی و صدای داودی، اخلاقی خوش و سیمایی بس زیبا و منشی عالی و سیرتی جوان‌مردانه داشت.

با آن که سالیانی چند، کم و بیش در محضرش بودم، هرگز از حضور وی کمی و کاستی ندیدم و او را جوانی پخته، نجیب، سالم و وارسته یافتم که از معدود افرادی است که بحق او را استاد خود می‌دانم و هیچ گاه از خاطرم دور نخواهد شد. هرگز جز ادب، اخلاق، متانت و پاکی از او چیزی ندیدم و او را متخلق به وارستگی‌های انسانی یافتم و برای همیشه زنگ صوت و صدایش در گوش دلم زمزمه‌ای جانانه دارد و در جانم سروری عاشقانه سر می‌دهد و با آن که آرزوی زیارت وی را فراوان در دل می‌یافتم، ولی دیگر او را ندیدم و دلم هجرش را بی‌پیرایه اعلام می‌دارد؛ اگرچه هرگز وصل و دیدار او میسور نمی‌باشد و از حیاتش بی‌خبرم.

چنان به دستگاه‌های موسیقی و ردیف‌های ایرانی مسلط بود که هنگام بیان و زمزمه، یا زخمه و فریاد نغمهٔ آن‌ها را مجسم می‌ساخت و چنان عنوان می‌نمود که گویی به آن مایه‌ها حیات می‌بخشد و شهر و دیاری را با صوت و صدا و بیان مجسم می‌نماید و هر دلی را آرامش می‌بخشد.

(۶۲)

نخست از دستگاه افشاری شروع نمود و این شعر را خواند:

 خانمان سوز بود آتش آهی گاهی

ناله‌ای می‌شکند پشت سپاهی گاهی

چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی

دل برقصد ببر از شوق گناهی گاهی

زرد رویی نبود عیب، مرانم از کوی

جلوه بر قریه دهد خِرمن کاهی گاهی

شعر اول را به درآمد کشید و با شعر دوم عراق را از دل برکشید و از بیت سوم رهاب ناله‌اش را به شیون کشانید و اگر درآمد به دادم نمی‌رسید، گوشهٔ نوا، دمار از روزگارم در می‌آورد.

این دستگاه چهره‌ای از سوز دل را با شادی عاشق‌گونه‌اش عنوان می‌کند. این فن گذشته از آموزش موسیقی، عشق، عرفان، امید، شور و مستی را با خود همراه دارد.

هنگامی که این شعر را زمزمه می‌کرد:

در آتش تو نشستیم و دود عشق بر آمد

تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی

گویی چون عاشقی دل‌سوخته نوا از جان دل بر می‌کشید و زنگار دل را از من دور می‌داشت.

مقداری از عمر را در محضر این ملکوت متحرک و خوش‌روی خوش صدا گذراندم و از سه‌گاه به دشتی و از اصفهان به ابوعطا و از همایون به شور و شوشتری و از بیات ترک به شور شیراز و از مثنوی‌ها و ساقی‌نامه‌ها به ماهور و چارگاه و دوگاه و زابل و راست‌پنج‌گاه افتادم. سال‌هایی غم دل در پی تقریر این معانی و حقایق نورانی داشتم، از ردیف‌ها به گوشه‌ها سیر کردم و از کوچه کوچهٔ گوشه‌ها به گوشه‌گوشهٔ دستگاه‌ها و مایه‌ها و ردیف‌ها سیر نمودم و

(۶۳)

سوز دل در دشتستانی و بختیاری و گوشهٔ نهاوندی و بیات زند و ردیف نوا نغمه سر دادم، روزگاری در چکاوک و بیداد و عشاق و راجعه گرفتار افتادم و گوشهٔ نهیب و مهربانی و رجز را همراه مویه و مخالف در دل سوق دادم تا شاید از حصار و شکسته و بیداد و شهناز، آبی بر آتش دل زارم ریزم و نغمهٔ حجاز و رهاب ریزِ هجرانم را برطرف سازد و بی‌آن که از مخالف و مغلوب دل غمین باشم ضربی شش هشتم دلم را آسوده سازد.

این ردیف‌ها و گوشه‌ها را با شعرهای بس لطیف و دلنشین از خود و دیگران دنبال می‌نمودم که با ترنمش دل از زنگار دور می‌داشت و جانم را از طمع در راه بلایش پاک می‌ساخت که در این میان به تعدادی از آن اشعار اشاره می‌شود.

 به‌پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت

که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی

* * *

 طفل زمان گرفت چو پروانه‌ام به مشت

 جرم دمی که بر سر گل‌ها نشسته‌ام

 

 

باز کن نغمهٔ جان‌سوزی از این ساز امشب

که کنی عقدهٔ اشک از دل من باز امشب

ساز در دست تو سوز دل من می‌گوید

من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب

زیر هر پردهٔ ساز تو هزاران راز است

بیم آن است که از پرده فتد راز امشب

(۶۴)

* * *

تو عهد کرده‌ای که نشانی به خون مرا

من دست بر دعا که به عهدت وفا کنی

* * *

ز فراق چون ننالم من دل شکسته چون نی

که بسوخت بند بندم ز حرارت جدایی

و اشعار گزیدهٔ دیگری از سروده‌های خودم را که هر یک در حال و هوای ردیف و گوشه‌ای بود و دل از دست می‌برد و درس عشق و صفا و مستی می‌آموخت دنبال می‌نمودیم که به بعضی از آن اشاره می‌شود.

جگر پاره شو، کن برون هرچه آه

نخواهم دلی را که باشد سیاه

* * *

رقص عشقی به جهان دلبر مه‌رویانی

 رهبر کشور دل قبله‌گه ایمانی

* * *

هر ذرّه دوان سوی سراپردهٔ غیبش

بی‌چهره عیان شد حق و با چهره نهان شد

دل رقصد و گوید به سراپای وجودم

هر ذره ز عشق رخ او رقص‌کنان شد

 تا دامن پیراهن آن لوده بدیدند

بردند گمان قامت او را که عیان شد

* * *

(۶۵)

آتش از سینه برون شد ز دو صد بیدادم

ای فدایت همگان از همگان فریادم

* * *

سیاهی دو چشمت کرده پیرم

که در قوس دو ابرویت اسیرم

گذشتم از گل گلگون رویت

به مژگان گرچه کردی غرق تیرم

* * *

در بر دیدهٔ ما جز تو کمان‌داری نیست

بر قد و قامت دل جز تو هواداری نیست

 

من زدم باده کشان ساغر و پیمانه و خم

مست و مدهوشم و با غیر توأم کاری نیست

چاک گل دیدم و چاک دل خویش

این دو همچون دل پر چاک تو نیست

زد نکو غم به دل و غم به وجود

گویی این دل دل غمناک تو نیست

* * *

 جمال ماه تو را بس که دیده‌ام هر دم

هر آنچه دیده بدیده است رفته از یادم

* * *

جرم من این شد که می‌گویم همه اسرار حق

نی به دل باکی که گردد این سرم بر دار حق

(۶۶)

کی نکو در فکر ایمان است و کی در بند کفر

هرچه باشد حق بود من کی کنم انکار حق

 

خلاصه دست تقدیر، توفیق درک حضور این مرد وارسته و مؤمن شایسته را نصیبم ساخت تا زنگار از دل برگیرد و زمینه‌های صافی و صفا را به من بیاموزد، بی‌آن که او هیچ خبری از سلوک و عرفان، این راه پر سوز و ساز داشته باشد و یا من بدانم که این مایه‌های سوز و ساز با چنگ و تار غم و نای پریشانی در آینده، چه هوی و هوسی در دلم خواهد انداخت و سرزنش دیگران دمار از روزگارم در خواهد آورد و هستی‌ام را این زمزمه عاشقانه خواهد سوزاند. الهی شکر.

با آن‌که گفته‌ام، باز هم می‌گویم که تمام این کتل‌ها را حضرت دوست بر من می‌گماشت و خود آن را هموار می‌ساخت؛ بی‌آن که از سیر و گذر آن باخبر باشم و گویی دستی آگاه و توانا مرا به کوچه کوچهٔ عشق و عرفان می‌کشاند و مستی جانان را به جان و از جان به دل و دیده می‌کشاند.

بارها می‌فرمود: «من خوشحال می‌شوم که شما این فن را به‌درستی دریابی تا در کسوت اهل علم نیز آگاهی به این فن وجود داشته باشد». ایشان می‌فرمود: «علمای سابق به‌خوبی به این فن آگاه بودند و این آگاهی سبب می‌شد که حکمشان، به حرمت یا حلیت صوت و صدایی، ارزش علمی و اعتبار عملی پیدا کند.» همین‌طور استادی که سفارش تعلیم این فن را به من می‌کرد می‌فرمود: «به شما اجازه می‌دهم تا به‌طور کامل از این فن آگاهی یابید؛ چرا که دانستن آن در کسوت اهل علم ضرورت دارد.» روح پاک این پاک‌دلان صادق شاد باد.

(۶۷)

زحمات این فراز از عمرم ـ که سالیانی بس طولانی از آن می‌گذرد ـ برای من بسیار کارآمد گردید و لزوم و ضرورت آن را هرچه بیش‌تر روشن نمود و در جهت آگاهی به مبانی شرعی و امور دینی بسیار مفید افتاد و منافع بسیاری برایم در زمینهٔ معارف ربوبی و حقایق الهی و شناخت موسیقی قرآن کریم داشت که قدرت بیان آن نیست.