۱۳۹۵-۰۳-۱۲

حضور حاضر و غایب: فصل دوم: دورهٔ نوجوانی

 

روحیه‌ای پرخاشگر

استادی داشتم که بحق باسواد بود و به‌خوبی عبارت می‌خواند و اندیشه‌ای پرخاش‌گونه داشت و در برخی از فروع و عقاید دینی با حضرات علما و فقیهان همراه نبود.

با آن که مردی متعبّد و سالم بود، ناهمگونی‌های فراوانی داشت و کج‌روی و بدبینی در روحش ریخته شده بود و از خوف و ترس همیشه در مقام حمله به دیگران بود.

با آن که دلی صاف و قلبی پر مهر و محبت داشت و مرا بسیار مورد مهربانی خود قرار می‌داد، روحیهٔ پرخاش‌گونهٔ وی نگرانی‌ها و مشکلات بسیاری برای خود و اطرافیانش به وجود می‌آورد.

اگر در مسیر علمی قرار می‌گرفت و تا پایان به دنبال تحصیل علم بود،

(۵۶)

چهره‌ای بس توانا و جنجالی می‌گردید؛ به‌طوری که می‌توانست در جهاتی از امور مؤثر یا مؤسس باشد. از ایشان استفاده‌های فراوانی بردم و در محضرش درس‌های متعددی خواندم؛ به‌ویژه که کتاب توحید مفضّل را نزد ایشان قرائت نمودم و ایشان با توانایی خاصی این کتاب را به من می‌آموخت؛ چنان که هرگز از مبانی و مطالب این کتاب بزرگ و اندیشه‌های آن مرد وارسته که نسبت به مطالب کتاب می‌فرمود غفلت نورزیدم و یادنامه‌ای برای همیشه‌ام شد.

وی اندیشهٔ مسلک و مکتب خود را بر من آموخت و بر صحت آن پافشاری فراوانی داشت؛ هرچند اندیشه‌های ایشان در من مؤثر نیفتاد و بعدها ردّی بر گفته‌های وی تقریر نمودم که حاصل بحث‌های بسیاری است که با ایشان داشتم.

چندین بار به ایشان عرض کردم که کج‌روی‌های شما، شما را با تمام قوت و همهٔ خوبی که دارید از پا در می‌آورد و توصیه به ترک آن عقاید ناموزون می‌کردم، ولی هیچ مؤثر نمی‌افتاد.

بعد از مفارقت و ترک دیار، چند سالی از ایشان بی‌خبر بودم تا آن که ایشان شبی در قم به منزل ما آمدند. فردای همان شب برای خود یک جفت نعلین خرید و به من گفتند: شما هم یک جفت بردارید. گفتم: من در حال حاضر لازم ندارم و از یک‌دیگر جدا شدیم تا آن که بعد از چند روز کشته شد و هنگامی که از جریان مرگش باخبر شدم دل آزرده گردیدم و غم بر دلم سایه افکند. این مرد درس خوانده و عالم توانا را جهل و نادانی جامعه و کج‌روی‌های وی از پای درآورد و او را گرفتار مشکلات فراوانی ساخت تا

(۵۷)

جایی که جان خود را در گرو آن نهاد. خداوند رحمتش کند.