وارستهای محجوب
استادی داشتم که نظیر ایشان را در حجب و حیا ندیدم. این مرد به قدری محجوب، ساده، فقیر، بیآلایش و بیآزار بود که گویی خداوند متعال دستهای از ناموزونیهای عمومی را به او نداده بود و هرگز حرفی جز مفید و اندک و خندهای جز تبسّم نداشت. ایشان با آن که برای من ادبیات تدریس میکرد، بیشتر مربی اخلاق بود و کردارش بیش از سوادش در من مؤثر میافتاد. با وجود لهجهٔ آذری، فارسی را بهطور ادبی ادا میکرد و ادبیات عرب وی بهطور متوسط خوب بود. در تعبّد و تهجّد مردی بحق مخلص و متعبّد بود و با سادگی و بهدور از هوا و هوس زندگی خود را دنبال مینمود و هرگز ندیدم و نشنیدم که در حاشیهٔ فردی دنیادار نشسته باشد. روان پاکش شاد باد.