اشتقاق اسم
تا معنای اسم به دست نیاید در گفتن آن نمیتوان قصد انشا داشت. قصد انشا فرع بر تصوّر معنا و تصوّر معنا فرع بر به دست آوردن اصل اشتقاق یک کلمه است.
اسم در «بِسْم» مشتق است، نه جامد. کوفیان آن را از «سِمَه» به معنای نشانه و علامت، و بصریان از «سُمو» به معنای عُلو و بلندی مشتق میگیرند.
اگر اسم از «سمو» مشتق باشد، واو آن حذف و حرکت آن به حرف قبل که میم ساکن است داده میشود و سکون میم از باب تسرّی حرکت و به جهت حکایت از حذف به سین داده میشود. سین حرف ابتدا و ساکن است که امکان تلفظ ندارد و برای رفع ابتدای به ساکن باید همزهٔ وصل بر آن وارد نمود.
چنانچه اسم از «وسم» باشد واو که حرف عله است از ابتدای آن حذف میشود و سین ساکن در ابتدا قرار میگیرد و برای رفع آن و نیز عوض از حرف محذوف، همزهٔ وصل آورده میشود.
ما اصل آن را «سمو» میدانیم؛ زیرا یکی از اصول اشتقاق میگوید: برای به دست آوردن ریشهٔ اشتقاق یک کلمه باید آن را تصغیر یا جمع کرد؛ چنان که گفته میشود: «الجمع والتصغیر یردّان الکلمة إلی أصلها». جمع اسم، اسماست؛ در حالی که اگر ریشهٔ آن سِمَه بود باید به «اوسام» جمع بسته میشد. تصغیر آن نیز «سُمَی» است نه «وُسَیم».
افزون بر این دلیل لفظی، دلیل معنوی نیز بر اشتقاق آن از «سمو» وجود دارد و آن این که اگر اسم از سِمَهْ مشتق باشد به این معناست که هر لفظی از معنایی حکایت دارد و چنین معنایی باری ارزشی در بسم اللّه ندارد، اما اگر ریشهٔ آن سُمو باشد، به معنای ارتقا و بزرگی است و این معنا در بسم اللّه چنین میشود که هر ایجادی با نام خداوند ارتقا، بلندی و تبرک مییابد و «اسم» همان بلندای حضرت حق، بزرگی و رفعت اوست و نامی از نامهای خداوند میگردد؛ چنانچه فطرت بشر چنین است که کارهای خود را به نام عزیزی متبرک مینماید و برای نمونه، کتاب خود را به کسی تقدیم میدارد. کسی که در ذهن نویسنده عزیزترین و بلندمرتبهترین است؛ یعنی فرد به بزرگترین معنایی که در ذهن دارد که همان اسم اللّه است، کار خود را ایجاد میکند. اسمی که بزرگتر از آن نیست و عظیم و رفیع است و هر فعلی به او متبرک میشود، به عزیزترین حقیقتی که هست و تمامی کارها با چنین تبرکی است که بزرگی مییابد و نقص از آن دور میشود و ابتر نمیگردد.
وقتی کسی وارد شهری میشود، بلندترین ساختمان و بنای آن به چشم میآید. ساختمانی که از همه بلندتر است. انسان نیز وقتی میخواهد به تشرف الهی برسد، اسم را میگوید. اسم یعنی مرتبهای بلند و بلندایی که برتر از آن نیست. «اسم» به معنای بلندی از اسمای جمالی و تحت دولت اسم «ظاهر» است. «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّک الاْءَعْلَی»(۱) یا «فَسَبِّحْ
- اعلی / ۱.
(۳۲)
بِاسْمِ رَبِّک الْعَظِیمِ»(۱) بلندی و رفعتی که در اسم است را میرساند و «اسْم» از آن حکایت دارد؛ همچنان که سعی مینمایند بلندترین ساختمان شهر از فرهنگ آن شهر حکایت داشته باشد، امّا هر حکایتی بلندی را نمیرساند و اشتقاق اسم از «وسم» ارزش معنایی ندارد. بهطور کلی اسمای الهی بلندی، عُلو و مرتبهٔ عالی از وجود را دارند و به این اعتبار است که برای هر فعلی که به تناسب عنوان گردند، به آن عظمت و بلندا میدهند.
اگر کسی ایراد نماید: درست است اسم «بلند» است اما این مسماست که دارای بلنداست و باید نخست آن را دید، نه اسم را، در پاسخ میتوان گفت: مسما به اعتبار مصداق است که بالاتر از اسم است، اما اسم حکایت و مرتبهٔ ظهور مسماست. مسمایی که در باطن است و از طریق اسم است که به آن هدایت میشود. اسم برای ناسوتیان است که بلند است؛ چرا که مسما را در تیررس خود ندارند. قرآن کریم نیز ناسوت را عالم شهادت و ماورای آن را عالم غیب گرفته است؛ اگرچه در واقع این عالم غیب است که عالم شهادت است و خفایی در آن نیست و این خاصیت ناسوت است که همه چیز در آن مخفی و پنهان است بهگونهای که حتی خودش از خودش بیگانه و پنهان است و «یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ»(۲) به اعتبار اهل ناسوت است وگرنه چیزی در محضر خداوند غیب نیست، بلکه همهٔ هستی در نزد او شهادت است. مسما با آن که بلندتر از اسم است و اسم ظهور آن به شمار میرود اما به اعتبار اهل ناسوت که ظاهر را میبینند؛ نه مظهر را، اسم بلنداست و مسما در تیررس رؤیت آنان نیست.
گفتیم اسم از «سُمو» است مثل قفل که ثلاثی مجرد است و نه از «وِسم» مثل حِمل که بعد به سمه اعلال میگردد. سمه معتل الفاء به معنای علامت و برای تمیز دادن و جدا نمودن اشیاء از هم است. به نشانهای که برای چارپایان برای شناسایی میگذارند سمه میگویند. نشانهای که از آن، چیز دیگری دانسته میشود. به خالکوبان و نشانهگذاران متوسِّم میگویند؛ همانطور که پرچم علامتی برای شناسایی است.
مفردات راغب گوید: «الإسم ما یعرف به ذات الشیء. وأصله سمو بدلالة قولهم: «أسماء» و«سُمَی». وأصله من السمو. وهو الذی به رفع ذکر المسمی فیعرف به. قال: «بِسْمِ اللَّه»، وقال: «ارْکبُوا فِیهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا»(۳)، «وَعَلَّمَ آَدَمَ الاْءَسْمَاءَ کلَّهَا»(۴)؛ أی الألفاظ والمعانی مفرداتها ومرکباتها»(۵).
وی اسم را چیزی میداند که ذات هر چیز با آن شناخته میگردد و ذات برای معرفی و بیان خود به آن نیاز دارد. مسمی با این اسم است که رفعت میگیرد و بالا میرود.
وی از سویی اسم را به معنای علامت میگیرد و از سویی دیگر ریشهٔ آن را «سمو» میداند؛ در حالی که میان این
- حاقه / ۵۲.
- بقره / ۳.
- هود / ۴۱.
- بقره / ۳۱.
- راغب اصفهانی، مفردات غریب القرآن، ص ۲۴۴.
(۳۳)
دو معنا تفاوت بسیار است. بله، لازمهٔ سمو و بلندی این است که شناخته شود و علامت گردد اما علامت معنای مطابقی اسم نیست. ذات به صورت لازمی با اسم شناخته میشود و نشانه میگردد. راغب برای رد اشتقاق اسم از سمه به جمع و تصغیر آن دلیل میآورد، اما در عین حال تفاوتی میان این دو معنا نمیگذارد؛ گویی هر دو را معنای مطابقی آن لحاظ میکند و به هر روی، ذات را برای شناخته شدن به آن نیازمند میداند. بدیهی است چنین معنایی را نمیتوان در بسم اللّه لحاظ نمود؛ زیرا ذات حق تعالی به چیزی حتی به شناخته شدن نیاز ندارد و برای اثبات وحدانیت و نیز رفعت و عظمت خود نیازی نیست از جایی مدد بگیرد. راغب میگوید: «وهو الذی به رفع ذکر المسمی فیعرف به». این اسم است که به مسما بلندی میبخشد و مسما به آن شناخته میشود که نوعی نیاز و حاجت را به عنوان مؤلفهٔ این معنا قرار میدهد. اسم در وجود خود به مسما و مسما در شناخته شدن خود به اسم نیازمند میگردد؛ در حالی که اسم صرف بلندا را معنا میدهد و شناساندن و علامت شدن از لوازم بلند بودن است. «سماء» نیز به معنای بلندی است و علامت، تمایز و پلاک بودن در معنای مطابقی آن وجود ندارد. حتی اسمهایی که بر روی افراد گذاشته میشود مرزهای وجود و بلندای هر کسی را میرساند و با ارایهٔ بلندای وجود اوست که وی را میشناساند نه این که علامت بر او باشد و علامت و نشانه بر او لازم بلندایی است که دارد و علامت امری عرضی است. «اسم» به معنای بلندی از مفاهیم نفسی است، نه اضافی؛ بنابراین نمیتوان گفت: «وهو الذی به رفع ذکر المسمی فیعرف به» که با آمدن آن ذکر مسما بلند گردد؛ نه خود مسما. اسم؛ ذات متعین به وصف است. عادل یعنی ذات متعین به وصف عدل و اسم ذات است؛ از این رو نمیتواند از اسمای نسبی باشد، بلکه از مفاهیم نفسی است و برای معرفی خود لازم نیست به چیزی اضافه شود؛ همانطور که معنای اصلی و مطابقی آن بلندی و سمو است، نه علامت تا بحث اضافه پیش آید و اسم ذات است که به وصف تعین پیدا میکند و با ذکر اسم، این ذات است که به ذهن میآید و چنین نیست که با آمدن آن چیز دیگری در ذهن تداعی شود و همانند علامت و پرچم از امور اضافی باشد که تا به چیزی نسبت داده نشود معنا نمییابد و صرف مفهوم باشد.
«اسم» به معنای «بلند» است و بلندای هر اسمی به محتوای ظهور، پدیداری و بهرهای که از وجود یا نمود دارد است. «اسم» برای حق تعالی یک اسم است: «تَبَارَک اسْمُ رَبِّک ذِی الْجَلاَلِ وَالاْءِکرَامِ»(۱). بر اساس این آیه، خود اسم، حق است نه آن که اسمِ حق و علامتی از حق باشد. اسم، خود بلندی دارد که مبارک است و مفهوم هیچ گاه بلند نیست و همین آیهٔ شریفه «اسم» را به خوبی معنا مینماید که از سنخ مفهوم و لفظ نیست و حقیقتی خارجی است که خود حق است و وصف «تَبَارَک»به خود میگیرد، اما این که علامت است لازم معنای بلندی است و در معنای مطابقی دخالتی ندارد. از اسم غیر از بلندی چیزی به دست نمیآید. اسم در بسم اللّه را به هیچ وجه نمیتوان از «وسم» گرفت که نوعی داغ زدن و جسارت به حق تبارک و تعالی و کوچک نمودن اوست.
- رحمن / ۷۸.
(۳۴)