اخلاق عرفانی به دنبال آن است که سالک را بهطور کلیاز عنصر «من» و «منیت» برهاند تا خُلق و خوی حقّی در وی پدیدار شود؛ به گونهای که چیزی را از خود نداند و خود را بدور از کمال و جمال بشمارد و این باور از او هویدا و آفتابی باشد که هر چه هست از حضرت حق است یا آن که او خود اوست.
در خلق و خوی عرفانی، خلق سپر حق است؛ به این معنا که هرچه غیر است، برای پدیدههاست و آنچه کمال است، برای اوست؛ چنان که حافظ میفرماید: گناه اگر چه نبود اختیار با حافظ تو در طریق ادب کوش و گو گناه من است(۱) و یا برتر از این بیان، باید گفت: سالک ظهور حق است و چیزی جز حق نیست و آنچه کمال است، اوست.
در اخلاق کلامی؛ همانگونه که گذشت غایتهای نسبی؛ مانند: سودمندی یا لذتگرایی مطرح است و غایت آن، امر پایانی ونهایی نیست؛ زیرا که انجام آن به حق پایان نمیپذیرد وتنها نعمت های الهی آخرین هدف آن است؛ در حالی که غایت اخلاق عرفانی حق است و نهایت دیدارش اوست.